جدول جو
جدول جو

معنی ثناسرای - جستجوی لغت در جدول جو

ثناسرای
(خَ بَ نِ)
مدح گو. ستایشگر:
گاه به الحان ثناسرای تو باشم
گاه غزل گوی بر بتان پریوش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
ثناسرای
مدح گوی ستایشگر
تصویری از ثناسرای
تصویر ثناسرای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ یِ)
زبان حال، ضد سرایش که زبان قال است. (ناظم الاطباء). زبان حال و خاموشی چنانکه سرایش زبان قال و گفتار است و آن را ناسرایان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شناسا. رجوع به شناسا و شواهد آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نااهل. ناسزاوار. نالایق:
که ای ناسزایان چه پیش آمده ست
که بدخواهتان همچو خویش آمده ست.
فردوسی.
سوی ناسزایان شود تاج و تخت
تبه گردد این خسروانی درخت.
فردوسی.
گفتند این چه تو کردی ناپسندیده بوده که دختر خویش را به ناسزای دادی. (اسکندرنامه نسخۀ خطی).
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است.
حافظ.
رجوع به ناسزا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
ناسره بودن. سره نبودن. قلبی. نبهرگی. عدم خلوص. ناخالص بودن. مغشوش بودن. قلب بودن، پستی. بی قدری. حقارت. (ناظم الاطباء) ، فساد. تباهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: نا (نفی، سلب، + رای (رأی عربی) (حاشیۀ برهان چ معین)، بی تدبیر، بی عقل، (برهان قاطع) (آنندراج)، بی فکر، (شمس اللغات)، آن که در رأی و تدبیر خود خطا کند، از (شعوری)، بی رای، بی فکر، بی اندیشه، بی تأمل، بی تدبیر، غافل، بی احتیاط، (ناظم الاطباء)، منکر، بی اعتقاد، (برهان قاطع) (آنندراج)، منکرچیزهای عیان، (از فرهنگ شعوری)، منکر، زشت، (جهانگیری) (رشیدی)، زشت، نامعقول، (شعوری، ازمجمعالفرس)، ناشایسته
لغت نامه دهخدا
تصویری از آن سرای
تصویر آن سرای
آخرت سرای دیگر عقبی آن جهان مقابل این سرای دنیا این جهان
فرهنگ لغت هوشیار
نالایق ناسزاوارغیرمستحق، نانجیب فرومایه، جمع ناسزایان ناسزاآن (قد) مقابل سزاسزاوار، کاربد ناصواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارای
تصویر نارای
آنکه در رای و تدبیر خود خطا کند بی تدبیر، منکر بی اعتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
هدیه ای که هنگام حنابستن در عروسی به عروس دهند
فرهنگ گویش مازندرانی
هدیه ای که به هنگام ورود عروس به خانه ی داماد به او دهند
فرهنگ گویش مازندرانی