جدول جو
جدول جو

معنی ثعلبان - جستجوی لغت در جدول جو

ثعلبان
(ثُ لَ)
روباه نر، ذوثعلبان، بیماریی است
لغت نامه دهخدا
ثعلبان
(ثَ لَ)
تثنیۀ ثعلب. دو روباه، روباه. و درکنز ثعلبان بضم اول و سوم روباه نر. (غیاث اللغه)
لغت نامه دهخدا
ثعلبان
روباه نر
تصویری از ثعلبان
تصویر ثعلبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالبان
تصویر بالبان
(پسرانه)
نوعی پرنده شکاری (نگارش کردی: باهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیلبان
تصویر فیلبان
نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثعابین
تصویر ثعابین
ثعبان ها، مارهای بزرگ، اژدهاها، جمع واژۀ ثعبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثعبان
تصویر ثعبان
مار بزرگ، اژدها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلبان
تصویر پیلبان
فیلبان، نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلوان، برای مثال دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانه ای در خورد پیل (سعدی - ۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ عُ)
مرد بسیار بازیگر. (منتهی الارب). آنکه بسیار بازی کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
تثنیۀ حالب. دو راه بول. دو میزراه، از گرده به مثانه. دو رگ سرین. رجوع به حالبین شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
جمع واژۀ ثعبان بمعنی اژدرها، رئیس الثعابین. ماری خرافی که از تخم خروس زاید و مار پرزهرو نیز مرغی موهوم که دم وی مانند مار بود و نوعی حیوان نیش غولی چون غولی که نظر و نفس وی کشنده است
لغت نامه دهخدا
(ثُ لِ)
ث-عیلبات. از کوههای بلاد بنوجعفر بن کلاب است و آن چندین ناحیه و قطعه است. و نیز رجوع به ثعیلبات شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بی یَ)
یکی از منازل راه مکه است که سابق قریه ای بود و اکنون خرابه است و مشهور. (مراصد الاطلاع). این موضع به سه منزلی کوفه بین شقوق و خزیمیه است. (معجم البلدان) :
گرمگاهی کافتاب استاده در قلب اسد
سنگ و ریک ثعلبیه بید و ریحان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بی یَ)
رفتار اسب که برفتار سگ ماند
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ لِ)
بصیغۀ تصغیر و جمع. محلی در شعر. (مراصد الاطلاع). آنرا ثعالبات نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
تثنیۀ اعذب. آب و می. (ناظم الاطباء). آب دهن و می. (منتهی الارب) (آنندراج). شراب و آب دهان. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(لِ)
میر محمدباقر استرآبادی مشهور بطالبان. از تلامذۀشیخ بهائی بوده چنانکه در امل الاّمل آورده. و او راست: شرحی بر زبده الاصول و غیر ذلک. (روضات ص 116)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ جِ)
دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 21هزارگزی شمال باختری بابل با 455 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهلبان و رودکاری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
فیلبان، فیال، (دهار)، آنکه بر سر فیل نشیند و با کجک او را براند، (منتهی الارب)، نگهبان فیل، آنکه تعهد فیل کند، آنکه خدمت فیل کند، آنکه تیمار او دارد:
چو خرطومهاشان بر آتش گرفت
بماندند از آن پیلبانان شگفت،
فردوسی،
از افسر سر پیلبان پرنگار
ز گوش اندر آویخته گوشوار،
فردوسی،
سر پیلبانان به رنگ و نگار
همه پاک با افسر و گوشوار،
فردوسی،
از افسر سر پیلبان پر نگار
همه پاک با طوق و با گوشوار،
فردوسی،
همان افسر پیلبانان به زر
همان طوق زرین وزرین کمر،
فردوسی،
پیلبان را روزی اندر خدمت پیلان بود
بندگان را روزی اندر خدمت شاه زمین،
منوچهری،
از ابرپیل سازم و از باد پیلبان
وز بانگ رعد آینۀ پیل بی شمار،
منوچهری،
چون سلطان محمود گذشته شد و پیلبان از پشت پیل دور شد ... (تاریخ بیهقی)، سخت تنگدل شد و پیلبانان را ملامت کرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579)، امیر به ترکی مرا گفت زه کمان جدا کن و بر پیل رو و از آنجا بر درخت و پیلبان را به زه کمان بیاویز، (تاریخ بیهقی ص 458)، و دو پیلبان و دو پیل نامزد شدند، (تاریخ بیهقی ص 491)، فرمود تا پیل بداشتند و پیلبان از گردن پیل فرود آمد، (تاریخ بیهقی ص 162)، و مقدم پیلبانان مردی بود چون حاجب بوالنصر و پسران قراخان و همه پیلبانان زیر فرمان وی، (تاریخ بیهقی ص 385)،
