جدول جو
جدول جو

معنی ثعل - جستجوی لغت در جدول جو

ثعل
(ثُ عَ)
موضعی است به نجد. ابن درید گوید به این معنی با ضم ثاء و عین است اما با سکون عین آبی است از بنی قواله نزدیک سجابۀ نجد در دیار کلاب. و گویند وادیی است نزدیک مکه در دیار بنی سلیم. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
ثعل
(ثُ عَ)
نام شخصی است، پدر قبیله ای است، بنوثعل
لغت نامه دهخدا
ثعل
(تَ)
ثعل سن، برآمدن دندان زائد، کج و راست برآمدن دندان
لغت نامه دهخدا
ثعل
(ثُ)
کرمکی است که در خیک پیدا گردد چون فاسد شودو بویناک گردد، مرد لئیم. مرد ناکس
لغت نامه دهخدا
ثعل
(ثُ)
جمع واژۀ اثعل و ثعلاء
لغت نامه دهخدا
ثعل
(ثُ / ثَ عَ / ثَ)
دندان افزونی پس دندانها یا کج و راست برآمدگی دندان، دندان زائد و پستان افزونی از ستور. ج، ثعول
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعل
تصویر لعل
(دخترانه)
لال، نام سنگی قیمتی به رنگ قرمز گاهی سبز و زرد تا سیاه (معرب از فارسی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
گیاهی با برگ های پهن، گل های خوشه ای صورتی یا سفید و ریشه ای غده ای، ارکیده، غدۀ زیرزمینی این گیاه در تهیۀ بعضی غذاها و شیرینی ها به کار می رود، خصی الثعلب، خصیه الثعلب، مفرد واژۀ ثعالب
روباه
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ لَ)
روباه ماده یا عام است. روبه. گته سک. و در اختیارات بدیعی آمده است: بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر مفاصل طلا کنند بغایت نافع بود خاصه همچنان زنده بپزند وزمانی نیک در آن آب نشینند اما بعد از تنقیه این عمل کنند و پیه وی درد مفاصل را سودمند بود و درد گوش ببرد چون در گوش چکانند و اگر به آن ادمان نمایند کری زایل کند و درد گوش ببرد و شش وی خشک کرده و سحق نموده بیاشامند نافع بود جهت ربو و سرفه و پیه وی چون در دهان گیرند درد دندان زایل کند و درد چشم را نافع بود و شریف گوید پیه وی چون با پوست تخم مرغ سوخته بیامیزند و بر داءالثعلب نهند نافع بود و مجرب است و زهرۀ وی با کرفس و اشق بگدازند مساوی و سعوط کننددر بینی کسی که ابتداء جذام بود در هر روز یکبار بغایت نافع بود و چون آدمی دندان وی در دست گیرد ایمن باشد از بانک کردن سگ و پیه وی با زیت انفاق کهن بگدازند و بر نقرس و مفاصل طلا کنند نافع بود پوست وی بغایت گرم بود از همه پوستها مسخن تر بود و مرطوب مزاج را شاید پوشیدن و محرورمزاج را نشاید. و کسی را که سرما بروی غالب باشد شاید و هرچند که موی بر وی زیاده بود سخونت وی بیشتر بود و آن لباس زنان بلغمی مزاج و پیران باشد و در خواص ابن زهر آمده است که پیه وی چون طلا کنند بر تازیانه که چوبی در اندرون او بود در هر خانه که بنهند مجموع کیکها بر آن جمع شوند و این مؤلف گوید اگر بادام تلخ بکوبند و بر گوشت افشانند چون روباه بخورد بیهوش شود. و در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: به فارسی روباه گویند و آن حیوان معروفی است پوست او در گرمی قریب به سمور جهت مبرودین و مرطوبین و نطول طبیخ زندۀ او و مذبوح او در درد مفاصل سودمند و طبیخ زنده قویترخصوصاً که در روغن زیتون جوشانیده باشند جهت تعقد وصلابت مفاصل نافع و باعث سرعت راه رفتن اطفال و رفع اعیاء و آشامیدن یک مثقال از شش او که خشک کرده باشند با آب عسل جهت ربو و سرفه و طلاء آن با پوست سوختۀتخم مرغ جهت داءالثعلب مجرّب و پیه او جهت درد گوش وبا روغن زیتون و امثال آن جهت نقرس و دردهای بارد وسعوط زهرۀ او باهم وزن آن آب کرفس در هر ده روز یکبار جهت ابتداء جذام و زیاده نشدن آن بغایت مؤثر و گوشت او جهت مبرودین و تحریک باه و صاحبان استسقا مفید و خاکستر پوست او جهت سوختگی آتش و بواسیر و قروح حاره و تدهین دست و پا به پیه او مانع مضرت سرما و نگاه داشتن دندان او را جهه منع فریاد کردن سگ مجرب دانسته اند و مالیدن پیه او بر چوبی و نصب کردن آن درموضعی از خانه سبب اجتماع کیک بر آن چوب - انتهی.
- امثال:
هو أروغ من ثعلب، پویاتر از روباه.
، موی روباه. ج، ثعالب و ثعالی، جای بیرون آمدن آب از حوض، جای بیرون آمدن آب باران از موضع خشک کردن خرما، بیخ نهال خرما، سر نیزه که در کعب سنان باشد. زبانۀ نیزه که در سنان باشد، نباتی است طبی. و بهترین نوع آن در دشت ایجرود زنجان است.
- داءالثعلب، بیماری است که تمامی یا بعض از پشم یا موی حیوان را بریزاند و چون این مرض بیشتر روباهان دارند بیماری آن نیز بنام بیماری ثعلب مشهوراست
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
پر از روباه و روباه ناک. (ناظم الاطباء). زمین روباه ناک. (آنندراج). و رجوع به مثعله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
ورد مثعل، ورد انبوه ناک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آبشخور پر ازدحام. (از ذیل اقرب الموارد) ، مهمانان بسیار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهمان بسیار. (ناظم الاطباء) ، خلاف کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). قوم مخالف. (ناظم الاطباء) ، کار سخت. (آنندراج) (از منتهی الارب). کارمهم و درهم. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثعال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مهتر بزرگ با فضائل و معارف. (منتهی الارب) ، دندان برآوردن. و آن از لغات اضداد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
احمد بن یحیی بن زید بن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمد بن یحیی و فهرست ابن الندیم. (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد یاقوت (ج 2 صص 133-154) و وفیات الاعیان ابن خلکان و بغیهالوعاه سیوطی و روضات الجنات خونساری (ج 1 ص 56) و دائره المعارف اسلام (مادۀ ثعلب) شود
ابن عمرو. پدر خزاعه که بنی خزاعه جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
نام جمل پیغمبر. (امتاع الأسماع مقریزی)
لغت نامه دهخدا
سه پستانه مادینه ای که افزوده بر دو پستان پستانکی نیز دارد و یا یکی از پستانهایش دو نوک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
فریز پنجه سبزه از گیاهان فریز فرزد نجم. مرغ، گیاهی است ازتیره گندمیان پنجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
ساختن، وضع کردن، مبدل ساختن کوتاهی، فربهی، ستیزه کوتاهی، فربهی، ستیزه مزدی که برای کننده کاری قرار میدهند، دستمزد مزدی که برای کننده کاری قرار میدهند، دستمزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعل
تصویر سعل
خرما خسکه بی هسته
فرهنگ لغت هوشیار
کنجاره لرد درد کنجال خره هم آوای فره کنجاره تفاله، آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی، تیرگی شیر و روغن، آنچه دفع شود از معده سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
گران شدن، آبستنی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثکل
تصویر ثکل
از دست دادن فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلع
تصویر ثلع
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثول
تصویر ثول
گروه زنبوران عسل و بمعنی احمق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعل
تصویر شعل
افروزیدن، افروختن، مو شکافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجل
تصویر ثجل
کلان شکمی، کلان تهیگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعل
تصویر زعل
نشاط کردن، شادمان شدن، برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعل
تصویر رعل
کبت نر (زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعل
تصویر ذعل
خستوییدن (اعتراف کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعل
تصویر بعل
زوج، صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
روباه ماده یا عام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
((ثَ لَ))
روباه
فرهنگ فارسی معین
((ثَ لَ))
گیاهی است از رده تک لپه ای ها که گونه هایش تیره ثعلب را به وجود می آورد. این گیاه دارای گل های خوشه ای صورتی و سفید است و خاصیت دارویی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعل
تصویر فعل
کنش، کارواژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جعل
تصویر جعل
برساخت، روسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
گرانی
فرهنگ واژه فارسی سره