جدول جو
جدول جو

معنی جانبخش - جستجوی لغت در جدول جو

جانبخش
زنده کننده، حیات دهنده
تصویری از جانبخش
تصویر جانبخش
فرهنگ لغت هوشیار
جانبخش
جان افزا، جان پرور، روح انگیز، روحبخش، روح پرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاندخت
تصویر جاندخت
(دخترانه)
دختری که چون جان عزیز است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جهان بخش
تصویر جهان بخش
(پسرانه)
آنکه جهان تحت سلطه اوست و می تواند آن را به کسی ببخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادبخش
تصویر دادبخش
بخشندۀ عدل و داد، داد دهنده، عادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان بخش
تصویر جان بخش
آنچه باعث نشاط و تقویت روح و روان شود، جان پرور، زنده کننده، بخشندۀ جان، کنایه از یکی از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانباز
تصویر جانباز
در دورۀ جمهوری اسلامی، کسی که در جنگ میان ایران و عراق، معلول شده است، کسی که جان خود را به خطر اندازد، ازجان گذشته، دلیر، بی باک، بندباز
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی از دهستان پایین رخ بخش شهرستان تربت حیدریه. دارای 465 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فرزند کوچک عالمگیر از تیموریان هند. در سال 1077 ه. ق. به دنیا آمد و از جانب پدرخود بحکومت دکن منصوب گردید و در سال 1119 ه. ق. در جنگی که در حیدرآباد رخ داد بقتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به معجم الانساب زامباور ص 442 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
تاج بخشنده. دهنده تاج. دهنده افسر. در شاهنامۀ فردوسی این کلمه از القاب رستم آمده و غالباً بصورت ’یل تاجبخش’ و ’گو تاجبخش’ و ’شیراوژن تاجبخش’ و... بکار رفته است:
فریبرز گفت ای یل تاجبخش
خداوند کوپال و خفتان و رخش.
فردوسی.
همی خواندندش خداوند رخش
جهانجوی و شیراوژن و تاجبخش.
فردوسی.
چو بشنید رستم برانگیخت رخش
منم، گفت شیراوژن تاجبخش.
فردوسی.
که آمد پیاده گو تاجبخش
به نخجیرگه زو رمیده ست رخش.
فردوسی.
هم آنگه خروشی برآورد رخش
بخندید شادان دل تاجبخش.
فردوسی.
سر سرکشان مهتر تاجبخش
بفرمود تا برنشیند برخش.
فردوسی.
برآشفت گردافکن تاجبخش
ز دنبال هومان برانگیخت رخش.
فردوسی.
چو زورتن اژدها دید رخش
کز آنسان برآویخت با تاجبخش.
فردوسی.
چو این گفته شد مژده دادش برخش
از او شادمان شد دل تاجبخش.
فردوسی.
چو آمد بشهر اندرون تاجبخش
خروشی برآورد چون رعد، رخش.
فردوسی.
بگردون برافراخته کوس، رخش
ز خورشید برتر، سر تاجبخش.
فردوسی.
برون شد بخشم اندر آمد برخش
منم گفت شیراوژن تاجبخش.
فردوسی.
ولی از ’تاجبخش’ در این بیت شاهنامۀ فردوسی مراد اسفندیار است:
ازآن سو خروشی برآورد رخش
وزین سوی اسپ یل تاجبخش.
فردوسی (شاهنامۀ رسیدن رستم به اسفندیار)
ولی گویندگان بعد از فردوسی این کلمه را صفت خدا و بزرگان و قهرمانان و پهلوانان و شاهنشاهان بکاربرده اند و کلمه شاهنشاه برای افادۀ معنی آن نزدیک تر است زیرا شاهنشاهان بپادشاهان تابع افسر و تاج می بخشیدند:
تو تاجبخش جمع سلاطین و همچو من
سلطان تاجدار فلک طوقدار تست.
خاقانی.
گر اسد خانه خورشید نهند
داشت خورشید کرم خان اسد
تاجبخش ملک مشرق بود
این نه بس باشد برهان اسد.
خاقانی.
(در مرثیۀ رشیدالدین اسد شروانی). (دیوان طبع عبدالرسولی ص 624).
تخت ساز از حرص، تافرمان دهی بر تاجبخش
پشت کن بر آز، تا پهلو زنی با پهلوان.
خاقانی.
گشاده دو دستش چو روشن درخش
یکی تیغزن شد یکی تاجبخش.
نظامی.
بشاهی تاجبخش تاجدار است
بدولت یادگار شهریار است.
نظامی.
هم اورنگ پیرای و هم تاجبخش.
نظامی.
خسرو تاجبخش تخت نشان
بر سر تاج و تخت گنج فشان.
نظامی.
هر کجا شاه و شهریاری بود
تاجبخشی و شهریاری بود.
نظامی.
بنور تاج بخشی چون درخشست
بدین تایید نامش تاج بخشست.
نظامی (خسرو و شیرین ص 19).
تویی تاجبخشی کز آن تاجدار
سریر پدر را شدی یادگار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
منسوب به جانب یعنی طرفی و کناری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانکش
تصویر جانکش
جنگجو، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانبخت
تصویر جوانبخت
خوشبخت، مقبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجبخش
تصویر تاجبخش
تاج بخشنده، دهنده تاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان بخشی
تصویر جان بخشی
عمل جان بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانباز
تصویر جانباز
کسی که با جان خود بازی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانبین
تصویر جانبین
طرفین، دو جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانبخش
تصویر روانبخش
روح بخش جانبخش، روح القدس. (حکمه الاشراق ص 201)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان بخش
تصویر جان بخش
بخشنده جان حیات دهنده زنده کننده (غالبا صفت خدای تعالی آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانبه
تصویر جانبه
گوشه، گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
پهلویی
فرهنگ واژه فارسی سره
جان نثار، دلیر، فداکار، فدایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جانبخش، جان پرور، جانفزا، روح افزا، روح انگیز، روحبخش، روحپرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
Lateral, Laterally, Peripheral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
latéral, latéralement, périphérique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
боковой , боком , периферийный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateral, seitlich, peripher
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
боковий , збоку , периферійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
boczny, bocznie, peryferyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
侧面的 , 侧面地 , 外围的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateral, lateralmente, periférico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
laterale, lateralmente, periferico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateral, lateralmente, periférico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
lateraal, perifere
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جانبی
تصویر جانبی
ด้านข้าง , ด้านข้าง , รอบนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی