جدول جو
جدول جو

معنی ثنی - جستجوی لغت در جدول جو

ثنی
(ثِنْیْ)
یک تاه از تاهها. ج، اثناء، کار دوباره: لاثنی فی الصدقه، گشت کوه و وادی، نورد نامه، دوم، روز دوشنبه، بچۀ دوم، ناقه وزنی که بار دویم بزاید، مهتر دوم از مهتری، پاسی و پاره ای از شب: مضی ثنی من اللیل، ساعت. وقت، ثنی الحیه، گشت و پیچ و خم مار یا آنچه از او معوج شود
لغت نامه دهخدا
ثنی
(ثِ نی ی)
نام محلی است در جزیره نزدیک بشر در مشرق رصافه، محلی است نزدیک ادم نزدیک ذی قار و در آنجا آثار قدیم موجود است
لغت نامه دهخدا
ثنی
(تَ)
بازداشتن از حاجت، واگردانیدن، دوم شدن دیگری را، دو تا کردن. ورمالیدن، دوتا شدن، کاری که دوباره کرده شود، دوبار شیار کردن زمین را، سه ساله شدن چهارپای، عقال بستن شتر را
لغت نامه دهخدا
ثنی
(ثَ)
دو تاه. ج، اثناء
لغت نامه دهخدا
ثنی
(ثَ نی ی)
شتر نر شش ساله. ماده شتر پنج ساله بششم درآمده. اسب، گوسپند و بز و گاو سه ساله. ج، ثنیان و ثناء. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بر وزن کریم کسی را نامندکه چهار دندان واقعشده در جلو دهان او افتاده باشد. و این دندانها که دو در بالا و دو در پائین قرار گرفته ثنایا نامیده میشود. ولی این دندانها در حیوانات به اختلاف واقع شوند. و در مهذب الاسماء گوید: ثنی اسب و گاو و گوسپند سه ساله و اشتر پنجساله را نامند. الاثناء و الثنیات جمع. و در کنزاللغات آمده که ثنی گاوو گوسپند دو ساله که پا در سوم نهاده باشد و شتر پنجساله که پا در ششم نهاده باشد و آهوی شش ساله. و بیرجندی در کتاب الاضحیه آورده که بز و میشی که دو سالش تمام نشده و در شرف داخل شدن در سال سوم باشند ثنی نامیده میشوند و در نهایه اللغۀ ابن اثیر جزری است که گوسفندی که در سال سوم پانهاده باشد ثنی گویند و در مذهب ابن حنبل گوسفندی را نامند که در دوسالگی داخل شده باشد و گاوی را هم که دو سالش تمام و در سال سوم پا نهاده باشد ثنی خوانند چنانکه در هدایه ذکر شده است. و در خلاصه گفته است که گاو تمام سه ساله را هم ثنی مینامند و وفق بین این اقوال بمختصر تجوزی ممکن باشد و ثنی شتری را نیز گویند که پنجسالش تمام و در سال ششم پا نهاده باشد. و در خزانه گفته است که شتر چهار سال تمام و پا نهاده در پنجسالگی را نیز ثنی گویند. سخن بیرجندی در اینجا تمام است و فی جامعالرموز قیل اثنایا ابن حول و ابن ضعفه و ابن خمس من ذوی ظلف و خف لکن فی کتب اللغه هو من ذی ظلف ما دخل فی السنهالثالثه و من ذی خف فی السادسه. و هکذا فی المحیط لکنه قال هو من الغنم ما دخل فی الثانیه. ثم قال هذاکله قول الفقهاء فهم یوافقون اهل اللغه فی الاکثر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تثنی
تصویر تثنی
دو تا شدن، خمیدن، خم وراست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثنی
تصویر وثنی
بت پرست، آنکه بت را پرستش کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثَنْ نی)
کسی که دو تا می کند و مضاعف می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثنیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نا)
ابن حارثۀ شیبانی. وی در دورۀ جاهلیت سیادت داشته و در عصر اسلام نیز از فرماندهان سپاه بود و قسمتی از سواد را فتح کرد. (از الانساب سمعانی). ابن حارثه بن سلمه بن ضمضم الربعی الشیبانی (متوفی به سال 14 ه. ق) از صحابه و از فاتحان اسلام و از سرداران بزرگ است. به سال نهم هجری اسلام آورد و در زمان ابوبکر در سواد عراق به غارت پرداخت و ابوبکر خالد بن ولید رابه یاری وی فرستاد و چون خلافت به عمر رسید وی نیز ابوعبید بن مسعود ثقفی پدر مختار رابا سپاهی به یاری او گسیل داشت و ابوعبید در جنگ کشته شد و مثنی مجروح گردید و عمر دوباره سپاهی به سرداری سعد بن ابی وقاص به کمک وی روانه کرد امامثنی پیش از آنکه سعد به وی پیوندد بر اثر جراحتهایی که برداشته بود درگذشت.. و رجوع به تجارب السلف ص 26 و تاریخ گزیده چ لندن ص 170 و 171 و تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 1 ص 122، 123، 126 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ثناگو. آنکه ثنا گوید: و ایشان داعی و ذاکر و مثنی و شاکر به بلاد و دیار خود مراجعت نمودند. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 401). و رجوع به اثناء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی ی)
