جدول جو
جدول جو

معنی ثلمط - جستجوی لغت در جدول جو

ثلمط
(ثَ مَ)
ثلموط. لای روان و گشاده و رقیق
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثلمه
تصویر ثلمه
رخنه، سوراخ، ترک، کنایه از خلل
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض حذف «فا»ی «فعولن» به صورتی که «عولن» بماند و به جای آن «فعلن» بگذارند و آن را اثلم گویند، شکستن، رخنه کردن، رخنه ایجاد کردن در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلم
تصویر ثلم
ثلمه ها، چاک ها، جمع واژۀ ثلمه
فرهنگ فارسی عمید
(ثِ مِ)
نعجهثرمط، میش مادۀ بزرگ که از خائیدنش آوازی برآید
لغت نامه دهخدا
(تَ سَمْ مُ)
رخنه کردن در، ترک دادن به، شکستن کنارۀ وادی. تثلیم، بینی بریدن. (غیاث اللغه) ، اسقاط فاء فعولن است تا عولن بماند فع لن بجای آن بنهند و ثلم در اشعار عجم نیاید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم). بفتح ثاء مثلثه رخنه کردن است کمافی الصراح. و نزد عروضیان حذف فاء فعولن باشد که عولن باقی ماند و بجای او فعلن بنهند. و رکنی که ثلم در آن واقعمیشود أثلم خوانند چنانچه در عنوان الشرف گفته. و عروض سیفی هم با آن موافقت کرده و در پاره ای از رسائل عروض مغربیان آمده که خرم اسقاط اولین متحرک از وتد مجموع را گویند در صورتی که جزء در صدر بیت واقع شود. پس اگر عمل خرم در فعولن سالم صورت گرفته باشد آنرا ثلم نامند. و در عروض قطب الدین سرخسی گوید: ثلم خرم سالم است و خرم اسقاط اول وتد مجموع و سالم هم جزئی است که زحاف در آن نباشد و در جامعالصنایع گوید: خرم و ثلم افکندن متحرک اول باشد تا از مفاعیلن مفعولن و از فعولن فعلن ماند - انتهی. و لا یخفی ما فی هذه العبارات من التخالف. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
محلی است در صمان. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
جمع واژۀ ثلمه
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
گل گشاده یعنی تنک و آبکی. وتول رقیق، خمیر بسیار رقیق
لغت نامه دهخدا
(تَ سَمْ مُ)
مسترخی و فروهشته گردیدن. استرخاء. ثملطه
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ مِ)
گل تر یا رقیق آبناک. ثرمطه
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
رجوع به ثلمه شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
ثلمط. لای گشاده و رقیق
لغت نامه دهخدا
(تَ سَمْ می)
ثلم. رخنه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
ثلمت. ترک. سوراخ. رخنه: خواست که بقوت و شوکت خویش انتقامی کشد و ثلمه ای که از قهر و قوت احزاب اسلام در ولایت و نواحی مملکت او ظاهر شده بود برگیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 22). از هر گوشه وهنی و از هر طرف ثلمه ای حادث میشود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 217). به استیناف مناجزت و سد حادثۀ ثلمت قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 228). سد ثلمه و قوام امّه بمکان او حاصل آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 279). که هر کس به مصلحت ولایت و رعیت خویش داناتر باشد و به ثلمه و خلل واقف تر. (جهان گشای جوینی) ، خط. (در چو خط) ، چاک، ثلمۀ قدح، موضع لب پریدگی آن. ج، ثلم
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نامی که در صحاری آفریقا به حیوانی از جنس بز کوهی دهندو از پوست آن سپر سازند و ’درقه لمط’ نامیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثمط
تصویر ثمط
گل آبکی، خاز نازک (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمط
تصویر لمط
تنبیدن لرزیدن، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرمط
تصویر ثرمط
میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلمت
تصویر ثلمت
سوراخ رخنه ترک، چاک، جمع ثلم، رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلمه
تصویر ثلمه
سوراخ، رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلم
تصویر ثلم
((ثَ))
رخنه کردن، شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثلمت
تصویر ثلمت
((ثُ مَ))
سوراخ، رخنه، ترک
فرهنگ فارسی معین