نام دو تن از شعرای عثمانی است یکی از آن دو از مردم مغنیسا است که ملازمت خدمت شهزاده سلطان مصطفی میکرد و سپس در معیت سلطان مصطفی به آماسیه رفت و او را بر کتاب المقصود فی التصریف امام اعظم شرحی است و این بیت او راست: خط رخساری غمندن اولدم اول سنگین دلگ اهل درد ایتسون غبار جسم زردم مرده سنگ. و دومین از اهل بالیکسر و نامش محمد است و قضای محلی داشته است و او را دیوانی و منظومه ای بنام روضهالأبرار است بترکی و این بیت او راست: اویاتمز شمع اقبالم گورنمز اول قمر طلعت بنی بوقاره گونلرده قویان بخت سیاهمدر. (قاموس الاعلام)
نام دو تن از شعرای عثمانی است یکی از آن دو از مردم مغنیسا است که ملازمت خدمت شهزاده سلطان مصطفی میکرد و سپس در معیت سلطان مصطفی به آماسیه رفت و او را بر کتاب المقصود فی التصریف امام اعظم شرحی است و این بیت او راست: خط رخساری غمندن اولدم اول سنگین دلگ اهل درد ایتسون غبار جسم زردم مرده سنگ. و دومین از اهل بالیکسر و نامش محمد است و قضای محلی داشته است و او را دیوانی و منظومه ای بنام روضهالأبرار است بترکی و این بیت او راست: اویاتمز شمع اقبالم گورنمز اول قمر طلعت بنی بوقاره گونلرده قویان بخت سیاهمدر. (قاموس الاعلام)
حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی شاعر عالیمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم هجری و از استادان مسلم شعر فارسی است. نام او را عوفی مجدالدین آدم السنایی و حاجی خلیفه محمد بن آدم نوشته اند و تاریخ گزیده نیز محمد ضبط شده است، لیکن جامی و هدایت نام او را بهمان نحوکه آورده ایم ذکر کرده اند و اشارات خود او نیز نظماًو نثراً بر همین منوال است، چنانکه درمقدمۀ منثور دیوان خود گفته و در حدیقهالحقیقه چنین آورده است: هرکه او گشته طالب مجد است شفی او راز لفظ بوالمجد است شعرا را بلفظ مقصودم زین قبل نام گشت مجدودم زآنکه جد را بتن شدم بنیت کرد مجدود ماضیم کنیت و از معاصران او نیز محمد بن علی الرقا در دیباچۀ حدیقهالحقیقه نام وی را ’ابوالمجدمجدودبن آدم السنائی’ آورد و این اشاره مسلم میداردکه مجدالدین و محمد غلط و تحریفی است. در دیوان سنایی ابیاتی دیده میشود که در آن اشاره بنام دیگری برای شاعر است یعنی در آنها گوینده خود را ’حسن’ خوانده است مانند این بیت: حسن اندر حسن اندر حسنم تو حسن خلق و حسن بنده حسن بهمین مناسبت بعضی از محققان معتقد شده اند که نام او اصلاً حسن بوده است و بعدها ’مجدود’ نامیده شده است. ولادت او باید در اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم در غزنین اتفاق افتاده باشد و بعد از رشد و بلوغ و مهارت در این فن بعادت زمان روی بدربار سلاطین نهاد و بدستگاه غزنویان راه جست و با رجال و معاریف آن حکومت آشنائی حاصل کرد. بهر حال سنایی در آغاز بمداحی اشتغال داشت، ولی نصیبی از اشعار استادانه خود نمیگرفت تا آنکه یکباره واله و شیدا شد و دست از جهان و جهانیان بشست: حسب حال آنکه دیو آز مرا داشت یکچند در نیاز مرا شاه خرسندیم جمال نمود جمع منع و طمع محال نمود. سنائی چند سال از دورۀ جوانی خود را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذرانید و گویا در همان ایام که در بلخ بود راه کعبه پیش گرفت. قصیده ای به مطلع ذیل در اشتیاق کعبه سروده: گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم