جدول جو
جدول جو

معنی ثره - جستجوی لغت در جدول جو

ثره(ثَرْ رَ / ثِرْ رَ)
ناقه و یا گوسپند بسیارشیر و فراخ پستان. ج، ثرور، ثرار
لغت نامه دهخدا
ثره(ثِ رْ رَ)
ثره. و رجوع به ثره شود
لغت نامه دهخدا
ثره(ثَرْ رَ)
تأنیث ثرّ. زن پرگوی. ج، ثرّات، چشمۀ بسیار آب، ناقه یا گوسپند بسیار شیر، ناقه یا گوسفند فراخ سوراخ پستان. و در معنی چشمۀ بسیارآب وناقه... بکسر ثاء نیز آمده است. ج، ثرور. ثرار
تأنیث ثر، چشمۀ بسیارآب، جراحت فراخ بسیارخون
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حره
تصویر حره
(دخترانه)
زن آزاده، لقب زنان اشرافی، خاتون، نام خواهر محمود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
(دخترانه)
میوه، حاصل، نتیجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دره
تصویر دره
(دخترانه)
مروارید بزرگ، یک دانه مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
(دِهْ)
اثره، گران شکم، عارض اثط، رخسارۀ افتاده موی. (منتهی الارب). ج، ثطّ
لغت نامه دهخدا
(شَ ثِ رَ)
نیزه ای که پاره هایش بپرد. (منتهی الارب). صاحب آنندراج از منتهی الارب چنین نقل کرده است: نیزه که پاره هایش وقت شکستن بپرد. (آنندراج). متشظیه. (قاموس).
- قناه شثره، به معنی نیزۀ توتو برخاسته شده وقت شکستن است. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ رَ)
اسم مصدر از ایثار. ایثار. فضیلت
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ رَ)
اثره. اثاره. بقیۀ چیز.
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
اثرت. تنگ سال.
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
اثاره. اثر. نقل و روایت کردن سخنی را
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
اثرت البعیر اثرهً، رندیدم باطن سپل شتر را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گِ)
برگزیدن برای خود چیز نیکو را نه برای یاران خود
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَرَ)
یکی حثر. غورۀ انگور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یکی بثر. آبلۀ ریزه که بر اندام برآید. بثره. (ناظم الاطباء). رجوع به بثر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
یکی بثر. آبلۀ کوچک. (غیاث اللغات). آبله ریزه که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء). دمیدگی. جوش. بثور. بثر. آبله گونه. دانۀ خرد که بر عضو برآید. سوزه. هرچه برجهد از اندام مردم. خردک. آماس خرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نقل کردن سخن. روایت کردن سخن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
فرو ریزنده، روان شونده سران آبخیز سبزه زاری که در آن آبگیرها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثری
تصویر ثری
خاک نم دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغره
تصویر ثغره
گوده گودی پایین گردن و بالای سینه بندر مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقه
تصویر ثقه
مرد معتمد و امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
نسل و فرزند، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوره
تصویر ثوره
گاو ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبه
تصویر ثبه
جماعت، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثروه
تصویر ثروه
دارایی توانگری بسیاری شیت هستک ایشت خواستک خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
توانگر شدن بی نیاز شدن، افزودن (مال و مردم و مانند آن)، بسیار مال گردانیدن، بسیاری مال توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترکیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های دندانی در آن جای دارند فک یاآرواره زبرین فک اعلی یاآرواره زیرین. فک اسفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره
تصویر ذره
مور خرد، مورچه، هر جز غبار منتشر در هوا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دره
تصویر دره
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بره
تصویر بره
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره
تصویر سره
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
بهره، دستاورد، سود، پی آمد، پسامد، فرجام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذره
تصویر ذره
خرده، ریزه
فرهنگ واژه فارسی سره