جدول جو
جدول جو

معنی ثطط - جستجوی لغت در جدول جو

ثطط
(ثَ طَ)
ریش تنک. ریش سبک
لغت نامه دهخدا
ثطط
(تَ)
ثطّ. ثطاطت ثطوطت. کوسه شدن، گران شکم گردیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شطط
تصویر شطط
تجاوز کردن از حد و اندازه، از اندازه گذشتن در هر چیزی، دور شدن از حق، جور و ستم بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطط
تصویر خطط
خطه ها، سرزمینها، ناحیه ها، جمع واژۀ خطه
فرهنگ فارسی عمید
(حُ طُ)
تنهای نرم و نازک. (منتهی الارب) ، مراکب السفل او الصواب مراتب السفل. و مفرد آن حطه است نقصان مرتبت. (منتهی الارب). رجوع به حطه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَطْ طَ)
مؤنث ثط: امراءه ثطّه الحاجبین، زن که مو در ابروی او کم باشد
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ)
آسایش در طعام و شراب و خواب، ارزانی. گشایش. فراخی خصب. سعه. رخاء
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آشکار کردن، ظاهر شدن، زکام گرفتن کسی را. مزکوم گردیدن. ثطع (مجهولاً) ، مزکوم شد، حدث کردن
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع ثطّ
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ)
ثئط لحم، بدبو گردیدن گوشت، زکام زده شدن
لغت نامه دهخدا
(خُ طَ)
جمع واژۀ خطه. (منتهی الارب). رجوع به خطّه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ طَ)
جمع واژۀ خطه. (منتهی الارب). رجوع به خطّه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ عِ)
گندا. گنده. گندیده. بوی گرفته. (چون گوشت و آب و جلد) ، برآماسیده و کفته (لب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
شعرقطط، موی کوتاه سخت مرغول، یا عام است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل قططالشعر، مرد مرغول و برپیچان موی. (منتهی الارب). ج، قططون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی زنگی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
مرغول و پیچان گردیدن موی. قطاطه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطاطه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
رستاقی است به کوفه که به شانیا چسبیده است و در سیب اعلی نزدیکی سورا قرار دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
ستمکاران و ظلم پیشگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ طُ)
چادرهای شکافته و مقطوع. (منتهی الارب). چادرهای گشاده و مقطوع و ملحفه های مقطع. (ناظم الاطباء). ملحفه هایی که از طول یا از عرض بریده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گندا شدن. گندیدن: ثعط لحم، بوی گرفتن گوشت. ثعط ماء، گندیدن آب، ثعط جلد، بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست، ثعط شفه، برآماسیدن لب و کفته گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَ رَ)
طهماسبقلی جلایر، سردار کابل که در قیام مردم سیستان بر ضد نادر با علی قلی خان برادرزادۀ نادرشاه همدست شد و سر از فرمان نادر باززد. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 10 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَعْ عُ)
گولی. گول شدن، عیب کردن، ثلط. سرگین انداختن. ریغ زدن. ریخ زدن، سریش کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
ثبط از امر، بازداشتن از کار و بر تأخیر و درنگ داشتن کسی را، آماسیدن، چنانکه لب، سست و گران بار شدن، ثبط بر امری، واقف کردن بر کاری
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ)
احمق در کار خود، مرد ضعیف، مرد گرانبار، اسب گران و سست. ج، اثباط، ثباط
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
گل گشاده یعنی تنک و آبکی. وتول رقیق، خمیر بسیار رقیق
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کفانیدن، شق ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
نام موضعی میان کوفه و بصره پشت مدینۀ آزر. (منتهی الارب). موضعی میان کوفه و بصره پس مدینۀ آزر. (ناظم الاطباء). اطط و اطد، شهری است بین کوفه و بصره نزدیکتر به کوفه. (مراصد). و یاقوت آرد: سرزمین میان کوفه و بصره نزدیک کوفه را اطط یا اطد خوانند و آن موضع در پشت مدینۀ آزر پدر ابراهیم (ع) است. ابوالمنذرگوید از اینرو بدین نام خوانده شده که در فرودگاهی از زمین است. (از معجم البلدان). رجوع به اطد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَطط)
دراز. مؤنث: ططّاء. (از متن اللغه) ، گلهای تازه. (آنندراج) ، شاهد نوخاسته. (مؤید الفضلا)
لغت نامه دهخدا
(اُطْ طَ)
جمع واژۀ آطّ. (ناظم الاطباء) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(ثَ طِ طَ / ثِ طَ طَ)
جمع واژۀ ثطّ
لغت نامه دهخدا
(شَ طَطْ)
ستم. دوری از حق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجاوز از قدر و حق. (از اقرب الموارد). جور. ظلم. بیدادگری. بیداد. تجاوز. (یادداشت مؤلف). بیداد. (مهذب الاسماء) : اگر نه تریاق لطف مساعی آن صدربزرگوار بودی زهر افاعی شطط بوخالد دمار از مردم برآوردی. (المضاف الی بدایع الازمان ص 17). در اثنای آن خواست تا از راه غلبه و شطط و تهور و تسلط به حجت و بینت... (تاریخ جهانگشای جوینی). در مقدمه شمه ای از این معانی تقریر رفته است یک کس را آماده کند و نهاداو را حقیبۀ انواع تسلط و اقتحام و شطط و انتقام گرداند. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، ستیز ولجاج: چون مثال به ابوالحسن سیمجور رسید شطط و غرور زمام تمالک از دست او بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). در آرزوی شطط و خلاف شمشیر از غلاف بیرون کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 212). با غلامان... طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 163). در امور ملک و حوادث مهمات استیلا می نمود و از سر شطط و جدل سخن می راند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183). سلطان از کثرت لفظ و سورت شطط ایشان تغافل نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). از سر شطط و تجاهل حرکت کرد و به هرات رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 400). لشکر را با جادۀ سداد و رشاد آورد و مادۀ شطط و خلاف منقطع گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 386) ، زیادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : فرمود تا شمار احمد ینالتکین بکردند و شطط جست و مناقشتها رفت تا مالی از وی بستدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض 276). در این باب چه باید کرد و صواب چیست ؟ گفتند شططی نخواسته است این جوان اگر وی را بدین اجابت کرده آید فایده ای حاصل شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 519) ، دوری. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطط
تصویر خطط
جمع خطه، پاره زمین ها، سرزمین ها جمع خطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمط
تصویر ثمط
گل آبکی، خاز نازک (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبط
تصویر ثبط
سست و گرانبار شدن، مرد ضعیف، واقف کردن بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطط
تصویر شطط
((شَ طَ))
دوری از حق، ستم، ظلم، زیادت
فرهنگ فارسی معین