جدول جو
جدول جو

معنی ثعیه - جستجوی لغت در جدول جو

ثعیه(تَ یَ)
خالی شدن سرای از قبیله، گرسنگی. گرسنه گردیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ثُ یَیْ یَ)
مصغر ثاء، حرف چهارم از حروف هجاء عرب
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آغل گوسفندان
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ تَ)
همراهی. (آنندراج). و رجوع به معیت شود، گاهی از این لفظ اشاره باشد به این آیت: ان اﷲ مع الصابرین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زرع معیه، کشت آفت رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَیْ یَ)
تصغیر ابومعاویه یعنی یوز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ عی یَ)
سوزنی در قافیه این صورت را بجای لعیعه آورده است. رجوع به لعیعه شود. و در بحرالجواهر لعیقه آمده است و آن ظاهراً سهو کاتب و صحیح لعیعه است
لغت نامه دهخدا
(رَ عی یَ)
یا رعیت. عامۀ مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). عامۀ مردم که دارای سرپرست باشند. در حدیث است: ’و کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته’. (از اقرب الموارد) ، ستور چرنده. (از اقرب الموارد). ستور چرنده و بچرا گذاشته شده از هر که باشد. ج، رعایا. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنچه نگهبانی می کند آن را شبان. (غیاث اللغات) ، هر چیز که حفظ و رعایت آن لازم باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). مرعیه. (اقرب الموارد) ، قوم، رعیت پادشاه و رعایای او. آنانکه به فرمان وی گردن می نهند. (از اقرب الموارد). رجوع به رعیت شود
رعیت. رعیه:
امیری بر سر ارباب حکمت
ترا ارباب حکمت چون رعیه
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
رجوع به رعیت شود
لغت نامه دهخدا
(رِعْ یَ)
زمینی که در آن سنگهای بلند وبرآمده باشند و مانع گردند شیار کردن آن زمین را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چرا. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم مصدر است از رعی و رعایه، به معنی چریدن و چرانیدن. (منتهی الارب) ، نوع و هیأت چریدن، حفاظت و نگاهداری. (ناظم الاطباء) ، هر چیز که حفظ و رعایت آن لازم باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ عی یَ)
تأنیث دعی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دعی شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْ یَ)
لغتی است در دعوه. (از منتهی الارب). رجوع به دعوه شود
لغت نامه دهخدا
(ثِنْ یَ)
فرومایه. خوارتر و زبون تر چیزی: فلان ثنیه اهل بیته
جمع واژۀ ثنیان
لغت نامه دهخدا
(ثَ وی یَ)
زن، جای گوسپند و شتر. آغل شتران و گوسپندان، مکان و جای، سنگ تودۀ پست که در صحرا سازند برای نشان
لغت نامه دهخدا
(ثَ وی یَ / ثُ وی یَ)
موضعی است نزدیک کوفه و در آن است قبور ابوموسی الاشعری و مغیره بن شعبه و زیاد بن ابی سفیان. و گویند زندانی است در یک فرسخی حیره که نعمان بن منذر محبوسین را آنجا زندانی میکرد. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ ری یَ)
أرض ثریه، زمینی تر شده و نم دار بعد از آنکه خشک و یابس بود
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَ / ثَ بَ)
نوعی از کربسۀ سبزسر خبیث، ج، ثعب، موش، درختی است
لغت نامه دهخدا
(ثَ دَ)
واحد ثعد. خرمای نرم
لغت نامه دهخدا
(ثُعِ طَ)
بیضۀ گنده. تخم مرغ تباه شده
لغت نامه دهخدا
(ثُ دَیْ یَ)
چیزی که درآن سواران و تیراندازان پی و پر و مانند آن نهند
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَیْ یَ)
تصغیر ثبه و یا آن ثویبه است
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
نام موضعی است در خارج حصن کرک میان راه دمشق به حجاز
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
پشته. راه پشته و کوه. راه دو کوه. راه بسوی کوه، شهیدانی که استثناء کرد ایشان را اﷲ تعالی از صعقه حیث قال: و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الا من شاء اﷲ (قرآن 68/39) ، چهار دندان پیشین دو از فوق و دو از تحت. پیشین. ج، ثنایا، ناقۀ در سال ششم درآمده، مادیان در چهارم درآمده، گوسفند و گاو در سوم درآمده. ج، ثنیات، ستایش، بمدح باشد یا بذم، خرمابن مستثنی از بیع، سر و پاهای شتر قمار، اسم است استثنا را و هر چه که آن را استثنا کنند
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
خاک خرد، ریگ تنک که بادش از جائی به جائی برد
لغت نامه دهخدا
(تَ سَکْ کُ)
گرسنگی، گرسنه گردیدن، خالی شدن جای
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شوغای گوسفند. آغل گوسپندان و شتران در صحرا یا نزدیک خانه، سنگ توده ای است پست بقدر مرد نشسته که در صحرا سازند برای نشان، ثاوه
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ جَ)
آفت رسیدن به مال. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعیه
تصویر رعیه
بادرم (عامه مردم)، شهروند (تبعه)، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیه
تصویر معیه
معیت در فارسی اپاکی پتیش همراهی با همی همپایی
فرهنگ لغت هوشیار
از لعیعه تازی نان گاورس نان ارزن لعیعه نان گاورس: حدیث حسب حال خویش گفتم صواب آید ندانم یا خطیه. نه گندم دارم از بهر کلیچه نه ارزن دارم از بهر لعیه. ازان سیم وزر و غله چه گویی نصیب سوزنی هل من بقیه ک (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعیط
تصویر ثعیط
ریزه ریگ که بادش از جای به جایی برد
فرهنگ لغت هوشیار