سپه دید گیتی همه پیش چشم
برآشفت با پیلبانان بخشم،
اسدی،
همه پیلبانان از آن گفتگوی
بزنهار مهراج دادند روی،
اسدی،
پدرت آن کزو نازش و نام تست
بسالی مرا پیلبان بد نخست،
اسدی،
ز یاقوت مر پیلبان را کمر
ززر افسر و گوشوار از گهر،
اسدی،
بزیر اندرش ژنده پیلی چو عاج
همه پیلبانانش با طوق و تاج،
اسدی،
همه پیلبانان بزرین کمر
ز در تاجشان، گوشوار از گهر،
اسدی،
بر سر هر پیل مست نشسته یک پیلبان،
مسعودسعد،
گمرهم تا بر سر بیت الحرام
آبدست پیلبان خواهم فشاند،
خاقانی،
ابر چو پیل هندوان آمد وباد پیلبان
دیمۀ روس طبع را کشته به پای زندگی،
خاقانی،
و هر روز مهتر پیلبانان جمله پیلان بر وی عرضه دادی، (سند بادنامه ص 56)، کار من با شاهزاده همان مزاج دارد که پیل و پیلبان با پادشاه کشمیر، (سند بادنامه ص 55)،
چو هندی زنم بر سر زنده پیل
زند پیلبان جامه در خم ّ نیل،
نظامی،
بزد پیلبان بانگ بر زنده پیل
بر آن اهرمن راند چون رود نیل،
نظامی،
ای من آن پیلی که زخم پیلبان
ریخت خونم از برای استخوان،
مولوی،
پیل چون در خواب بیند هند را
پیلبان را نشنود آرد وغا،
مولوی،
به لطفی که دیده ست پیل دمان
نیارد همی حمله بر پیلبان،
سعدی،
همچنان در فکر آن بیتم که گفت
پیلبانی بر لب دریای نیل،
سعدی،
یا مکن با پیلبانان دوستی،
یا بنا کن خانه ای در خورد پیل،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ)
کثیر. (اقرب الموارد). بسیار. (منتهی الارب). رجوع به قعثب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ)
جانورکی است مانند خنفساء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
مار بزرگ. مار عظیم. اژدها. (غیاث اللغه) (نصاب الصبیان) (السامی فی الاسامی). اژدر. (بحر الجواهر). یا خاص است به مار نر. یا مطلق مار است. تنین. برغمان. برسان. ج، ثعابین:
میر موسی کف، شمشیر چو ثعبان دارد
دست فرعون و جنودش کند ازما کوتاه.
منوچهری.
در کف او بزخم فرعونان
نیزۀ سرگرای ثعبان باد.
چو هنگام عزائم زی معزّم
بتک خیزند ثعبانان ریمن.
منوچهری.
روز در چشم من چو اهرمنست
بند بر پای من چو ثعبانیست.
مسعود سعد.
دست موسی گشت گوئی عارض رخشان او
زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری.
معزی
جمع واژۀ ثعب. آبراهه های وادی. ج، ثعابین
لغت نامه دهخدا
عنب الثعلب. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
پیلبان، (فرهنگ فارسی معین)، آنکه از پیل مراقبت و نگهداری می کند، یا آنکه بر فیل سوار شود و با کجک بر سرش کوبد و او را براند، نگهبان فیل، پیلوان، فیلوان، فیال: فیل خوابی بیند و فیلبان خوابی، هر کسی به فکر خودش است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان طرود است که در بخش مرکزی شهرستان شاهرود واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بَ)
دو قبیله از عرب یعنی ثعلبه بن جدعاء و ثعلبه بن رومان
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
نام مردی ترسا از مردم یمن که در فاجعۀ اصحاب اخدود، انجیلی نیم سوخته به قصد تظلم از ذونواس حمیری به قیصر برد. (مجمل التواریخ و القصص ص 169)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
قسمی بیماری است و شاید داء الثعلب باشد
لغت نامه دهخدا
(اُ عُ)
روی نیک سپید و حسین و جمیل، گوسفند دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، ببانگ آوردن، چنانکه گوسفند را: اثغی شاته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آنکه از پیل مراقبت کند نگهبان فیل کسی که بر سر فیل نشیند و با کجک او را براند فیلبان: مسعود پیلبانرا سیاست فرود اما چه سود. پیلبان را روزی اندر خدمت پیلان بود بندگان را روزی اندر خدمت شاه زمین. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعابین
تصویر ثعابین
اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعبان
تصویر ثعبان
مار بزرگ و عظیم، اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلبان
تصویر فیلبان
پیلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلبان
تصویر پیلبان
فیلبان، آن که از پیل مراقبت کند، نگهبان فیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثعبان
تصویر ثعبان
((ثُ))
مار بزرگ، اژدها
فرهنگ فارسی معین