جدول جو
جدول جو

معنی ثواب - جستجوی لغت در جدول جو

ثواب
جامه فروش
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
فرهنگ فارسی عمید
ثواب
پاداش کار خوب و پسندیده در جهان آخرت، کنایه از کار خوب و پسندیده
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
فرهنگ فارسی عمید
ثواب
(ثَ وْ وا)
نام مردی که او را به اطاعت مثل زنند: اطوع من ثواب. گویند او بسفری یا جنگی رفت و مفقودالخبر گردید و زن وی نذر کرد که اگر بازآیدمهار در بینی او کرده کشان تا مکه برد و او چون بازآمد و نذر زن بدانست هم بدان صورت بزیارت خانه شد
مردی صاحب تدبیر و شجاعت وزیر حضرت داود قاتل شلوم بن داود که به دست سلیمان بقتل رسید. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 43)
ابن حزابه. نام او در کتب آمده است. (منتهی الارب). و همچنین نام پسرش قتیبه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
ثواب
(ثَ)
هر عملی که از بندگان ایزدتعالی سر زندکه در ازاء آن بنده استحقاق بخشایش و آمرزش الهی رادریابد... آنرا ثواب نامند و برخی گفته اند ثواب بخشیدن است آنچه را ملایم طبع آدمی باشد. (تعریفات سید جرجانی). مقابل عقاب. کرفه. مزد طاعت، عوض. اجر. جزاء. جزاء خیر در آخرت. (غیاث اللغه). حسنه. پاداش: غزوی نیکو برود بر ایشان امسال وثواب آن خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی). ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا راو دریابد مرتبۀ بلند ثواب را. (تاریخ بیهقی). و چنان دید امیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها بسوی باز یافت اجر و ثواب. (تاریخ بیهقی). در حالتی که خواهان است چیزی را که نزد اوست از ثواب. (تاریخ بیهقی). مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جداست و به ثواب و عقاب میرسد. (تاریخ بیهقی). و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی).
از تو بکشم عقاب دنیا
از بهر ثواب آن جهانی.
ناصرخسرو.
آنکه بی خدمتی ثواب دهیش
بایدش دید بی گناه عقاب.
مسعودسعد.
بر تو فرخنده باد ماه صیام
خلد بادت ز کردگار ثواب.
مسعودسعد.
مگر که خدمت تو طاعت خدای شده ست
که هست بسته در او خلق را ثواب و عقاب.
مسعودسعد.
و همت بر اکتساب ثواب آخرت مقصور گردان. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. (کلیله و دمنه ص 51). و ثواب و ثناء آن ایام میمون ملک را مدخر شود. (کلیله و دمنه). و ثواب آن روزگار همایون اعلی را مدخر گردانیده گشت. (کلیله و دمنه). آنگاه نفس خویش را میان چهار کار مخیر گردانیدم: وفور مال و ذکر سایر و لذات حال و ثواب باقی. (کلیله و دمنه). و آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف داردزندگانی بر وی وبال باشد و از ثواب آخرت بازماند. (کلیله و دمنه). آن که طالبند (دنیا جویان) فراخی معیشت و رفعت منزلت و رسیدن بثواب آخرت. (کلیله و دمنه). اگر کسی... از مال حلال صدقه دهد چندان ثواب نیابد که یکساعت از روز برای حفظ مال... در جهاد باشد. (کلیله و دمنه). غایت نادانی است... چشم داشتن بثواب آخرت به ریا در عبادت. (کلیله و دمنه).
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی.
حافظ.
، احسان:
مفرمای انتظارم بیشتر زین
کرم کن یا جوابی یا ثوابی.
ابن یمین.
ثواب راه ب خانه صاحب خودمی برد.
، در بیت ذیل مسعود اگر تحریفی نشده باشد ثواب بمعنی غیر معمول آمده است:
در رضا و ثواب ایزد کوش
گرچه صعب است مرگ فرزندان.
