جدول جو
جدول جو

معنی ثطان - جستجوی لغت در جدول جو

ثطان
(ثَطْ طا)
جمع واژۀ ثطّ، و اثط
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمان
تصویر ثمان
گران بها، هر چیز گران قیمت و کمیاب، آنچه ارزش بسیار داشته باشد، بهاگیر، بهاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطان
تصویر قطان
قاطن ها، ساکنان و مقیم های مکانی، جمع واژۀ قاطن
فرهنگ فارسی عمید
(ثِ)
جمع ثطّ
لغت نامه دهخدا
(ثَطْ طا)
زن پست سرین، عنکبوت. تننده. کارتنک، جانوری است کوچک سخت گزنده
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گول گردیدن
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طا)
تکه. (از منتهی الارب). بز کوهی. تیس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکز سیرجان. واقع در 63هزارگزی خاور سعیدآباد سر راه مالرو تنگوخانه سرخ. این ده کوهستانی و با آب و هوای سردسیری است. مزارع احمدی وده و عوالی و غربائی جزء این ده است و ساکنان آن ازطایفۀ قرائی اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چوب فدرنگ. (منتهی الارب). چوب فدرنگ و شکنجه هوده. (آنندراج). شجار الهودج. (اقرب الموارد). ج، قطن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33500 گزی جنوب خاوری مراغه و 11000 گزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 101 تن میباشد. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه و محصول آن غلات، نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ثُبْ با)
از اعلام مردان عرب از جمله پدر سعید بن ثبان و او محدث است. در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
(قُطْ طا)
جمع واژۀ قاطن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قاطن شود: ما بی حب الحیطان و لکن شغف بالقطان. (بدیع الزمان همدانی)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا)
پنبه فروش
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا)
یحیی بن سعید بن فروخ بصری، مکنی به ابوزکریا یا ابوسعید. محدث عصر خود و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام است، و از گفتۀ شیخ طوسی می توان ثقه بودن وی را استظهار کرد. وی به سال 198 هجری قمری درگذشت
احمد بن محمد بن احمد. از علمای عامه است. (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
سرگین یا نمک که بر پوست پاشند تا بدبوی و تباه نگردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُطْ طا)
جمع واژۀ عاطن. (اقرب الموارد). رجوع به عاطن شود، قوم عطان، قوم که شتران را بر ’عطن’ فرود آورند. (منتهی الارب). قومی که در اعطان و مأواهای شتران فرود آیند. (از اقرب الموارد). عطون. عطنه. و رجوع به عطون و عطنه شود
لغت نامه دهخدا
(شُطْ طا)
جمع واژۀ شطّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شط شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
زکام. سرماخوردگی. چاییدگی. چایمان
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ تَ)
هشتگان هشتگان
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
هشت. ثمانیه. هشت زن
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
گیاه بسیار و بهم پیچیده
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام جایی است، و اضان نیز روایت شده است. ابن مقبل گوید:
تبصر خلیلی هل تری من ظعائن
تحملن بالعلیاء فوق اطان...
و از قول اعشی اطار روایت شده است:
... و قد اتی من اطار دونها شرف. و نمیدانم آیا تصحیف است یا جای دیگری است. (از معجم البلدان). رجوع به اضان و اطار شود
لغت نامه دهخدا
(بُ / بَ)
اسم فعل بمعنی ماضی، یقال: بطان ذا خروجاً، یعنی درنگ کرد در برآمدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، ته دره را بطحاءمی نامند که خانه کعبه در آنجاست. (تاریخ اسلام چ 2 ص 54). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و لغات تاریخیه و جغرافیه ج 2 و بطح و بطیحه شود، سرزمین فراخ هموار. (مؤید الفضلاء) ، میدان مشق، میدان اسب دوانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
موضعی میان شقوق و ثعلبیه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (نزهه القلوب ص 167). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بطن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بطن شود
بزماده. (ناظم الاطباء). بز ماده است بد. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطان
تصویر بطان
تنگ پالان
فرهنگ لغت هوشیار
چوب کجاوه پنبه فروش کسی که پنبه فروشد پنبه فروش، جمع قاطن ساکنان متوطنان: و قطان واهالی آن دیار که از میان جان عبید و موالی این دولت خانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثطاء
تصویر ثطاء
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمان
تصویر ثمان
هشت هشتگان هشت ثمانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبان
تصویر ثبان
دامان دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طان
تصویر طان
گلناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطان
تصویر قطان
((قَ طّ))
کسی که پنبه فروشد، پنبه فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطان
تصویر قطان
((قُ طّ))
جمع قاطن، ساکنان، متوطنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثمان
تصویر ثمان
((ثَ))
هشت
فرهنگ فارسی معین