زبان حال، ضد سرایش که زبان قال است. (ناظم الاطباء). زبان حال و خاموشی چنانکه سرایش زبان قال و گفتار است و آن را ناسرایان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
زبان حال، ضد سرایش که زبان قال است. (ناظم الاطباء). زبان حال و خاموشی چنانکه سرایش زبان قال و گفتار است و آن را ناسرایان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
نااهل. ناسزاوار. نالایق: که ای ناسزایان چه پیش آمده ست که بدخواهتان همچو خویش آمده ست. فردوسی. سوی ناسزایان شود تاج و تخت تبه گردد این خسروانی درخت. فردوسی. گفتند این چه تو کردی ناپسندیده بوده که دختر خویش را به ناسزای دادی. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است. حافظ. رجوع به ناسزا شود
نااهل. ناسزاوار. نالایق: که ای ناسزایان چه پیش آمده ست که بدخواهتان همچو خویش آمده ست. فردوسی. سوی ناسزایان شود تاج و تخت تبه گردد این خسروانی درخت. فردوسی. گفتند این چه تو کردی ناپسندیده بوده که دختر خویش را به ناسزای دادی. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است. حافظ. رجوع به ناسزا شود
مرکّب از: نا (نفی، سلب، + رای (رأی عربی) (حاشیۀ برهان چ معین)، بی تدبیر، بی عقل، (برهان قاطع) (آنندراج)، بی فکر، (شمس اللغات)، آن که در رأی و تدبیر خود خطا کند، از (شعوری)، بی رای، بی فکر، بی اندیشه، بی تأمل، بی تدبیر، غافل، بی احتیاط، (ناظم الاطباء)، منکر، بی اعتقاد، (برهان قاطع) (آنندراج)، منکرچیزهای عیان، (از فرهنگ شعوری)، منکر، زشت، (جهانگیری) (رشیدی)، زشت، نامعقول، (شعوری، ازمجمعالفرس)، ناشایسته
مُرَکَّب اَز: نا (نفی، سلب، + رای (رأی عربی) (حاشیۀ برهان چ معین)، بی تدبیر، بی عقل، (برهان قاطع) (آنندراج)، بی فکر، (شمس اللغات)، آن که در رأی و تدبیر خود خطا کند، از (شعوری)، بی رای، بی فکر، بی اندیشه، بی تأمل، بی تدبیر، غافل، بی احتیاط، (ناظم الاطباء)، منکر، بی اعتقاد، (برهان قاطع) (آنندراج)، منکرچیزهای عیان، (از فرهنگ شعوری)، منکر، زشت، (جهانگیری) (رشیدی)، زشت، نامعقول، (شعوری، ازمجمعالفرس)، ناشایسته