ج، مثوبه، ثواب خواستن، استثابه، ثواب دادن. اجر دادن. تثویب، انگبین. شهد. عسل، منج انگبین. نحل. زنبور عسل. مگس انگبین
لغت نامه دهخدا
ثواب
(ثَوْ وا)
جامه فروش، بزاز. ثیابی، جامه دار. صاحب جامه
لغت نامه دهخدا
ثواب
مزد، پاداش، جزاء کار خوب
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
فرهنگ لغت هوشیار
ثواب
((ثَ))
مزد، پاداش، احسان، کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
فرهنگ فارسی معین
ثواب
احسان، کارنیک، نیکی، اجر، پاداش، مزد
متضاد: عقاب، گناه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثواب
تصویر اثواب
ثوب ها، جامه ها، لباسها، جمع واژۀ ثوب
فرهنگ فارسی عمید
ستاره هایی که قدما آن ها را ثابت می پنداشتند ولی با چشم مسلح می توان حرکت آن ها را دید
فرهنگ فارسی عمید
(اَثْ)
جمع واژۀ ثوب. جامه ها:
بسنده نیست ببزم تو گر فلک سازد
ز برگها دینار و ز ابرها اثواب.
مسعودسعد.
ابواب خزاین قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند و اجناس جواهر و نقود و اثواب آمده و مصلحت آن مهم و تقسیم آن به رأی و صوابدید.... (جهانگشای جوینی).
- فلان ٌ طاهرالاثواب، یعنی پاک است از عیوب. عفیف است
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ / نُ)
پاداش دادن، کلان سرین شدن زن
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ)
جمع واژۀ ثابته. تمام ستارگان جز هفت ستارۀ سیاره. ستارگان آرمیده. ستارگان یابانی. ستارگان بیابانی. نجوم ثابته، خلاف سیارات و از آن رو آنان را ثوابت گویند که حرکت آنان در نظر ما یا نامشهود و یا نسبت بسیارات نهایت بطی ٔ باشد. و ثوابت را قدما در چهل وهشت صورت تصویر کرده اند و از آن دوازده بر منطقهالبروج و بیست ویک بر شمال و پانزده بجنوب. و قدما هزاروبیست و دو ستاره در مجموع صور شناخته بودند. ولی طبق تحقیقات منجمین معاصر جمعاً 7600 عدد از ثوابت با چشم دیده میشود ولی در نیمکرۀ شمالی فقط تا 2500 ستارۀ ثابت میتوان دید و تعداد مجموع ثوابت را دومیلیارد دانسته اند.
صورتهای منطقهالبروج: 1- حمل. بره. الکبش. برۀ فلک. برج حمل. 2- ثور. گاو. گاو گردون. برج ثور. گاو فلک. 3- جوزا. توأمان. دوپیکر. برج جوزا. 4- سرطان. خرچنگ. خرچنگ فلک. برج سرطان. 5- اسد. شیر. شیر فلک. برج اسد. شیر سپهر. 6- سنبله. عذراء. خوشه. برج سنبله. خوشۀ سپهر. خوشۀ چرخ. 7- میزان. ترازو. شاهین. برج میزان. ترازوی فلک. شاهین فلک. 8- عقرب. کژدم. برج عقرب. کژدم چرخ. کژدم گردون. کژدم نیلوفری. 9- قوس. رامی. قوس فلک. کمان چرخ. برج قوس. 10- جدی. بزغاله. بزیچۀچرخ. برج جدی. بزغالۀ فلک. 11- دلو. ساکب الماء. برج دلو. 12- حوت. حوتین. ماهی. برج حوت. ماهی سپهر. سمکه.
صورتهای شمالی: 1- دب اصغر. ضواجع. هفت اورنگ کهین. سریر فلک. بنات النعش صغری. 2- دب اکبر. هفت اورنگ مهین. بنات النعش کبری. دختران نعش بزرگ. 3- تنین. اژدهای فلک. التنین. 4- قیقاوس. ملتهب. الاثافی. کیکاوس. قیقاووس. 5- عوّاء. بؤرطیس. حارس. بقار. گاوچران. راعی الشاء. حارس الشمال. صباح. حارس السماء. 6- اکلیل شمالی. فکه. کاسۀ درویشان. قصعهالمساکین. کاسۀ یتیمان. کاسۀ لئیمان. 7- جاثی علی رکبتیه. 8- لورا. شلیاق. کشف. السلحفاه. نسر واقع. چنگ رومی. سلیاق. 9- دجاجه. الدجاجه. ماکیان. اوزالعراقی. الفوارس. (مفاتیح خوارزمی). الطائر. 10- مراءه ذات الکرسی. ذات الکرسی. خداوند کرسی. عرش. منبر. 11- حامل رأس الغول. برساوس. سوار. برشاووش. 12- ممسک العنان. ممسک الاعنه. صاحب المعز. حامل العناق. انیخس. (مفاتیح خوارزمی). القاید. ذوالعنان. گیرندۀ عنان. 13- حوا. 14- حیهالحوا. 15- سهم. تیر. نوک نشابه. السهم. 16- عقاب. العقاب. (صورتین عقاب و سهم را تواماً نسر طائر خوانند). 17- دلفین. الصلیب. 18- فرس اول. قطعهالفرس. 19- فرس ثانی. فرس اعظم. الفرس. 20- المراءه التی لم تر بعلا. ناقه. اندرومیدا. المراءهالمسلسله. 21- مثلث. الاشراط.
صورتهای جنوبی: 1- قیطس. سبعالبحر. 2- جبار. الجبار. 3- نهر. النهر. اریدانوس. 4- ارنب. الأرنب. خرگوش. 5- کلب اکبر. سگ بزرگ. کلب الجبار. شعری العبور. شعرای یمانی. 6- کلب مقدم. کلب اصغر. سگ کوچک. شعرای شامیه. الغمیصاء. 7- شجاع. الشجاع. الحیه. 8- سفینه. کشتی. السفینه. 9- کاس. باطیه. معلف. 10- غراب. الغراب. 11- قنطورس. حامل السبع. الظلیم. 12- سبع. ذئب. 13- مجمره. الببغاء. آتشدان (بیرونی). محراب نفاطه. 14- اکلیل جنوبی. 15- حوت جنوبی.
متأخرین دو صورت بر صور چهل و هشت گانه افزوده اند: 1- شعر بر نیکی. هلبه. موی ملکه برنیس. حوض. ضفیرهالاسد. ذات الشعور. 2- انطونیوس، بروج ثوابت، ستارگان فلک هشتم. (بقول قدماء) ، ثوابت منطقهالبروج، بروج دوازده گانه باشد:
دگر چرخ ده و دو خانه باشد
ثوابت را در او کاشانه باشد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
درب ثوابه در بغداد است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
ابوالحسین از آل ثوابه بن یونس. او در قرن چهارم میزیست و با ابن الندیم مؤلف کتاب الفهرست معاصر بود. او راست: کتاب رسائل. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
یک ثواب، یکی منج انگبین. یک نحل
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب به ثوابه که دروازه ای است به بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب
تصویر جواب
پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب
تصویر خواب
حالت آسایش و راحتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
آتش افروزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاب
تصویر ثلاب
جمع ثلب، آک ها وارونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوار
تصویر ثوار
گاوبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثاقب، روشنی ها درخشندگی ها، روشنان جمع ثاقب. روشنی ها، ستاره های روشنی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوام
تصویر ثوام
سیر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواب
تصویر زواب
برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواب
تصویر دواب
چهار پایان، حیوانات بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواب
تصویر بواب
دربان دربان نگهبان در سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثواب
تصویر اثواب
جمع ثوب جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوابت
تصویر ثوابت
ستارگانی که ساکن و بی حرکت هستند و حرکت انتقالی ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواب
تصویر تواب
توبه پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثواب
تصویر اثواب
جمع ثوب، جامه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثوابت
تصویر ثوابت
((ثَ بِ))
جمع ثابته، ستارگان ثابت که مانند سیارات حرکت انتقالی ندارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواب
تصویر جواب
پاسخ
فرهنگ واژه فارسی سره