جدول جو
جدول جو

معنی ثومس - جستجوی لغت در جدول جو

ثومس
(مِ)
بیونانی حاشا را نامند. صاحب برهان قاطع گوید: بسریانی نوعی از پودنۀ کوهی است و ان گلهای کوچک بسیار دارد وبسرخی مایل است و آنرا بعربی سعتر الحمام خوانند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثوم
تصویر ثوم
سیر، غدۀ زیرزمینی گیاه سیر با قطعه های جداگانه و سفید رنگ در غشاهای نازک و ظریف که بوی تندی دارد، گیاه این غده که علفی، پایا و از خانوادۀ سوسن است
فرهنگ فارسی عمید
قلعه ای است در یمن، (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی سیر، بند شمشیر. برازبان شمشیر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن مخاشن. پدر قبیله ای است
لغت نامه دهخدا
(ثِ وَ مَ)
درختی است بزرگ بی بار خوش بوی تر از آس و از آن مسواک سازند و آن در بثراء روید
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناحیه ای است بزرگ و در اقلیم رابع قرار دارد، طول آن 77 درجه و ربع و عرض آن 36 درجه و خمس و سی دقیقه میباشد. قومس معرب کومس است و سرزمینی است پهناور و مشتمل بر شهرها و ده ها و کشتزارها که در دامنۀ کوهستان طبرستان قرار دارد و شهر مشهور آن دامغان است که در میان ری و نیشابور واقع شده و از شهرهای مشهور آن بسطام و بیار است. گروهی سمنان را نیز از قومس شمارند و برخی آن را جزو ری دانند. (از معجم البلدان). موضعی است در مازندران. رابینو گوید: مازندران که سابقاً طبرستان نام داشته قسمتی از ایالت قدیمی فرشوداگربشمار میرفته و این ایالت هم شامل آذربایجان، آهار، طبرستان، گیلان، دیلم، ری، قومس، دامغان و گرگان بوده است. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 17)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مهتر و امیر قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی ص 258). ابن درید گوید این کلمه رومی است. رجوع به قمّس شود، میانۀ دریا و معظم آن. (منتهی الارب). معظم ماء البحر. ج، قوامس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَمْ مَ)
شتر هنوز ریاضت نایافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سیر، تریاق روستائی، و از آن بری و بستانی هر دو باشد، در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: ثوم بفارسی سیرگویند و بری او اسقوردیون است و بستانی دو قسم می باشد، یکی بسیار دندانه و یکی منحصر به یک دندانه و بقدر پیاز کوچکی و جبلی او را بفارسی موسیر نامند برگش عریض تر از برگ نرگس و گلش بنفش و بیخش یکعدد و بی دندانه و بزرگ مقدار و در بوی مانند بستانی و بهتر از همه بستانی مشهور پر دندانه است، در آخر سیم گرم و خشک و با رطوبت فضیله و محلل و مدر بول و حیض و عرق و مفتح و جالی و جاذب و مخفف رطوبات معده و مفاصل و حرارت او شبیه به حرارت غریزی و ملطف و رقیق کننده خون و با قوه تریاقیه و خوردن او با مراعات زمان و مزاج و به حد اعتدال حافظ صحت و رافع مضرت آبهای مختلف و هوای وبائی و تعفن آن است و جهت گزیدن هوام و سگ دیوانه و تصفیۀ حلق و صوت و قطع اخلاط غلیظه و قولنج ریحی و نسیان و ربو و سپرز و ریاح تهی گاه و در مرطوبین محرک باه و مولد منی و در محرورین مجفف و معطش و جهت تبهای کهنه و قروح شش و درد معده و مفاصل و رفع کرم شکم و زلوی در حلق مانده و رفع تشنگی که از بلغم و از سدۀ ماساریقا باشد و تقطیرالبول و نیکوئی رنگ رخسار و ملطف غذاهای غلیظه و جهت ضیق النفس و فالج و رعشه و تحلیل اورام و حصاه گرده و با شراب جهت سم افعی و دوام آن باعث سقوط موی سفید و روئیدن موی سیاه و با انجیر و سداب و با مغز گردکان قوی تر از فادزهر و مطبوخ او با زیره و برگ صنوبر جهت تقویت دندان و با شیر گوسفند و بعد ازان با روغن تازه و بعد از آن با عسل سرشته باشند و در تحریک باه بی عدیل و اکثار او در عدم مراعات مزاج و سن و فصل محرق خون و مضر بواسیر و زنان حامله و شیرده و صاحبان زحیر و خنازیر و مولد صفرای بسیار تند و مضعف باصره و مهیج امراض نایبه و مبخر و مضر شش و مصلح او پختن اوست در آب با قلیلی نمک و اضافه نمودن روغن بادام و روغن کره و استعمال گشنیز و سکنجبین وآب انار ترش و شیرین و امثال آن و نشستن در طبیخ برگ و ساق او جهت احتباس حیض و اخراج مشیمه و طلاء او با عسل جهت بثور لبنیه و قوبا و قروح رطبه سر و نخالۀ او و بهق و جرب منقرح و با برگ انجیر سیاه و زیره جهت گزیدن ابن عرس و عقرب و افعی بخوردن با شراب و طلاء با جند و روغن زیتون و با سرکه جهت تحلیل رطوبت غلیظه و ورم اعضاء و ضماد پختۀ او با شیر جهت گشودن دمل و تضمید محرق او با عسل جهت ازالۀ رنگ خون منجمد در تحت پلک چشم و با روغن بان جهت داءالثعلب و روغنی که سیر در او مکرر جوشانیده باشند جهت جمود خون در اطراف بدن و شقاق که از برودت باشد و جهت مفاصل و قولنج بلغمی و سحج شرباً و ضماداً نافع و غرغره با سرکه ترشی سیر جهت اخراج زلوئی که در حلق مانده باشد و جهت ذبحه مفید و مضمضۀ طبیخ او با کندر جهت درد دندان بارد مفید و بدلش پیاز عنصل و سیر صحرائی و طلاءاو با نوشادر جهت برص و بهق و بازفت جهت داخس و خشونت ناخن و کجی آن و طبیخ او کشنده قمل است - انتهی، در اختیارات بدیعی آمده است: بپارسی سیر گویند و بستانی و بری و کراثی بود، ثوم بری اسقوریدون است و گفته شود و ثوم کراثی مرکب بود و بقوت اقوی بود و محلل نفخ بود و آب گردش را نافع بود و خاکستر وی بر بهق چون با عسل طلا کنند نافع بود و کراث و طبیعت ثوم گرم و خشک بود در چهارم و گویند در سیم و در حرارت و یبوست از بصل اقوی بود و محلل نفخ بود و بر داءالثعلب با عسل و روغن حب البان بیامیزند و بدان بمالند موی برویاند و جرب و قوبا را سود دهد و خوردن وی خام و یا بریان کرده یا پخته حلق را صافی گرداند و سرفۀ کهن را که از سردی بود سود دارد و خوردن وی کرم را بکشد مجموع و علق از حلق بیرون آورد و وی نافع بود جهت گزیدگی جانوران و سگ دیوانه و رتیلا و ابن عرس و عقرب و افعی با شراب خوردن و ضماد کردن مر طبع را نرم دارد و بول براند و درد روده را نافع بود وقتی که بی تب بود بغایت مقوی باه بود و قولنج و عرق النسا را نافع بود اما مصدع بود و مضعف چشم و چون پخته بود حرارت و حراقت وی کمتر بود و مصلح وی ترشی و روغن بود و گوشت فربه، و صاحب تقویم گوید مصلح وی بنفشه و هلیله بود و بدل ثوم بری ثوم بستانی بود - انتهی، ثوم عنیف، سیر تیز، ثوم کراثی، ثوم از نوع تره و گندنا
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ بَ)
سودن چیزی را به چیزی تا پوست واگردد. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثومه
تصویر ثومه
یک دانه سیر، بند شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قومس
تصویر قومس
مهتر و امیر قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوم
تصویر ثوم
سیر از گیاهان، دسته دسته هر چیز برنده سیر (خوردنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوم
تصویر ثوم
سیر (خوردنی)
فرهنگ فارسی معین