جدول جو
جدول جو

معنی ثمثمه - جستجوی لغت در جدول جو

ثمثمه(تَ)
پوشیدن سر آوند، بازماندن و بحال خود گذاشتن. ترویح قلیل، یقال: ثمثموا بنا ساعه، نیکو ناکرده شدن کار، آویختن مشک را از ستون تا شیر در آن ریزند، دو تا شدن و برگردیدن. یقال: هذا سیف ٌ لایثمثم فصله، أی لاینثنی اذا ضرب به و لایرتد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ ثَ ثَ مَ)
مؤنث عثمثم. رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
ابریق سربسته
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نُ)
اثمام. گداخته شدن
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
یک یزبن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
صخیرات الثمامه یکی از منازل پیغمبر بود بسوی بدر. نام معروف آن صخیرات الثمام است و بعضی صخیرات الیمام گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
ابن اثال الحنفی. رئیس یمامه از مردم قبیلۀ بنی حنیفه. پیغمبر در سال ششم هجری سلیطبن عمرو را بدعوت با نامه نزد او فرستاد او در یکی از غزوات اسیر مسلمین شد و مدت سه روز رسول صلوات الله علیه به وی تکلیف قبول اسلام کردو وی نپذیرفت و سپس رسول اکرم او را عفو فرمود و اوپس از خلاصی بازگشت و بارغبت و میل خویش مسلمانی گرفت و آنگاه که مسیلمه در یمامه خروج کرد و مردم یمامه به وی گرویدند او از متابعت مسیلمه سرباز زد و گروهی از بنی حنیفه را از پیروی مسیلمه منع کرد و با جیشی که از جانب پیغمبر صلوات الله علیه به تنکیل مسیلمه مأمور گردید دستیاری کرد تا آنکه مسیلمه بهزیمت شد لیکن مردم بنی قیس به کین مسیلمه وی را شهید کردند
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ)
سگ شکاری
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ)
عبدی. شاعری است
لغت نامه دهخدا
(مِ ثِمْ مَ / مِ ثَمْ مَ)
خورندۀ طعام جید و ردی با هم و گویند رجل مثمه مقمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آن که می خورد همه چیز را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مثم ّ شود، آنکه می روبد و جمع می کند از خوب و بد همه را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَمْ مَ)
جای بریدگی ناف اسب. مثم ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا