جدول جو
جدول جو

معنی جاهاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

جاهاکردن
سوا کردن، جدا کردن، خود را در جمعی جا کردن، خود را قاطی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
کنایه از نفوذ کردن، رخنه کردن، راه رفتن، طی طریق کردن، راه باز کردن، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ تَ / تِ دَ)
اعلام. دانشمند کردن. خردمند ساختن. عالم گردانیدن. آگاه و هشیار گردانیدن. خردمند ساختن: مااطبقه ، چه چیز دانا و زیرک کرد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
در بیت زیر ظاهراً بمعنی مناظره کردن و گفتگو کردن آمده است:
کنم در پیش طرسیقوس اعظم
ز روح القدس و ابن و اب مجارا.
خاقانی.
و رجوع به مجارا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ خوا / خا تَ)
طی طریق کردن. راه پیمودن. راه بریدن. قطع راه کردن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن:
من رهی پیر و سست پیمایم
نتوان راه کرد بی پالاد.
فرالاوی.
، سفر کردن. (یادداشت مؤلف). کنایه از راه سر کردن و این حذف بالمجاز است. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی). راه جایی گرفتن:
پس آنگه گفت بامن کاین زمستان
بباش اینجا مکن راه خراسان.
(ویس و رامین).
بتاج قیصر و تخت شهنشاه
که گر شیرین بدین کشور کند راه
بگردن برنهم مشکین رسن را
برآویزم ز جورت خویشتن را.
نظامی.
شفیق وی را گفت راه بسطام کن تا آن را زیارت کنی. (تذکره الاولیاء عطار) ، یافتن راه. پدید آوردن راه. جستن راه. مفر جستن. راه بیرون شدن کردن: آخر کشتی وجود و کالبد مادرین گرداب افتاده است. چندین جهدی بکنیم که یک طرف راه کنیم و بیرون رویم پیش از آنکه غرقه شود این کشتی وجود. (کتاب المعارف) ، رخنه کردن. (یادداشت مؤلف). نفوذ کردن (فرهنگ نظام) :
واندر آماجگاه راه کند
تیر او اندر آهنین دیوار.
فرخی.
کوز گردد بر سپهر از عشق او هر ماه، ماه
خون دل هر شب کند زی چشم من صد راه، راه.
قطران.
- امثال:
موش باطاق من راه کرده بود و من خبر نداشتم. (از فرهنگ نظام).
، راه را برای خود باز کردن. (فرهنگ نظام). راه باز کردن. راه دادن: علی زمین بوسه داد و برخاست و هم از آن جانب باغ که آمده بود راه کردند مرتبه داران برفت. (تاریخ بیهقی) ، متوجه کردن. روانه ساختن. روانه کردن. برفتن داشتن:
چو خواهی که داردت پیروز بخت
جهاندار با لشکر و تاج و تخت
ز چیز کسان دست کوتاه کن
روان را سوی راستی راه کن.
فردوسی.
، جاری ساختن. روان کردن:
به جوی و به رود آب را راه کرد
به فر کیی رنج کوتاه کرد.
فردوسی.
، ساختن راه. درست کردن راه. بنیان نهادن راه
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
تا کردن. خم کردن. لا زدن. دولا کردن. رجوع به ’تا’ و ’تاه’ شود
لغت نامه دهخدا
مرغ را با گفتن جاجا بلانه کردن، گشتن و سرکشیدن مرغ برای پیدا کردن جایی مناسب که تخم نهد، شی یااشیائی را در جاهای متعدد نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهارکردن
تصویر ناهارکردن
غذاخوردن دروسط روزنهارخوردن: دردکان چلوی باوی ناهارکنم
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاح قهوه خانه های قدیم پیاله (قهوه) خود را از راه دوستی و تواضع بدیگری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی رااز جایی بجایی دیگر نهادن نقل انتقال، نهال را از جایی بجایی دیگر نشاندن، ذخیره کردن، هر چیز را در جای خود نهادن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
طی طریق کردن راه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداکردن
تصویر اداکردن
گزاردن توختن تختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا کردن
تصویر جا کردن
محبوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابجاکردن
تصویر جابجاکردن
عوض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
پف کردن، سیخ شدن مو از ترس یا سرما
فرهنگ گویش مازندرانی
باز کردن در و پنجره و، باز کردن گره، باز کردن و رها کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن کردن، پوشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
لج کردن، بیماری مسری
فرهنگ گویش مازندرانی
سرباز کردن دمل
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن، خواباندن نوزاد، به خواب رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرایش کردن، بزک کردن، زیبا کردن عروس
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع آوری کردن، مرتب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
عصبی شدن و لج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
بوکردن، تشخیص بو از طریق حس شامه
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدا کردن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
باز کردن، گشودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن و جا دادن، جا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برای کسی جا در نظر گرفتن، در دل کسی جا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: برانگیختن یا فریفتن کسی برای انجام کار ناشایست.، پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی