جدول جو
جدول جو

معنی ثغره - جستجوی لغت در جدول جو

ثغره
(ثُ رَ)
موی بغل، مغاکچۀ سینۀ شتر که جای نحر است، مغاک سینه و چال گردن. مغاک گلو و چنبر گردن. مغاکی که میان سینه و شکم باشد. (غیاث اللغه از شرح نصاب و کنز) ، گو بالای سینۀ اسب، کرانۀ زمین، راه نرم و هموار. ج، ثغر
لغت نامه دهخدا
ثغره
(ثَ رَ)
یک بنه ثغر
لغت نامه دهخدا
ثغره
(ثُ رَ)
ناحیه ای است از توابع مدینه. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
ثغره
گوده گودی پایین گردن و بالای سینه بندر مرز
تصویری از ثغره
تصویر ثغره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمره
تصویر ثمره
(دخترانه)
میوه، حاصل، نتیجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
ثمر، کنایه از نتیجه، حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغره
تصویر اغره
ورمی که در گردن انسان پیدا شود، گواتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغره
تصویر زغره
کنارۀ آستر لباس، آستر باریکی که مانند حاشیه در کناره های لباس می دوزند، نوار باریکی که در داخل کلاه در گرداگرد آن می دوزند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ غِرْ رَ)
جمع واژۀ غریر، بمعنی کفیل و زندگانی فراخ و پاکیزه و جوان تجربه ناآزموده و جز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
آماسی که در گردن آدمی به هم رسد و بفرانسه گواتر گویند. (ناظم الاطباء). ریشی باشد که بر گردن و شکم پدید آید و آن را بعربی نکفه خوانند. ریشی باشد که در شکم و گردن مردم بهم می رسد و آن را بعربی نکفه می گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / بَ غَرَ)
زمینی که بعد باران کارند و بهمان نمی سبز گردد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به الجماهر ص 25 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 82 و الاوراق ص 277 شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ سَکْ کُ)
گرسنگی، گرسنه گردیدن، خالی شدن جای
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب است به ثغر که مرز است یعنی آنجاها که نزدیک به کفّار می باشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ثِ رِ)
دندانهای زرد
لغت نامه دهخدا
(ثَ مِ رَ)
گویند، ما نفسی لک بثمره، یعنی نیست ترا در دل من حلاوتی
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ / رَ)
جمع واژۀ ثور. گاوان
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مجمع پادشاهان و حکام و اشراف. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجمع سلاطین و حکام و اشراف. کنگره. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ رَ)
میوه. بار:
مدحت تو شرف دهد ثمره
خدمت تو سعادت آرد بار.
مسعودسعد.
نکتۀ حکمتش ثمره ای از شجرۀ طوبی و بذلۀ سخنش شکوفه ای از روضۀ خلد. (ترجمه تاریخ یمینی)، سود. نفع. فایده. جدوی، حاصل. نتیجه: و ثمرۀ این اعتراف ورضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی). در این روزگار که به هرات آمدیم (مسعود) وی (آلتونتاش) را بخواندیم تا ما را ببیند و ثمرۀکردارهای خویش را بیابد. (تاریخ بیهقی). عاقل... بداند که خواهش دنیوی... بجز پشیمانی ثمره ای ندارد. (کلیله و دمنه). و میخواستیم ثمرۀ آن از حطام دنیوی هرچه تمامتر بیابد. (کلیله و دمنه). و ثمره و محمدت آن متوجه شده. (کلیله و دمنه)، در عبارت ذیل ظاهراً بمعنی نخبه آمده است: سلطان را از فوائد آن ثمرۀ غرائب و زبدۀ حقائب روی نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274)، تمتع. ج، اثمار. ثمر. ثمار. ثمرات. ثمر. (زمخشری)، ثمرهالنخل، بار نخل
ثمرت. یکی ثمر. میوه. حاصل. بار. ج، ثمر. ثمرات. ثمار. ثمراء، نتیجه: و تعبیه ها کردند تا بروی مشرف باشد (طغرل) و هر چه رود می بازنماید تا ثمرت این خدمت بیابد بپایگاهی بزرگ که یابد. (تاریخ بیهقی). و چون از لذات دنیا... آرام نمی باشد هر آینه تلخی اندک که شیرینی بسیار ثمرت دهد به از شیرینی اندک کزو تلخی بسیار زاید. (کلیله و دمنه). از ثمرت رای در وقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). ثمرت آن تجربت آن بود که هر روز گرسنه میماند. (کلیله و دمنه). و الحق اگر در آن سعی پیوسته آید و مؤنتی تحمل رود ضایع و بی ثمرت نماند. (کلیله و دمنه)، درخت، اثر دوستی، اثر چیزی، پوست سر، کنارۀ زبان، گره تازیانه، نسل، فرزند، پیمان بی آمیغ
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ رَ)
یا صد کلمه بطلمیوس. فصوص مقتبس از کتاب بطلمیوس فلکی در احکام نجوم. حاج خلیفه گوید اسم آن بیونانی انطرومطا یعنی صد کلمه است و آن ثمرۀ کتب چهارگانه آن است که بطلمیوس برای شاگردش سورس تألیف کرد. شروح چند بر ثمره نوشته اند مانند شرح ابی یوسف الاقلیدسی و شرح ابی محمدالشیبانی و شرح ابی سعیدالثمالی و شرح ابن طبیب الجاثلیقی السرخسی و شرح بعض منجمین که چنین آغاز میشود: احمدالله حمداً لایبلغ الافکار حده. الخ. آن منجم گوید که آن شرح را از امیر ابی شجاع رستم بن المرزبان در سال 485 هجری قمری فرا گرفته و در آن بین شروح مذکور جمع کرده است. دیگر شرح علامۀ نصیرالدین محمد بن محمد طوسی متوفی بسال 672 هجری قمری که آن شرح مفید به فارسی است و خواجه آن را برای صاحب دیوان محمد بن شمس الدین تألیف کرده است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
میانۀ سینه یا اعلای آن، گرداگرد مغاک چنبر گردن، بروت شتر، پارۀ پریشان از گیاه و جزآن، میان وادی و فراخی آن. ج، ثجر
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
انبار غلۀ پاک کردۀ در خرمن
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
زمین نرم، مغاکچه در زمین و چاهک در چیزی، خاکی مانا به آهک. ج، ثبرات
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
آبی است در وسط وادی در دیار ضبه و این وادی را شواجن گویند، یوم ثبره، نام یکی از جنگهای عرب است. (از مراصد الاطلاع ص 103)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
معرب کلمه اکره که نام یکی از نواحی و بلاد هند است. رجوع به اکره شود، قثاءالحمار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغره
تصویر مغره
گل ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغره
تصویر فغره
دمیدن پروین، شکفته دهانه دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثره
تصویر غثره
فراخسالی ارزانی سرخ تیره، سبز تیره، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر. فریفتگان مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
نسل و فرزند، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوره
تصویر ثوره
گاو ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغره
تصویر زغره
کناره آستر لباس، نوار باریکی که در داخل کلاه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغره
تصویر دغره
ربودن ربودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر، فریفتگان، مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
((ثَ مَ ر ِ))
یک دانه میوه، نتیجه، حاصل، نسل، فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
بهره، دستاورد، سود، پی آمد، پسامد، فرجام
فرهنگ واژه فارسی سره