جدول جو
جدول جو

معنی ثعول - جستجوی لغت در جدول جو

ثعول
(ثُ)
جمع واژۀ ثعل و ثعل و ثعل
لغت نامه دهخدا
ثعول
(ثَ)
ناقه و جز آن که بالای پستانش پستان زائدکوچک باشد یا پستانش سر دیگر دارد و آن عیب است، کتیبۀ ثعول، لشکری پر از حشو و توابع
لغت نامه دهخدا
ثعول
سه پستانه مادینه ای که افزوده بر دو پستان پستانکی نیز دارد و یا یکی از پستانهایش دو نوک دارد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معول
تصویر معول
پناه، محل اعتماد، معتمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(ثُ)
جمع واژۀ اثعل و ثعلاء
لغت نامه دهخدا
(ثُ / ثَ عَ / ثَ)
دندان افزونی پس دندانها یا کج و راست برآمدگی دندان، دندان زائد و پستان افزونی از ستور. ج، ثعول
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ)
نام شخصی است، پدر قبیله ای است، بنوثعل
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ)
موضعی است به نجد. ابن درید گوید به این معنی با ضم ثاء و عین است اما با سکون عین آبی است از بنی قواله نزدیک سجابۀ نجد در دیار کلاب. و گویند وادیی است نزدیک مکه در دیار بنی سلیم. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَعْوْ)
نوعی از خرما یا خرمای بزرگ یا غورۀ خرما که نرم شده باشد، لغتی است در معو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب صبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیطاقت شده ومغلوب گشته در صبر و شکیبایی. (ناظم الاطباء) ، اعتمادکرده شده. صیغۀ اسم مفعول از عول که به معنی اعتماد و تکیه کردن است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَعْ وَ)
جای تکیه و اعتماد و جای استعانت. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وِ)
کسی که اعتماد می کند و اعتمادکننده. (ناظم الاطباء). متکی. معتمد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِعْ وَ)
آهنی که بدان کوه کنند و میتین. ج، معاول. (منتهی الارب). کلنگ آهنی که بدان سنگ را شکافند. (غیاث) (آنندراج). تیشۀ بزرگ که بوسیلۀآن صخره ها را شکافند. (از اقرب الموارد) : با کسی که در همه ابواب بر تو معوّل کند به معول فریب و خداع بنیاد حیات او برکندن... (مرزبان نامه ص 271). و فضۀ فیاض ماءمعین به معوّل معول کاریزکن طلبید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 205).
خصم از قلعۀ پیروزه حصار ار سازد
قهر باروفکنت معول و نقاب شود.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 145)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وعل. بزهای کوهی، مهتران و شریفان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مردمان محتشم. (مهذب الاسماء). و در حدیث آمده: یظهر النحوت علی الوعول، ای یغلب الضعفاء الاقویاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شعله. (ناظم الاطباء). به معانی شعله (زبانه و درخشش آتش و هیمه که در آن آتش درگرفته باشد). (منتهی الارب). و رجوع به شعله و شعله شود
لغت نامه دهخدا
(عِثْ وَ ل ل)
مرد گنگلاج فروهشته گوشت، مرد بسیارموی سرو بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سطبر و درشت از مردان، لحیه عثوله، ریش بزرگ انبوه موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از اشتقاقات کلمه فعل است که در علم صرف معیار صرفی صفت مشبهه و صیغۀ مبالغه قرار میگیرد و صفاتی، مانند: صبور، قطور، اکول، شرور بر وزن این کلمه است. (از یادداشت های مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
از مشتقات کلمه فعل است و در علم صرف معیار صرفی برخی از جمعهای مکسر ومصادر مجرد است، مثلاً کلمات غرور، سرور، نکول، عبورمصدر و بر وزن این معیار است و کلمات امور قبور، ثغور جمع مکسرند. (با استفاده از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
شعبه ای است بین روحاء و رویثه، چراگاه و منزلگاهی است میان عرج و روحاء. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نُ)
ثمل. ثمل. طعام وآب خورانیدن، غمخواری کردن، اقامت کردن. و درنگی کردن، نوشیدن شراب پیش از آنکه طعامی خورده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نعت مؤنث است از ثکل، مانند ثاکل و ثکلی و ثکلانه. زنی که فرزند یا دوستش نایافت یافوت شده باشد، هبول، فلات ثکول، بیابانی که رونده در آن گم گردد و هلاک شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
خشمناک، گوسفندی که شیر آن از سه چهار جای دوشیدن توانند بجهت زیادتی پستان. و صغانی گوید: دندان زائد پس دندانها یا کج و راست برآمدگی دندان
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
تلخه. (منتهی الارب). مرّه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بعل. (ناظم الاطباء). رجوع به بعل شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
روباه ماده
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثعلول
تصویر ثعلول
خشمناک، دندان افزوده دندانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعول
تصویر بعول
جمع بعل شوهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعوب
تصویر ثعوب
تلخه (خلط صفرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عول
تصویر عول
خوار بار روزی، بلند گریستن، فریاد کشیدن یاریخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثول
تصویر ثول
گروه زنبوران عسل و بمعنی احمق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول
تصویر معول
یاری دادن، کمک، مدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثول
تصویر ثول
((ثَ))
احمق شدن، دیوانه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معول
تصویر معول
((مُ عَ وَّ))
محل اعتماد
فرهنگ فارسی معین
استوار، معتمد، تکیه گاه، اعتماد، تکیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد