جدول جو
جدول جو

معنی ثنط - جستجوی لغت در جدول جو

ثنط(تَ)
کفانیدن، شق ّ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثنا
تصویر ثنا
(دخترانه)
ستایش، دعا، شکر، سپاس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
مدح، ستایش، دعا، درود، سپاس
ثنا خواندن: مدح خواندن، مدح کردن، ستایش کردن
ثنا کردن: مدح کردن، ستایش کردن
ثنا گستردن: کنایه از مدح گفتن، ستایش کردن، مدح و ثنای کسی را در نزد دیگران گفتن
ثنا گفتن: مدح گفتن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ نی ی)
شتر نر شش ساله. ماده شتر پنج ساله بششم درآمده. اسب، گوسپند و بز و گاو سه ساله. ج، ثنیان و ثناء. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بر وزن کریم کسی را نامندکه چهار دندان واقعشده در جلو دهان او افتاده باشد. و این دندانها که دو در بالا و دو در پائین قرار گرفته ثنایا نامیده میشود. ولی این دندانها در حیوانات به اختلاف واقع شوند. و در مهذب الاسماء گوید: ثنی اسب و گاو و گوسپند سه ساله و اشتر پنجساله را نامند. الاثناء و الثنیات جمع. و در کنزاللغات آمده که ثنی گاوو گوسپند دو ساله که پا در سوم نهاده باشد و شتر پنجساله که پا در ششم نهاده باشد و آهوی شش ساله. و بیرجندی در کتاب الاضحیه آورده که بز و میشی که دو سالش تمام نشده و در شرف داخل شدن در سال سوم باشند ثنی نامیده میشوند و در نهایه اللغۀ ابن اثیر جزری است که گوسفندی که در سال سوم پانهاده باشد ثنی گویند و در مذهب ابن حنبل گوسفندی را نامند که در دوسالگی داخل شده باشد و گاوی را هم که دو سالش تمام و در سال سوم پا نهاده باشد ثنی خوانند چنانکه در هدایه ذکر شده است. و در خلاصه گفته است که گاو تمام سه ساله را هم ثنی مینامند و وفق بین این اقوال بمختصر تجوزی ممکن باشد و ثنی شتری را نیز گویند که پنجسالش تمام و در سال ششم پا نهاده باشد. و در خزانه گفته است که شتر چهار سال تمام و پا نهاده در پنجسالگی را نیز ثنی گویند. سخن بیرجندی در اینجا تمام است و فی جامعالرموز قیل اثنایا ابن حول و ابن ضعفه و ابن خمس من ذوی ظلف و خف لکن فی کتب اللغه هو من ذی ظلف ما دخل فی السنهالثالثه و من ذی خف فی السادسه. و هکذا فی المحیط لکنه قال هو من الغنم ما دخل فی الثانیه. ثم قال هذاکله قول الفقهاء فهم یوافقون اهل اللغه فی الاکثر
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
دو تاه. ج، اثناء
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشتن از حاجت، واگردانیدن، دوم شدن دیگری را، دو تا کردن. ورمالیدن، دوتا شدن، کاری که دوباره کرده شود، دوبار شیار کردن زمین را، سه ساله شدن چهارپای، عقال بستن شتر را
لغت نامه دهخدا
(ثُنْ نَ)
زهار، میان ناف و زهار، اندرون شکم مردم، مویهای دراز که بر تندی پاشنۀ اسب باشد، وسط مردم و غیر آن، ثنهالبطن، زیر ناف تا فرج از درون شکم، موضعی در رحم که جنین در آن جای دارد. ج، ثنن
لغت نامه دهخدا
(ثُ نَ)
جمع واژۀ ثنه
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
بمعنی ارتنگ است که نام کتاب صنایع و بدایع مانی نقاش باشد و ثنگ در اصل بمعنی نقش و نگار است. (برهان قاطع). رجوع به ارتنگ شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ نِ)
گوشت گندیده
لغت نامه دهخدا
(ثِنْیْ)
یک تاه از تاهها. ج، اثناء، کار دوباره: لاثنی فی الصدقه، گشت کوه و وادی، نورد نامه، دوم، روز دوشنبه، بچۀ دوم، ناقه وزنی که بار دویم بزاید، مهتر دوم از مهتری، پاسی و پاره ای از شب: مضی ثنی من اللیل، ساعت. وقت، ثنی الحیه، گشت و پیچ و خم مار یا آنچه از او معوج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نُهْ)
ثنت شفه، فروهشته گردیدن و خون آلود شدن لب، ثنت لثه، خون آمدن از لثه، ثنت لحم، بوی گرفتن گوشت
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
گل گشاده یعنی تنک و آبکی. وتول رقیق، خمیر بسیار رقیق
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ)
احمق در کار خود، مرد ضعیف، مرد گرانبار، اسب گران و سست. ج، اثباط، ثباط
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
ثبط از امر، بازداشتن از کار و بر تأخیر و درنگ داشتن کسی را، آماسیدن، چنانکه لب، سست و گران بار شدن، ثبط بر امری، واقف کردن بر کاری
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَ رَ)
طهماسبقلی جلایر، سردار کابل که در قیام مردم سیستان بر ضد نادر با علی قلی خان برادرزادۀ نادرشاه همدست شد و سر از فرمان نادر باززد. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 10 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَعْ عُ)
گولی. گول شدن، عیب کردن، ثلط. سرگین انداختن. ریغ زدن. ریخ زدن، سریش کردن
لغت نامه دهخدا
(ثِ نی ی)
نام محلی است در جزیره نزدیک بشر در مشرق رصافه، محلی است نزدیک ادم نزدیک ذی قار و در آنجا آثار قدیم موجود است
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَجْ جُ)
رسیدن گیاه رمث و سپید گردیدن و پخته شدن آن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از ثنط
لغت نامه دهخدا
(ثُ طُ)
کارد قفص گران. کارد قفس سازان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
جمع واژۀ حنطه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حنطه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ)
جمع واژۀ حنوط. (مهذب الاسماء). رجوع به حنوط شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پل. محل عبور از آب یا جایی که گود باشد. ج، ابناط، بنط. (دزی ج 1 ص 118)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نِ)
کفاننده. (آنندراج). و رجوع به ثنط شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ عِ)
گندا. گنده. گندیده. بوی گرفته. (چون گوشت و آب و جلد) ، برآماسیده و کفته (لب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنط
تصویر قنط
نومیدشدن نومید ناامید نره کودک، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنط
تصویر عنط
زیبا گردنی زیبایی گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنط
تصویر سنط
پیوند، جمع سناط، کوسگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انط
تصویر انط
راس (سفر) دور، زمین پرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمط
تصویر ثمط
گل آبکی، خاز نازک (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنایش آفرین تمجید تعریف تحسین، مدح مدیحه ستایش، شکر سپاس، درود تحیت، دعا، ذکرجمیل ذکرحسن، جمع اثنیه، مدح و ستایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبط
تصویر ثبط
سست و گرانبار شدن، مرد ضعیف، واقف کردن بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنط
تصویر بنط
پل، محل عبور از آب یا جائی که گود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
((ثَ))
آفرین، تحسین، مدح، ستایش، سپاس، شکر، دعا
فرهنگ فارسی معین