یک ره از ایوان برون آئیم و در کیوان رویم. بعد از بازگشت از سفر مکه شاعر مدتی در بلخ بسر برد و از آنجا بسرخس و مرو و نیشابور رفت و هر جا چندی در سایۀ تعهد و نیکو داشت بزرگان علم و رؤسای محل بسر برد تا در حدود سال 518 هجری قمری بغزنین بازگشت. یادگارهای پرارزش این سفر دراز مقداری از قصاید و اشعار سنایی است که در خراسان سروده و کارنامۀ بلخ که در شهر بلخ ساخته است. بعد از بازگشت به غزنین سنائی خانه نداشت و چنانکه میگوید یکی از بزرگان غزنین خواجه عمید احمد بن مسعود خانه ای به وی بخشید. از این پس تا پایان حیات خود در غزنین بگوشه گیری و عزلت گذرانید. و در همین ایام است که به نظم و اتمام مثنوی مشهور به حدیقهالحقیقه توفیق یافت. در وفات او اختلاف کرده اند و سال وفات وی بقول تقی الدین کاشی 545 هجری قمری است. مقبرۀ سنائی در غزنین زیارتگاه خاص و عام است. غیر از دیوان مذکور چند مثنوی از سنایی باقی مانده که به اختصار نام میبریم: 1- حدیقهالحقیقه و شریعهالطریقه، که آنرا الهی نامه نیز نامند و آن مهمترین مثنوی سنایی است. 2- سیر العباد الی المعاد، مثنوی است بر وزن حدیقهالحقیقه که سنایی آنرا در سرخس سروده است. 3- طریق التحقیق، مثنوی است بر وزن حدیقه و بر آن اسلوب که در سال 528 هجری قمری یعنی سه سال بعد از اتمام حدیقه بپایان رسانید. 4- کارنامۀ بلخ، مثنوی است بر وزن حدیقه در پانصد بیت که ظاهراً نخستین نظم مثنوی سنایی است و آنرا ’مطایبه نامه’ هم میگویند. مثنویهای دیگر به نام عشقنامه و عقل نامه و تجربهالعلم از وی در دست است. رجوع به تاریخ ادبیات تألیف صفا صص 552- 586، مجمعالفصحاء ج 1 ص 254، ریاض العارفین ص 196، مجالس النفائس ص 318، 332، 339، نفحات الانس ص 389، لباب الالباب ج 2 ص 117، 252، 257 و تاریخ ادبیات ادوارد براون (از سعدی تا جامی) ترجمه علی اصغر حکمت شود
حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی شاعر عالیمقدار و عارف بلندمقام قرن ششم هجری و از استادان مسلم شعر فارسی است. نام او را عوفی مجدالدین آدم السنایی و حاجی خلیفه محمد بن آدم نوشته اند و تاریخ گزیده نیز محمد ضبط شده است، لیکن جامی و هدایت نام او را بهمان نحوکه آورده ایم ذکر کرده اند و اشارات خود او نیز نظماًو نثراً بر همین منوال است، چنانکه درمقدمۀ منثور دیوان خود گفته و در حدیقهالحقیقه چنین آورده است: هرکه او گشته طالب مجد است شفی او راز لفظ بوالمجد است شعرا را بلفظ مقصودم زین قبل نام گشت مجدودم زآنکه جد را بتن شدم بُنیت کرد مجدود ماضیم کُنیت و از معاصران او نیز محمد بن علی الرقا در دیباچۀ حدیقهالحقیقه نام وی را ’ابوالمجدمجدودبن آدم السنائی’ آورد و این اشاره مسلم میداردکه مجدالدین و محمد غلط و تحریفی است. در دیوان سنایی ابیاتی دیده میشود که در آن اشاره بنام دیگری برای شاعر است یعنی در آنها گوینده خود را ’حسن’ خوانده است مانند این بیت: حسن اندر حسن اندر حسنم تو حسن خلق و حسن بنده حسن بهمین مناسبت بعضی از محققان معتقد شده اند که نام او اصلاً حسن بوده است و بعدها ’مجدود’ نامیده شده است. ولادت او باید در اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم در غزنین اتفاق افتاده باشد و بعد از رشد و بلوغ و مهارت در این فن بعادت زمان روی بدربار سلاطین نهاد و بدستگاه غزنویان راه جست