درختی است که شکوفۀ سپید دارد، گو، رخنه، درۀ فراخ، دهن، دندانها یا دندانهای پیشین یا دندان که هنوز در لثه باشد، رستۀ دندان، سرحد ملک کفار. مرز. دربند. دربند میان کفر و اسلام. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی)، جای ترس از رخنه های شهر، متفرق و پریشان، ترسیدن گاه، فرج، سرحد ملک کفار: ملطیه بشام مهمترین ثغریست که از این سوی کوه لکام است. (حدود العالم). و دهستان [بدیلمان] ثغر است بر روی غور. (حدود العالم). فراو، ثغر است بر روی غور. (حدود العالم). ملاذگرد، ثغری است بر روی رومیان. (حدود العالم). و ثغراست [تفلیس] بر روی کافران. (حدود العالم). شلات، ثغریست [به ماوراءالنهر] بر روی ترک نهاده. (حدود العالم). خوارزم ثغری بزرگ است. (تاریخ بیهقی ص 83). دانست که در آن ثغر بزرگ خللی خواهد افتاد. (تاریخ بیهقی ص 84). او را [سارغ] گفت توبه نندنه بازرو که آن ثغر را نتوان گذاشت خالی. (تاریخ بیهقی ص 144). که بدیشان خللها را دریابد و ثغور را استوار کند. (تاریخ بیهقی). زودتر بباید شتافت که از این خداوند ما [محمد بن عبداﷲ بن طاهر] هیچ کاری نیاید جز لهو تا ثغر خراسان که بزرگتر ثغریست بباد نشود. (تاریخ بیهقی ص 248). این چیز را عوض است هر چند بر دل خداوند رنجگونه ای باشد اما التونتاش و آن ثغر بزرگ را عوض نیست. (تاریخ بیهقی ص 329). چون اندیشیدیم که خوارزم ثغری بزرگست... و باشد که دیگران تأویلی دیگر گونه کنند. (تاریخ بیهقی ص 723). چون دانست که در آن ثغر [خوارزم] بزرگ خللی خواهد افتاد چنانکه معتمدان وی [التونتاش] نبشته بودند بشتافت. (تاریخ بیهقی ص 766). ما بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است [التونتاش] مطیع از وی خطا نرفته است... و خوارزم ثغر ترکان است. (تاریخ بیهقی 982). جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). غایب ار شد در کنار ثغرها همچو حاضر او نگه دارد وفا. مولوی. ، مؤلف مراصد الاطلاع گوید: ثغر، هر موضعی را گویند که نزدیک بخاک دشمن باشد و این کلمه از ثغره الحائط آمده است زیرا محتاج بمحافظ است که دشمن از آنجا نیاید و سرحدات بسیار است از جمله ثغور شام بین شام و روم که درآنجا جماعتی از مشایخ مسلمین بوده و آنجا را محافظت می کنند. مثل بلاد ساحل که مانع است کشتی های روم به بنادر برسد مشهورترین آنها عسقلان است و طرسوس و مصیصه از طرف حلب و عواصم - انتهی. صاحب قاموس الاعلام گوید: ثغر، حد و مرز. و در اصطلاح جغرافیون اسلام ثغر الشام جهت اثینه و ثغر الجزیره طرف مرعش و ملطیه. رجوع به ثغور الجزیره شود. و ثغر ماوراءالنهر جانب شمال شرقی ترکستان و ثغر الاندلس ضلع شمالی شبه جزیره اسپانیاست - انتهی
درختی است که شکوفۀ سپید دارد، گو، رخنه، درۀ فراخ، دهن، دندانها یا دندانهای پیشین یا دندان که هنوز در لثه باشد، رستۀ دندان، سرحد ملک کفار. مرز. دربند. دربند میان کفر و اسلام. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی)، جای ترس از رخنه های شهر، متفرق و پریشان، ترسیدن گاه، فرج، سرحد ملک کفار: ملطیه بشام مهمترین ثغریست که از این سوی کوه لکام است. (حدود العالم). و دهستان [بدیلمان] ثغر است بر روی غور. (حدود العالم). فراو، ثغر است بر روی غور. (حدود العالم). ملاذگرد، ثغری است بر روی رومیان. (حدود العالم). و ثغراست [تفلیس] بر روی کافران. (حدود العالم). شلات، ثغریست [به ماوراءالنهر] بر روی ترک نهاده. (حدود العالم). خوارزم ثغری بزرگ است. (تاریخ بیهقی ص 83). دانست که در آن ثغر بزرگ خللی خواهد افتاد. (تاریخ بیهقی ص 84). او را [سارغ] گفت توبه نندنه بازرو که آن ثغر را نتوان گذاشت خالی. (تاریخ بیهقی ص 144). که بدیشان خللها را دریابد و ثغور را استوار کند. (تاریخ بیهقی). زودتر بباید شتافت که از این خداوند ما [محمد بن عبداﷲ بن طاهر] هیچ کاری نیاید جز لهو تا ثغر خراسان که بزرگتر ثغریست بباد نشود. (تاریخ بیهقی ص 248). این چیز را عوض است هر چند بر دل خداوند رنجگونه ای باشد اما التونتاش و آن ثغر بزرگ را عوض نیست. (تاریخ بیهقی ص 329). چون اندیشیدیم که خوارزم ثغری بزرگست... و باشد که دیگران تأویلی دیگر گونه کنند. (تاریخ بیهقی ص 723). چون دانست که در آن ثغر [خوارزم] بزرگ خللی خواهد افتاد چنانکه معتمدان وی [التونتاش] نبشته بودند بشتافت. (تاریخ بیهقی ص 766). ما بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است [التونتاش] مطیع از وی خطا نرفته است... و خوارزم ثغر ترکان است. (تاریخ بیهقی 982). جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). غایب ار شد در کنار ثغرها همچو حاضر او نگه دارد وفا. مولوی. ، مؤلف مراصد الاطلاع گوید: ثغر، هر موضعی را گویند که نزدیک بخاک دشمن باشد و این کلمه از ثغره الحائط آمده است زیرا محتاج بمحافظ است که دشمن از آنجا نیاید و سرحدات بسیار است از جمله ثغور شام بین شام و روم که درآنجا جماعتی از مشایخ مسلمین بوده و آنجا را محافظت می کنند. مثل بلاد ساحل که مانع است کشتی های روم به بنادر برسد مشهورترین آنها عسقلان است و طرسوس و مصیصه از طرف حلب و عواصم - انتهی. صاحب قاموس الاعلام گوید: ثغر، حد و مرز. و در اصطلاح جغرافیون اسلام ثغر الشام جهت اثینه و ثغر الجزیره طرف مرعش و ملطیه. رجوع به ثغور الجزیره شود. و ثغر ماوراءالنهر جانب شمال شرقی ترکستان و ثغر الاندلس ضلع شمالی شبه جزیره اسپانیاست - انتهی
پوست پینه بسته، چغل، شغر، ویژگی هر چیز سفت و سخت مانند گوشت نپخته که زیر دندان جویده نشود، در علم زیست شناسی گیاهی سفید و بوته مانند شبیه جارو چغر شدن: سفت و سخت شدن چغر گشتن: سفت و سخت شدن، چغر شدن، برای مثال چون چغر گشت بناگوش چو سیسنبر تو / چند نازی پس این پیرزن زشت چغاز (ناصرخسرو - ۱۱۱)
پوست پینه بسته، چَغَل، شَغَر، ویژگی هر چیز سفت و سخت مانند گوشت نپخته که زیر دندان جویده نشود، در علم زیست شناسی گیاهی سفید و بوته مانند شبیه جارو چغر شدن: سفت و سخت شدن چغر گشتن: سفت و سخت شدن، چغر شدن، برای مِثال چون چغر گشت بناگوشِ چو سیسنبر تو / چند نازی پسِ این پیرزن زشت چغاز (ناصرخسرو - ۱۱۱)
موی بغل، مغاکچۀ سینۀ شتر که جای نحر است، مغاک سینه و چال گردن. مغاک گلو و چنبر گردن. مغاکی که میان سینه و شکم باشد. (غیاث اللغه از شرح نصاب و کنز) ، گو بالای سینۀ اسب، کرانۀ زمین، راه نرم و هموار. ج، ثغر
موی بغل، مغاکچۀ سینۀ شتر که جای نحر است، مغاک سینه و چال گردن. مغاک گلو و چنبر گردن. مغاکی که میان سینه و شکم باشد. (غیاث اللغه از شرح نصاب و کنز) ، گو بالای سینۀ اسب، کرانۀ زمین، راه نرم و هموار. ج، ثُغر
خواری، بیداد ستم خردی کمسالی کوچکی خرد گردیدن، خوار شدن، خردی کوچکی، کمسالی کم سنی مقابل کبر. یا صغر سن. خردی عمر خردسالی. یا صغر سن گرفتن، گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر این که شخص را از میزانی که در شناسنامه او قید گردیده به فلان مقدار کمتر است. سپس اداره آمار حکم محکمه را در شناسنامه و سوابق متقاضی ثبت کند. یا صغر نبض. ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی
خواری، بیداد ستم خردی کمسالی کوچکی خرد گردیدن، خوار شدن، خردی کوچکی، کمسالی کم سنی مقابل کبر. یا صغر سن. خردی عمر خردسالی. یا صغر سن گرفتن، گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر این که شخص را از میزانی که در شناسنامه او قید گردیده به فلان مقدار کمتر است. سپس اداره آمار حکم محکمه را در شناسنامه و سوابق متقاضی ثبت کند. یا صغر نبض. ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی