جدول جو
جدول جو

معنی ثعلب - جستجوی لغت در جدول جو

ثعلب
گیاهی با برگ های پهن، گل های خوشه ای صورتی یا سفید و ریشه ای غده ای، ارکیده، غدۀ زیرزمینی این گیاه در تهیۀ بعضی غذاها و شیرینی ها به کار می رود، خصی الثعلب، خصیه الثعلب، مفرد واژۀ ثعالب
روباه
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
فرهنگ فارسی عمید
ثعلب
(ثَ لَ)
احمد بن یحیی بن زید بن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمد بن یحیی و فهرست ابن الندیم. (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد یاقوت (ج 2 صص 133-154) و وفیات الاعیان ابن خلکان و بغیهالوعاه سیوطی و روضات الجنات خونساری (ج 1 ص 56) و دائره المعارف اسلام (مادۀ ثعلب) شود
ابن عمرو. پدر خزاعه که بنی خزاعه جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173)
لغت نامه دهخدا
ثعلب
(ثَ لَ)
نام جمل پیغمبر. (امتاع الأسماع مقریزی)
لغت نامه دهخدا
ثعلب
(ثَ لَ)
روباه ماده یا عام است. روبه. گته سک. و در اختیارات بدیعی آمده است: بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر مفاصل طلا کنند بغایت نافع بود خاصه همچنان زنده بپزند وزمانی نیک در آن آب نشینند اما بعد از تنقیه این عمل کنند و پیه وی درد مفاصل را سودمند بود و درد گوش ببرد چون در گوش چکانند و اگر به آن ادمان نمایند کری زایل کند و درد گوش ببرد و شش وی خشک کرده و سحق نموده بیاشامند نافع بود جهت ربو و سرفه و پیه وی چون در دهان گیرند درد دندان زایل کند و درد چشم را نافع بود و شریف گوید پیه وی چون با پوست تخم مرغ سوخته بیامیزند و بر داءالثعلب نهند نافع بود و مجرب است و زهرۀ وی با کرفس و اشق بگدازند مساوی و سعوط کننددر بینی کسی که ابتداء جذام بود در هر روز یکبار بغایت نافع بود و چون آدمی دندان وی در دست گیرد ایمن باشد از بانک کردن سگ و پیه وی با زیت انفاق کهن بگدازند و بر نقرس و مفاصل طلا کنند نافع بود پوست وی بغایت گرم بود از همه پوستها مسخن تر بود و مرطوب مزاج را شاید پوشیدن و محرورمزاج را نشاید. و کسی را که سرما بروی غالب باشد شاید و هرچند که موی بر وی زیاده بود سخونت وی بیشتر بود و آن لباس زنان بلغمی مزاج و پیران باشد و در خواص ابن زهر آمده است که پیه وی چون طلا کنند بر تازیانه که چوبی در اندرون او بود در هر خانه که بنهند مجموع کیکها بر آن جمع شوند و این مؤلف گوید اگر بادام تلخ بکوبند و بر گوشت افشانند چون روباه بخورد بیهوش شود. و در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: به فارسی روباه گویند و آن حیوان معروفی است پوست او در گرمی قریب به سمور جهت مبرودین و مرطوبین و نطول طبیخ زندۀ او و مذبوح او در درد مفاصل سودمند و طبیخ زنده قویترخصوصاً که در روغن زیتون جوشانیده باشند جهت تعقد وصلابت مفاصل نافع و باعث سرعت راه رفتن اطفال و رفع اعیاء و آشامیدن یک مثقال از شش او که خشک کرده باشند با آب عسل جهت ربو و سرفه و طلاء آن با پوست سوختۀتخم مرغ جهت داءالثعلب مجرّب و پیه او جهت درد گوش وبا روغن زیتون و امثال آن جهت نقرس و دردهای بارد وسعوط زهرۀ او باهم وزن آن آب کرفس در هر ده روز یکبار جهت ابتداء جذام و زیاده نشدن آن بغایت مؤثر و گوشت او جهت مبرودین و تحریک باه و صاحبان استسقا مفید و خاکستر پوست او جهت سوختگی آتش و بواسیر و قروح حاره و تدهین دست و پا به پیه او مانع مضرت سرما و نگاه داشتن دندان او را جهه منع فریاد کردن سگ مجرب دانسته اند و مالیدن پیه او بر چوبی و نصب کردن آن درموضعی از خانه سبب اجتماع کیک بر آن چوب - انتهی.
- امثال:
هو أروغ من ثعلب، پویاتر از روباه.
، موی روباه. ج، ثعالب و ثعالی، جای بیرون آمدن آب از حوض، جای بیرون آمدن آب باران از موضع خشک کردن خرما، بیخ نهال خرما، سر نیزه که در کعب سنان باشد. زبانۀ نیزه که در سنان باشد، نباتی است طبی. و بهترین نوع آن در دشت ایجرود زنجان است.
- داءالثعلب، بیماری است که تمامی یا بعض از پشم یا موی حیوان را بریزاند و چون این مرض بیشتر روباهان دارند بیماری آن نیز بنام بیماری ثعلب مشهوراست
لغت نامه دهخدا
ثعلب
روباه ماده یا عام است
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
ثعلب
((ثَ لَ))
روباه
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
فرهنگ فارسی معین
ثعلب
((ثَ لَ))
گیاهی است از رده تک لپه ای ها که گونه هایش تیره ثعلب را به وجود می آورد. این گیاه دارای گل های خوشه ای صورتی و سفید است و خاصیت دارویی دارد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثعالب
تصویر ثعالب
ثعلب ها، گیاهان ثعلب، خصی الثعلب ها، خصیه الثعلب ها، روباه ها، جمع واژۀ ثعلب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سرزنش کردن. نکوهیدن. عیب نمودن. نقص کردن، راندن، برگردانیدن، رخنه کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ)
شتری که دارای نشان علاب در گردن باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ لِ)
شتر مادۀ شتاب رو. مایۀ تیزرو. ناقۀ سبک رو. ذعلبه. ج، ذعالب
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام آبی است مر غطفان را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لِ)
جمع واژۀ ثعلب. روباهان
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
تلخه. (منتهی الارب). مرّه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ لِ)
لقب فخرالدین ابوشجاع محمد بن علی بغدادی است. او بیست سال بموصل بود و سپس بدمشق شد و صلاح الدین ایوبی و دیگر رؤساء به او اکرام کردند و صلاح الدین برای او ماهی سی دینار اجری فرمود او مردی متدین و صاحب نسک و ورع و کثیرالصیام بودو در جامع دمشق ماهها معتکف میشد و مقصورۀ کلاسه رابرای او ساختند و او را تصانیف بسیار است از آنجمله زیج مشهور اوست که نیکو و صحیح است دیگر المنبر فی الفرائض و کتاب فی غریب الحدیث، عشر مجلدات و کتاب فی الخلاف مجدول بر وضع تقویم الصحه. و وی دائم الاشتغال بود و صاحب اشعار بسیار است آنگاه که از زیارت خانه باز می گشت چون بحله رسید چوب محمل بر سر او فرود آمد و بمرد و جسد وی به بغداد برده بجنب خاک پدر و مادر وی بخاک سپردند و غیبت او از بغداد چهل سال کشیده بود. رجوع به ابن الدهان فخرالدین ابوشجاع... شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نعت فاعلی از ثلب، نام درختی
لغت نامه دهخدا
(مُثَ لِ)
روباه ناک و پر از روباه. (ناظم الاطباء). جایی که روباه بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بَ)
ابن عمرو بن محصن بن عمرو عتیک بن عمرو بن مبذول بن مالک بن النجار الانصاری. صحابی است. موسی بن عقبه او را در شمار بدریین آرد و گوید در جنگ جسر ابی عبید بشهادت نائل شد و واقدی گوید او در خلافت عثمان وفات یافت. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 1 ص 209 شود
ابن سلام. صحابی و برادر عبدالله ابن سلام است. ابو عمر آرد که طبری بروایت مقطوع، از ابن جریح آورده است که این ثعلبه یکی از کسانی است که آیۀ ’من اهل الکتاب امه قائمه’ (قرآن 113/3) در باب آنان نازل شده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 207 شود
ابن عبید بن عدی. صحابی است. ذهبی در تجرید آرد، که ابن الجوزی در تلقیح، ذکر او آورده است. عسقلانی گوید: ترسم که در نام پدر وی تصحیفی باشد و این مرد ظاهراً همان ثعلبه بن عنمه بن عدی است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 208 شود
ابن بلال البصری الاعمی محدث است. صاحب لسان المیزان گوید ’لا یعرف’ و همو گوید که قواریری حدیثی منکر از او روایت کرده. و بخاری در باب وی گوید: ’لایتابع’ ولی ابن جهان او را در زمرۀ ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان، ج 2 ص 82 شود
ابن رهم العدوانی از تیره عدنان، جدی است جاهلی. عبدالله بن جبیر و خوات بن جبیر و حارث بن نعمان و صباح بن ثابت، که در زمرۀ صحابه اند از نسل ابن ثعلبه میباشند رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 170 شود
ابن ابی مالک القرضی مکنی به ابویحیی صحابی است و او پیشوای قبیلۀ بنی قریظه بود و از او بعض احادیث منقول است. (قاموس الاعلام). و رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 هجری قمری ج 1 ص 209 شود
ابن المطهربن احمد الحنظلی. مکنی به ابوطاهر. از ابوعلی مصاحفی، و جز او، سماع دارد، و وفات او در سنۀ 398 هجری قمری بوده است. رجوع به ذکر اخبار اصفهان ابی نعیم ج 1 ص 240 شود
ابن سهیل. گویند که ثعلبه نام ابوامامه حارثی صحابی است و بقولی مشهورتر نام ابوامامه ایاس بن ثعلبه است نه ثعلبه. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 208 و ج 8 ص 9 شود
ابن ابراهیم کوفی. محدث است. ابن ابی طی وی را در زمرۀ رجال شیعه آرد و گوید او را تصنیفی است که در آن از جماعتی از اهل سنت روایت حدیث کند. رجوع به لسان المیزان ج 822 شود
ابن ابی بلتعه. صحابی است. و در صغر سن درک صحبت رسول کرده است واز اکثر صحابۀ کرام روایت دارد. (قاموس الاعلام). و رجوع به ج 1 ص 206 کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 شود
ابن اودبن اسد. از تیره خزیمه از قبیله عدنان جدی است جاهلی. و کمیت اسدی شاعر و ضرار بن عمروصحابی از فرزندان او باشند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 170 شود
ابن سعد یا ثعلبه بن ساعده. صحابی است. او درک غزای بدر کرد و در غزوۀ احد بشهادت رسید. (قاموس الاعلام) و رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 207 شود
ابن سوید انصاری. برادر اویس بن سوید انصاری صحابی است و ابن فتحون ثعلبه را نیز در شمار صحابه آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 207 شود
ابن سلامان بن ثعل از قبیلۀ طی. جدی است جاهلی و بنو ثعلبه که در مشرق مصر و بادیهالشام متفرق اند از نسل وی میباشند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 171 شود
ابن خدام انصاری او از شش یا هفت تن صحابه ای است که از غزوۀ تبوک تخلف کردند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 هجری قمری ج 851 و 207 شود
ابن سعد بن ضبه. جدی است جاهلی و منسوب بدو را ثعلبی گویند و فرزندان او بطنی از قبیلۀ ضبه باشد. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 170 شود
ابن سعد بن ذبیان بن بغیض، از تیره غطفان، جدی است جاهلی، و فرزندان او بطنی ازذبیان میباشند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 171 شود
ابن بکر بن حبیب از تیره تغلب بن وائل، جدی است جاهلی که اعشی تغلب شاعر از نسل او میباشد. رجوع به الاعلام زرکلی، ج 1 ص 170 شود
ابن ثابت و بقولی ثعلبه بن اوس. صحابی انصاری است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 206 و ج 8 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بَ)
نام خلقی و قبایلی چند، نام بیست و دو تن صحابی و چند محدث
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بَ)
روباه ماده. ثعال. ثعاله، استخوان دمغزه و سرین
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
ابواسحاق احمد بن محمد نیشابوری. یکی از مشاهیر فقها و مفسرین. مولد او به نیشابور و در 427 هجری قمری درگذشته است. او راست: کتاب تاریخ الانبیاء و کتاب تاج العرائس و الکشف و البیان فی تفسیر القرآن ونیز رجوع به ابی اسحاق ثعلبی و احمد بن ثعلبی شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بی ی)
روباه فروش، روباه دوز. (مهذب الاسماء) ، منسوب است بقبیلۀ بنی ثعلبه و صنعت پوستین روباه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
او راست: طبقات الثعلبی الموسوی و آنرا پیش از طبقات اسنوی نوشته است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نام صحابی است و یا آن تلب است. صحابه افرادی بودند که در جریان نزول وحی، شاهد زنده ی اتفاقات تاریخی اسلام بودند. حضور این افراد در کنار پیامبر باعث شد سنت نبوی از طریق آنان به نسل های بعد منتقل شود. اصطلاح «صحابی» در منابع اسلامی، منزلتی ویژه دارد و به افراد خاصی تعلق می گیرد. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثلوب
لغت نامه دهخدا
(ثَ لِ)
چرکن، نیزۀ رخنه دار، مردی ثلب، مردی عیب ناک
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
عیب. ج، ثلاب
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لِ)
ع ص) مرد علبهساز. (منتهی الارب) (آنندراج). سازندۀ علبه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علب
تصویر علب
نشان، سخته سخته، سوسمار، بز کوهی سوسمار درشت سخته، خشک: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلب
تصویر ثلب
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعوب
تصویر ثعوب
تلخه (خلط صفرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلبه
تصویر ثعلبه
ماد ه روباه دنبالچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلبی
تصویر ثعلبی
ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعالب
تصویر ثعالب
جمع ثعلب، ماده روباهان جمع ثعلب: روباهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعالب
تصویر ثعالب
((ثَ لِ))
جمع ثعلب، روباهان
فرهنگ فارسی معین