جدول جو
جدول جو

معنی ثغاب - جستجوی لغت در جدول جو

ثغاب
(ثِ)
جمع واژۀ ثغب. آبهای خوش که در کوهها در آب گیرها مانده باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
ثوب ها، جامه ها، لباسها، جمع واژۀ ثوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
پاداش کار خوب و پسندیده در جهان آخرت، کنایه از کار خوب و پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
سوراخ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
جامه فروش
فرهنگ فارسی عمید
(ثَقْ قا)
سنبا. سنبنده، سقاب الأکتاف، هویه. سنبا. لقب شاپور ذوالأکتاف
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثربه
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ثوب، جامه ها:
اینکه توبینی نه همه مردمند
بلکه ذئابند بزیر ثیاب،
ناصرخسرو،
در ثیاب ربوده از درویش
کی بدست آیدت بهشت و ثواب،
ناصرخسرو،
، تعلق ّ بثیاب اﷲ، ای بأستارالکعبه، فلان طاهر الثیاب، پاک است از عیوب، اعمال، أن المیت لیبعث فی ثیابه، (حدیث)، ثیاب قبطیه، کتان باریک سفید و غیر آن که بقبط منسوب است
لغت نامه دهخدا
(ثَوْ وا)
جامه فروش، بزاز. ثیابی، جامه دار. صاحب جامه
لغت نامه دهخدا
(ثَ وْ وا)
نام مردی که او را به اطاعت مثل زنند: اطوع من ثواب. گویند او بسفری یا جنگی رفت و مفقودالخبر گردید و زن وی نذر کرد که اگر بازآیدمهار در بینی او کرده کشان تا مکه برد و او چون بازآمد و نذر زن بدانست هم بدان صورت بزیارت خانه شد
مردی صاحب تدبیر و شجاعت وزیر حضرت داود قاتل شلوم بن داود که به دست سلیمان بقتل رسید. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 43)
ابن حزابه. نام او در کتب آمده است. (منتهی الارب). و همچنین نام پسرش قتیبه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثلب
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
هر عملی که از بندگان ایزدتعالی سر زندکه در ازاء آن بنده استحقاق بخشایش و آمرزش الهی رادریابد... آنرا ثواب نامند و برخی گفته اند ثواب بخشیدن است آنچه را ملایم طبع آدمی باشد. (تعریفات سید جرجانی). مقابل عقاب. کرفه. مزد طاعت، عوض. اجر. جزاء. جزاء خیر در آخرت. (غیاث اللغه). حسنه. پاداش: غزوی نیکو برود بر ایشان امسال وثواب آن خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی). ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا راو دریابد مرتبۀ بلند ثواب را. (تاریخ بیهقی). و چنان دید امیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها بسوی باز یافت اجر و ثواب. (تاریخ بیهقی). در حالتی که خواهان است چیزی را که نزد اوست از ثواب. (تاریخ بیهقی). مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جداست و به ثواب و عقاب میرسد. (تاریخ بیهقی). و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی).
از تو بکشم عقاب دنیا
از بهر ثواب آن جهانی.
ناصرخسرو.
آنکه بی خدمتی ثواب دهیش
بایدش دید بی گناه عقاب.
مسعودسعد.
بر تو فرخنده باد ماه صیام
خلد بادت ز کردگار ثواب.
مسعودسعد.
مگر که خدمت تو طاعت خدای شده ست
که هست بسته در او خلق را ثواب و عقاب.
مسعودسعد.
و همت بر اکتساب ثواب آخرت مقصور گردان. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. (کلیله و دمنه ص 51). و ثواب و ثناء آن ایام میمون ملک را مدخر شود. (کلیله و دمنه). و ثواب آن روزگار همایون اعلی را مدخر گردانیده گشت. (کلیله و دمنه). آنگاه نفس خویش را میان چهار کار مخیر گردانیدم: وفور مال و ذکر سایر و لذات حال و ثواب باقی. (کلیله و دمنه). و آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف داردزندگانی بر وی وبال باشد و از ثواب آخرت بازماند. (کلیله و دمنه). آن که طالبند (دنیا جویان) فراخی معیشت و رفعت منزلت و رسیدن بثواب آخرت. (کلیله و دمنه). اگر کسی... از مال حلال صدقه دهد چندان ثواب نیابد که یکساعت از روز برای حفظ مال... در جهاد باشد. (کلیله و دمنه). غایت نادانی است... چشم داشتن بثواب آخرت به ریا در عبادت. (کلیله و دمنه).
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی.
حافظ.
، احسان:
مفرمای انتظارم بیشتر زین
کرم کن یا جوابی یا ثوابی.
ابن یمین.
ثواب راه ب خانه صاحب خودمی برد.
، در بیت ذیل مسعود اگر تحریفی نشده باشد ثواب بمعنی غیر معمول آمده است:
در رضا و ثواب ایزد کوش
گرچه صعب است مرگ فرزندان.
ج، مثوبه، ثواب خواستن، استثابه، ثواب دادن. اجر دادن. تثویب، انگبین. شهد. عسل، منج انگبین. نحل. زنبور عسل. مگس انگبین
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رغیب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغیب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. رغاث. رجوع به این کلمه شود، زمین نرم فراخ ریگناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا)
فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). مرد فتنه انگیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فتّان. فتنه انگیز. (یادداشت مؤلف). شغّب. (منتهی الارب). و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاغبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاغبه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
بیضه های شپش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
آواز خرگوش و گرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
آتش افروزینه. ج، ثقب
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نعت فاعلی از ثغب. نیزه زننده، ذبح کننده
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
درمنۀ سپید. (منتهی الارب). جاورد. سپید خار. (مهذب الاسماء). در ترجمه کتاب صیدنۀ ابوریحان بیرونی آمده است: گفته اند نبات ثغام آن نباتی است که عرب او را حلی گوید و به فارسی او را سفیدگیاه گویند باریکتر است و ضعیف تر و به او مشابهت دارد و لیث گوید ثغامه نباتی است باساق و سر او بسر شیخ مشابهت دارد و شکوفه و میوۀ او سفید بود و سفید شدن موی را از پیری به او تشبیه کنند و حسّان بن ثابت در این معنی گفته است:
اما تری رأسی تغیّر لونه
شمطاً فأصبح کالثغام الممحل.
و ثعلب از ابن الأعرابی روایت کند که ثغام درختی است که نبات او سفید بودمانند برف و در این معنی شعری ایراد کرده:
اذا رایت صلفافی الهامه
و حدباً بعد اعتدال القامه
و صار رأس الشیخ کالثغامه
فأیس من الصحه و السلامه
لغت نامه دهخدا
(ثِ رِ)
دندانهای زرد
لغت نامه دهخدا
روشن کردن آتش. (زوزنی). اثقاب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثغب، ثابت
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
بانگ کردن روباه. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغاب
تصویر لغاب
تیر هیچکاره، پر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاب
تصویر شغاب
شورشی آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغام
تصویر ثغام
درمنه درمنه سپید از گیاهان شادزد گونه خار است جاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
آتش افروزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاب
تصویر ثلاب
جمع ثلب، آک ها وارونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
مزد، پاداش، جزاء کار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاب
تصویر رغاب
جمع رغبت. خواهشها، آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
((ثَ))
مزد، پاداش، احسان، کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
((ثِ))
جمع ثوب
فرهنگ فارسی معین