جدول جو
جدول جو

معنی ثمن - جستجوی لغت در جدول جو

ثمن
قیمت چیزی، بها
ثمن بخس: بهای کم
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
فرهنگ فارسی عمید
ثمن
(ثُ / ثُ مُ)
هشت یک. ج، اثمان
لغت نامه دهخدا
ثمن
(ثُ)
هشت یک، سه تسو، هشتم حصه. (لغت نامۀ مقامات حریری) : ثمن الدایره، هشت یک دایره. ج، اثمان
لغت نامه دهخدا
ثمن
(ثِ)
شب هشتم از تشنگی هشت روزۀ شتر
لغت نامه دهخدا
ثمن
(تَ)
هشت یک گرفتن. هشتم شدن
لغت نامه دهخدا
ثمن
(تَ سَنْ نُ)
هشتم هفت کس شدن، هشت گردانیدن، هشت یک گرفتن. هشت یک مال ستدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بها کردن متاع
لغت نامه دهخدا
ثمن
(ثَ مَ)
بها. ارز. نرخ. اخش. قیمت. مقابل مثمن و صرف. ج، اثمان. اثمن. اثمنه: در میان اهل دیلم غلائی ظاهر شد بسبب تردد لشکر و تفحص از مواضع غلات و اقوات و تاراج کردن آن بی عوضی و ثمنی. (ترجمه تاریخ یمینی).
هم ز لطف و جوش جان با ثمن
پرده ای بر روی جان شد شخص تن.
مولوی.
تو وکیلم باش و نیمی بهر من
مشتری شو قبض کن از من ثمن.
مولوی.
گوهر بود کش آب زیادت کند ثمن
گوهر بود که آتشش افزون کند بها.
هر آنکه کنج قناعت بگنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری بکمترین ثمنی.
حافظ.
ثمن، بفتحتین هو ما یلزم بالبیع و ان لم یقّوم به. کذا فی جامع الرموز. فالقیمه ما قوّم به مقوم. والثمن قد یکون مساویاً للقیمه و قد یکون زائداً منه و قد یکون ناقصاً عنه و یجی ٔ ایضاً فی لفظ المال. و الحاصل ان ّ ما یقدّره الاقدان بکونه عوضاً للمبیعفی عقدالبیع یسمی ثمناً و ما قدره اهل السوق و قرروه فیما بینهم و روّجوه فی معاملاتهم یسمّی قیمه و یقال له فی الفارسیه نرخ بازار. و فی البرجندی، فی فصل الصرف: قال الفقراء الثمن عندالعرب ما یکون دیناً فی الذّمه و الدراهم و الدنانیر لاتستحق بالعقد الا دینا فی الذّمه و العرض لایستحق بالعقد الا عیناً فکانت مبیعه فی کل حال و المکیل و الموزون یستحق بالعقد تارهًعیناً و تارهً دیناً. فان کان معیّنا فی العقد کان مبیعاً و ان لم یکن معیناً و صحبه الباء و قابله مبیع فهو ثمن. و نوع آخر و هو سلعه فی الاصل کالفلوس فان کانت رائجه کانت ثمنا و ان کانت کاسده کانت سلعه و الثمن اذا اطلق یراد به الدراهم و الدنانیر. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
ثمن
بها، قیمت، ارزش هشت یک گرفتن، هشتم شدن هشت یک گرفتن، هشتم شدن
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
فرهنگ لغت هوشیار
ثمن
((ثَ مَ))
بها، نرخ، جمع اثمان
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
فرهنگ فارسی معین
ثمن
((ثَ مَ ر ِ))
هشت یک، یک هشتم (18). سه تسو، جمع اثمان
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
فرهنگ فارسی معین
ثمن
ارزش، بها، قیمت، نرخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمین
تصویر ثمین
(دخترانه)
گران بها، قیمتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمر
تصویر ثمر
(دخترانه)
ثمره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دمن
تصویر دمن
(دخترانه)
دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمن
تصویر سمن
(دخترانه)
یاسمن، رازقی، یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
در علم عروض ویژگی مسمطی که هر بند آن هشت مصراع دارد، در ریاضیات هشت گوشه، هشت تایی، گران بها، باارزش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثَمْ مَ)
هشت شده. هشت تا شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارای هشت رکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، هشت سو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هشت پهلو. (غیاث) (آنندراج). نزد مهندسین سطحی که دارای هشت ضلع مساوی باشد. (از محیط المحیط). سطحی است که بدان هشت ضلع متساوی محیط باشد و اگر اضلاع متساوی نباشد آن را مثمن نتوان گفت بلکه آن را دارای هشت ضلع باید خواند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و این خانه ای است مثمن... (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40) ، هشت گوشه. (ناظم الاطباء). هشت گوشه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). هشت گوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هشت لا. (ناظم الاطباء) ، نزد اهل تکسیروفقی است مشتمل بر شصت و چهارخانه که آن را مربع هشت در هشت گویند. (از کشاف اصلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، مسموم، تب کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، نزد علمای عروض اطلاق می شود بر بحری مشتمل بر هشت جزء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط). بیتی که رکن عروضی آن هشت بار تکرار شود: بحر هزج مثمن، اطلاق می شود بر قسمی از مسمط. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، گاهی کنایه از بهشت باشد زیرا که بهشت نیز هشت اند. (غیاث) (آنندراج).
- روضۀ مثمن، کنایه از هشت بهشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَمْ مِ)
کسی که چیزهای هشت سو و هشت گوشه می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
گرانمایه و قیمتی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ /مُ ثَمْ مَ)
مبیع. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که قیمت آن تعیین شود. (از اقرب الموارد). فروخته شده و مبیع. (ناظم الاطباء). متاع. کالا. آنچه را که در برابر ثمن و بها و قیمت نهاده اند خریدن و فروختن را. مقابل ثمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
جمع واژۀ ثمن
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
شخصی که شتران خود را در هشت روز یک بار آب دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دارای شتران ثمن باشد یعنی هشت روز یک نوبت آب خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثمان شود، آنکه بهای بسیار به هرچیز می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشتمل بر هشت و شامل بر هشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مِ نُ)
گیاه ضعیف، هرچه از نباتات ما بین درخت و گیاه باشد. این لفظ مأخوذ از یونانی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از زمن
تصویر زمن
روزگار، زمانه، وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمن
تصویر آمن
استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدن
تصویر ثدن
بویناکی بو گرفتن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
سختیدن سخت شدن، ستبرا، سختی -1 ستبر و سخت گردیدن ثخونت، ستبرنا ستبرا ستبری، قطر ضخامت کلفتی، غلظت، سختی، جمع ثخین
فرهنگ لغت هوشیار
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
چیزهای هشت سو، هشت شده، هشت رکن، هشت گوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثامن
تصویر ثامن
هشتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
((مُ ثَ مَّ))
هشت تایی، هشت گوشه، فروخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمن
تصویر رمن
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمن
تصویر آمن
به زینهار، بی بیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
افزون، افزون بر، درکنار
فرهنگ واژه فارسی سره
هشت تایی، هشت رکنی، هشت لا، هشت گوشه، ارزیابی شده، قیمت گذاری شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد