جدول جو
جدول جو

معنی ثهلل - جستجوی لغت در جدول جو

ثهلل
(ثَ لَ / ثُ لُ)
شخص مجهول یا اسم باطل است، گویند هوالضلال بن ثهلل
لغت نامه دهخدا
ثهلل
(ثَ لَ)
موضعی است بر ساحل دریای کاظمه. (منتهی الارب). قریه ای است در ریف. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهلل
تصویر مهلل
خمیده، منحنی مانند هلال، هلالی شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهلل
تصویر مهلل
کسی که «لا اله الاّ الله» بگوید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ لْ لَ)
متقوس. (اقرب الموارد). مطلق خمیده و منحنی و قوسی و هلالی شکل. چنبری. مانند هلال منحنی. حاجب مهلل، ابرویی مانندۀ ماه نو. (مهذب الاسماء) ، شتر لاغر خمیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهلله، منقوش به صورتهای هلال. دارای نقش هلال:
شمس گردون بگسترد به طلوع
بر زمین از زر طلی مفرش
تا مهلل کنی بساط ورا
به خم نعل ادهم و ابرش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ وْ وی وِ)
گسترده شدن چیزی بر روی زمین. منبسط شدن بر زمین
لغت نامه دهخدا
(تَ سَمْ مُ)
ثل. هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، هلاک شدن، افتادگی دندان، سرگین انداختن ستور، ویران شدن، ثل یا ثلل بئر، گل برآوردن از چاه. لاروبی چاه، ثلل تراب مجتمع، جنبانیدن آن را، یا شکستن طرفی از اطراف آن یا منهدم کردن. و همچنین است ثل یا ثلل کثیب، ثلل دار یا ثل دار، ویران کردن خانه را و آن چنان باشد که بن دیوار بر کنند و سپس دیوار را بجنبانند تا در افتد، ثلل تراب در بئر، انباشتن خاک را در چاه، ثلل دراهم، فروریختن درهم ها را، ثل اﷲ عرش فلان، نفرین است و معنی آن، میراند او را و ببرد ملک او را
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
جمع واژۀ ثلّه
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ / ثِ لَ)
جمع واژۀ ثلّه ببعض معانی. گلهای از چاه برآورده، هلاک. رجوع به ثله شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ لَ)
جمع واژۀ ثلّه. گوسپندان بسیار
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لِ)
تهلیل کننده یعنی کلمه لااله الاّ اﷲخواننده. (از غیاث). گویندۀ لااله الااﷲ:
گفت فرمان حکمت فرمان بخوان
تا مهلل گردم آن را من به جان.
مولوی.
رجوع به تهلیل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
باطل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَیْ یُ)
گشاده روی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درخشیدن روی از شادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخشان شدن میغ به برق. (تاج المصادر بیهقی). درخشیدن ابر و برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلالؤ ابر. (از اقرب الموارد) ، ریزان شدن اشک و آب. (زوزنی). روان شدن اشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ لْ لَ)
ناچیز و باطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لُ)
حضض است که دوایی باشد به جهت جمیع ورم ها و بستن خون، وآن مکی و هندی هر دو باشد. بهترین آن مکی است و آن را از عصارۀ مغیلان میسازند، و نوعی هم هست شیرازی که آن را از عصارۀ برگ سگ انگور میسازند و شیرازیان آن را هلل مشکک خوانند و هندی را از عصارۀ فیل زهره به عمل می آورند، و به این معنی به جای لام آخر، کاف هم به نظر آمده است. (برهان). هلک. رجوع به هلک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلل
تصویر هلل
عصاره ذیل زهره راگویند که بنام های حضض وحضیض نیزخوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلل
تصویر مهلل
تهلیل کننده، لا اله الا الله گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلل
تصویر تهلل
درخشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
((هُ لُ))
عصاره فیل زهره را گویند که به نام های حضض و حضیض نیز خوانده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهلل
تصویر مهلل
((مُ هَ لَّ))
منحنی مانند هلال، هلالی شکل
فرهنگ فارسی معین