و با رجال و معاریف آن حکومت آشنائی حاصل کرد. بهر حال سنایی در آغاز بمداحی اشتغال داشت، ولی نصیبی از اشعار استادانه خود نمیگرفت تا آنکه یکباره واله و شیدا شد و دست از جهان و جهانیان بشست: حسب حال آنکه دیو آز مرا داشت یکچند در نیاز مرا شاه خرسندیم جمال نمود جمع منع و طمع محال نمود. سنائی چند سال از دورۀ جوانی خود را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذرانید و گویا در همان ایام که در بلخ بود راه کعبه پیش گرفت. قصیده ای به مطلع ذیل در اشتیاق کعبه سروده: گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم یک ره از ایوان برون آئیم و در کیوان رویم. بعد از بازگشت از سفر مکه شاعر مدتی در بلخ بسر برد و از آنجا بسرخس و مرو و نیشابور رفت و هر جا چندی در سایۀ تعهد و نیکو داشت بزرگان علم و رؤسای محل بسر برد تا در حدود سال 518 هجری قمری بغزنین بازگشت. یادگارهای پرارزش این سفر دراز مقداری از قصاید و اشعار سنایی است که در خراسان سروده و کارنامۀ بلخ که در شهر بلخ ساخته است. بعد از بازگشت به غزنین سنائی خانه نداشت و چنانکه میگوید یکی از بزرگان غزنین خواجه عمید احمد بن مسعود خانه ای به وی بخشید. از این پس تا پایان حیات خود در غزنین بگوشه گیری و عزلت گذرانید. و در همین ایام است که به نظم و اتمام مثنوی مشهور به حدیقهالحقیقه توفیق یافت. در وفات او اختلاف کرده اند و سال وفات وی بقول تقی الدین کاشی 545 هجری قمری است. مقبرۀ سنائی در غزنین زیارتگاه خاص و عام است. غیر از دیوان مذکور چند مثنوی از سنایی باقی مانده که به اختصار نام میبریم: 1- حدیقهالحقیقه و شریعهالطریقه، که آنرا الهی نامه نیز نامند و آن مهمترین مثنوی سنایی است. 2- سیَر العِباد الی المعاد، مثنوی است بر وزن حدیقهالحقیقه که سنایی آنرا در سرخس سروده است. 3- طریق التحقیق، مثنوی است بر وزن حدیقه و بر آن اسلوب که در سال 528 هجری قمری یعنی سه سال بعد از اتمام حدیقه بپایان رسانید. 4- کارنامۀ بلخ، مثنوی است بر وزن حدیقه در پانصد بیت که ظاهراً نخستین نظم مثنوی سنایی است و آنرا ’مطایبه نامه’ هم میگویند. مثنویهای دیگر به نام عشقنامه و عقل نامه و تجربهالعلم از وی در دست است. رجوع به تاریخ ادبیات تألیف صفا صص 552- 586، مجمعالفصحاء ج 1 ص 254، ریاض العارفین ص 196، مجالس النفائس ص 318، 332، 339، نفحات الانس ص 389، لباب الالباب ج 2 ص 117، 252، 257 و تاریخ ادبیات ادوارد براون (از سعدی تا جامی) ترجمه علی اصغر حکمت شود
منسوب به غناء. رجوع به غناء شود. - شعر غنائی یا موسیقی، شعری است که حاکی از عواطف و احساسات روحی باشد. فخر، حماسه، حکمت و تعلیم، مدح، هجا، رثاء، تشبیب، وصف مناظر و نظایر آنها همگی در این قسم داخل هستند. (تاریخ ادبیات ایران تألیف جلال همایی ج 1 ص 96)
منسوب به غِناء. رجوع به غناء شود. - شعر غنائی یا موسیقی، شعری است که حاکی از عواطف و احساسات روحی باشد. فخر، حماسه، حکمت و تعلیم، مدح، هجا، رثاء، تشبیب، وصف مناظر و نظایر آنها همگی در این قسم داخل هستند. (تاریخ ادبیات ایران تألیف جلال همایی ج 1 ص 96)
منسوب به فناء، فانی شونده. (فرهنگ فارسی معین) : جسد کثیف فنائی. (جامعالحکمتین ناصرخسرو). آن گفت این جهان نه فنائی است. سرمدی است این گفت کاین خطاست، جهان را از او فناست. ناصرخسرو
منسوب به فناء، فانی شونده. (فرهنگ فارسی معین) : جسد کثیف فنائی. (جامعالحکمتین ناصرخسرو). آن گفت این جهان نه فنائی است. سرمدی است این گفت کاین خطاست، جهان را از او فناست. ناصرخسرو
دهی است از دهستان حومه شهرستان خوی در آذربایجان که دارای 261 تن سکنه است. آب آن از رودقطور و محصول عمده اش غله، پنبه، حبوب و هنر دستی مردم جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه شهرستان خوی در آذربایجان که دارای 261 تن سکنه است. آب آن از رودقطور و محصول عمده اش غله، پنبه، حبوب و هنر دستی مردم جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
میر فنائی، از جملۀ شعرای سلطان یعقوب خان است، و شخصی خوش طبع و خوش خلق بوده و این مطلع از اوست: من که از خود غیرتم آید که بینم روی او دیگری را چون توانم دید هم زانوی او؟ (ازمجالس النفائس امیر علیشیر نوائی ترجمه فارسی ص 308)
میر فنائی، از جملۀ شعرای سلطان یعقوب خان است، و شخصی خوش طبع و خوش خلق بوده و این مطلع از اوست: من که از خود غیرتم آید که بینم روی او دیگری را چون توانم دید هم زانوی او؟ (ازمجالس النفائس امیر علیشیر نوائی ترجمه فارسی ص 308)
دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار که در 10000گزی جنوب خاور بستک نزدیک راه شوسه بستک به لنگه واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 230 تن است. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار که در 10000گزی جنوب خاور بستک نزدیک راه شوسه بستک به لنگه واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 230 تن است. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان برده برۀ بخش اشترینان شهرستان بروجرد، واقع در ده هزارگزی جنوب باختری شوسۀ اشترینان به بروجرد. سکنۀ آن 1276 تن. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. ادارات دولتی و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان برده برۀ بخش اشترینان شهرستان بروجرد، واقع در ده هزارگزی جنوب باختری شوسۀ اشترینان به بروجرد. سکنۀ آن 1276 تن. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. ادارات دولتی و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ابوالحسن علی بن حسن، معروف به دوسی. از مردم مصر و از علمای نحو و لغت و پیرو مذهب کوفیان است. او راست: کتاب مجردالغریب که بمانند کتاب العین و به ترتیب ابتثی تدوین کرده است، دیگر المنضد، دیگر کتاب الفرید در علم لغت. (از فهرست ابن الندیم)
ابوالحسن علی بن حسن، معروف به دوسی. از مردم مصر و از علمای نحو و لغت و پیرو مذهب کوفیان است. او راست: کتاب مجردالغریب که بمانند کتاب العین و به ترتیب ابتثی تدوین کرده است، دیگر المنضد، دیگر کتاب الفرید در علم لغت. (از فهرست ابن الندیم)
احمد بن محمد کرام حنفی ازهری از دانشمندان و نویسندگان است. او راست: سواطع الانوارفی خلاصه ما جاء فی هجرتی الصحابه الی ارض الحبش و ما یتعلق به اهلها من الاّیات و الاحادیث و الاّثار. این کتاب در بولاق بسال 1321 هجری قمری در 321 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1527 و 1528) احمد بن عباد بن شعیب، ملقب به شهاب الدین و معروف به قناوی یا قنائی از نویسندگان است. او راست: الکافی فی علم العروض و القوافی. این کتاب یکبار در ضمن مجموعۀ مهمات المتون و بار دیگر باکتاب الارشاد الشافی علی متن الکافی محمد دمنهوری بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1528)
احمد بن محمد کرام حنفی ازهری از دانشمندان و نویسندگان است. او راست: سواطع الانوارفی خلاصه ما جاء فی هجرتی الصحابه الی ارض الحبش و ما یتعلق به اهلها من الاَّیات و الاحادیث و الاَّثار. این کتاب در بولاق بسال 1321 هجری قمری در 321 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1527 و 1528) احمد بن عباد بن شعیب، ملقب به شهاب الدین و معروف به قناوی یا قنائی از نویسندگان است. او راست: الکافی فی علم العروض و القوافی. این کتاب یکبار در ضمن مجموعۀ مهمات المتون و بار دیگر باکتاب الارشاد الشافی علی متن الکافی محمد دمنهوری بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1528)
لطفعلی بیک درباره او نویسد: مولانا بنائی، پدرش معمار و خودش از اوساط ناس و از مردم هری و صاحب فضایل بسیار بود. وی به تحصیل علم و ادب رغبت کرد و از جملۀ اکابر شد. او از خطاطان و استادان موسیقی عصر خود گشت وبهمین جهت بر خود معجب بود و بمردم تکبر می نمود و بر اثر نفرت و بدگوئی مردم، جلای وطن کرد و از هری به عراق و از عراق به آذربایجان سفر کرد و در تبریز بمصاحبت سلطان یعقوب خان درآمد و بیشتر اشتغال وی بسرودن شعر بود. امیر علی شیر نوائی از او دل خوش نداشت و مهاجرت وی از هری بدین جهت بود. پس از درگذشت یعقوب به خراسان بازگشت و در ایام شاهی بیگ خان اوزبک مکرم شده بمرتبۀ قاضی عسکر و صدر محترم رسید و بعد از وی با طایفۀ او بود و در جنگ ازبک با طایفۀ صوفیه درگذشت. سبک وی در اواخر پیروی از سعدی و حافظ بود و بیشتر دیوانش در استقبال از غزلیات این دو شاعر بزرگ است. و در اشعار حالی تخلص نموده. این قطعه از اوست: دخترانی که فکر بکر منند هر یکی را بشوهری بدهم هرکه کابین نداد و عنین بود زو ستانم بدیگری بدهم. (از آتشکدۀ آذر صص 151-152 و مجالس النفائس صص 232-233). و رجوع به رجال حبیب السیر و کتاب از سعدی تا جامی و ریحانهالادب و قاموس الاعلام ترکی شود
لطفعلی بیک درباره او نویسد: مولانا بنائی، پدرش معمار و خودش از اوساط ناس و از مردم هری و صاحب فضایل بسیار بود. وی به تحصیل علم و ادب رغبت کرد و از جملۀ اکابر شد. او از خطاطان و استادان موسیقی عصر خود گشت وبهمین جهت بر خود معجب بود و بمردم تکبر می نمود و بر اثر نفرت و بدگوئی مردم، جلای وطن کرد و از هری به عراق و از عراق به آذربایجان سفر کرد و در تبریز بمصاحبت سلطان یعقوب خان درآمد و بیشتر اشتغال وی بسرودن شعر بود. امیر علی شیر نوائی از او دل خوش نداشت و مهاجرت وی از هری بدین جهت بود. پس از درگذشت یعقوب به خراسان بازگشت و در ایام شاهی بیگ خان اوزبک مکرم شده بمرتبۀ قاضی عسکر و صدر محترم رسید و بعد از وی با طایفۀ او بود و در جنگ ازبک با طایفۀ صوفیه درگذشت. سبک وی در اواخر پیروی از سعدی و حافظ بود و بیشتر دیوانش در استقبال از غزلیات این دو شاعر بزرگ است. و در اشعار حالی تخلص نموده. این قطعه از اوست: دخترانی که فکر بکر منند هر یکی را بشوهری بدهم هرکه کابین نداد و عنین بود زو ستانم بدیگری بدهم. (از آتشکدۀ آذر صص 151-152 و مجالس النفائس صص 232-233). و رجوع به رجال حبیب السیر و کتاب از سعدی تا جامی و ریحانهالادب و قاموس الاعلام ترکی شود