دو تا ثوب. (السامی). اسم پارچه ای است که آن را دو تا و دو تاه گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامۀ دوتاه، شترعقال بسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ نی ی)
بت پرست. (غیاث اللغات) (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). عابد اصنام. متدین به عبادت اوثان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
دو از ثنایا. (دندان)
لغت نامه دهخدا
(اِ نی ی)
منسوب به اثنان و اثناعشر در صورتی که علم باشد. (منتهی الارب) ، دیر ماندن. (منتهی الارب). مقیم شدن. (تاج المصادر) ، ملازم اقامت گردانیدن کسی را. (منتهی الارب). مقیم گردانیدن. (تاج المصادر) ، مهمانی کردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثنی. شتران نر در سال ششم درآمده. ثناء
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نام موضعی که در آنجا غمّان و تغلب و ذبیان و غیرهم بر بنی عذره تاخت آوردند و ظفر نصیب بنی عذره گردید، نام موضعی است که در آنجا غمّان و تغلب و ذبیان و غیر هم بر بنی زهره ظفر یافتند
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
آنکه دومین کس باشد در مهتری و فضیلت. مهتر دوم در مهتری، مرد بی عقل و بی رای و رای تباه. ج، ثنیه
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یا)
جمع واژۀ ثنیّه. ناقه های در سال ششم درآمده، مادیان های در چهارم آمده، گوسفندان و گاوان در سیم درآمده
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
موضعی است دور از مدینه و در آن عقبه ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ تُ مِ)
محلی است در راه تبوک از مدینه و در آنجا پیغمبر مسجدی بساخت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ تُ عَ عَ)
منسوب است به عثعث، کوهکی قریب به مدینه
لغت نامه دهخدا
(اِ ضَ)
دوتاه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). دوتا شدن. (زوزنی) (ناظم الاطباء). بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، گردیده شدن. (شرح قاموس). بازگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انصراف. (قطر المحیط) ، خرامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : تثنی فلان فی مشیته، تمایل
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
منسوب به بثنیه از بلاد شام. (از معجم البلدان) ، چشم فراخ. (آنندراج). زن فراخ چشم
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
نضربن محرزبن بعیث بثنی از نواحی دمشق، و از رواه حدیث بود. (از معجم البلدان) ، بموقع رسیدن، به حد مردان رسیدن. بالغ شدن: چون فرزند امیرالمؤمنین بجاء (بجای) رسد، این عهده (که هارون را بخلع خود بازدارم) بر من. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(ثِنْ یَ)
فرومایه. خوارتر و زبون تر چیزی: فلان ثنیه اهل بیته
جمع واژۀ ثنیان
لغت نامه دهخدا
(ثُ / ثَ)
ثنوی، سر و پاهای شتر قمار، اسم است استثنا را و هر چه که آنرا استثنا کنند
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
نام موضعی است در خارج حصن کرک میان راه دمشق به حجاز
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
پشته. راه پشته و کوه. راه دو کوه. راه بسوی کوه، شهیدانی که استثناء کرد ایشان را اﷲ تعالی از صعقه حیث قال: و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الا من شاء اﷲ (قرآن 68/39) ، چهار دندان پیشین دو از فوق و دو از تحت. پیشین. ج، ثنایا، ناقۀ در سال ششم درآمده، مادیان در چهارم درآمده، گوسفند و گاو در سوم درآمده. ج، ثنیات، ستایش، بمدح باشد یا بذم، خرمابن مستثنی از بیع، سر و پاهای شتر قمار، اسم است استثنا را و هر چه که آن را استثنا کنند
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ تُ تِلْ حَ ظَ)
عقبه ای است نزدیک مکه. (امتاع الاسماع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وثنی
تصویر وثنی
وثنی در فارسی بت پرست بت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
دوتایی، دوتا دوتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثنی
تصویر تثنی
دو تا شدن، بدو در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ ثَ نّا))
دو دو، دوتا دوتا، حرفی که دارای دو نقطه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ))
ثناگوی، ستایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثنی
تصویر تثنی
((تَ ثَ نِّ))
خمیدن، دوتا شدن
فرهنگ فارسی معین