جدول جو
جدول جو

معنی ثرمده - جستجوی لغت در جدول جو

ثرمده
(ثَ مَ دَ)
شوره گیاهی است
لغت نامه دهخدا
ثرمده
(تَ سَ سُ)
نیک ناپختن گوشت را یا آلوده بخاکستر کردن آنرا، ثرمداللحم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرمده
تصویر آرمده
آرمیده، آرام گرفته، آسوده، خفته، ساکن، آهسته
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
باریک نوشتن. (منتهی الارب). و آن لغتی است در قرمطه. (اقرب الموارد) ، گام نزدیک نهاده رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرمطه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
رنگ خاکی که به سپیدی زند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
چیز اندک و حقیر، منه: ماترکوا الا رمده حتان، ای لم یبق منهم الا ما تدلک به یدیک ثم تنفخه فی الریح بعد حته. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ثُ دَ)
نان شکسته در کاسه. نان ترید کرده. ثریده
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
شعبی است در کوه اجاء از بنی ثعلبه گویند آبی است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثِ مَ)
شهر کوچکی است در ساحل شمالی جزیره صقلیه نزدیک شفلوی. (رحلۀ ابن جبیر). کیکش بسیار و گرمایش شدید است. (مراصد الاطلاع). این نام از یونانی ترمس بمعنی آب گرم معدنی و حمّه
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ دَ / مُ مَدْ دَ)
تأنیث مرمد. عین مرمده، چشم رمدزده. (ناظم الاطباء). رجوع به مرمد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دویدن در پی آثار و نشان کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ /دِ)
آرمیده. ساکن. بی حرکت:
گران ساخت سنگ و سبک باد پاک
روان کرد گردون و آرمده خاک.
اسدی.
، مجازاً، کاهل:
بود مرد آرمده در بند سخت
چو جنبنده گردد شود نیکبخت.
عنصری.
، خفته، آهسته. نرم در رفتار:
چو بیدار باشی تو خواب آیدم
چو آرمده باشی شتاب آیدم.
فردوسی.
، با خلق خوش. که در خشم نیست:
گهی آرمده و گه آرغده
گهی آشفته و گه آهسته.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(ثَ دَ)
ثرید. ترید. اشکنه. نان شکسته در کاسه، کفی که بالای خمر برآید. ج، ثرائد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریخ زدن، خوردن گوشت که هنوز پخته نباشد، خام داشتن طعام، آوردن نان آلوده بخاکستر از عجلت مهمانی، تباه خوردن طعام چنانکه لحیه و پیرامون دهان بیالاید. دژ آلود خوردن یعنی بی ادب و پریشان خوردن، ثرمل القوم من الطعام، ای أکلوا ما شاؤوا، ریزه کاری ناکردن در کار. سنبل کردن. (در تداول عوام)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مُ لَ)
نام شاعری از ظبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مُ لَ)
چاهک لب، چیزی باقی مانده در خنور، روباه ماده
لغت نامه دهخدا
(ثَ دَ)
اشکنه. ترید. ثرید. ثرده
لغت نامه دهخدا
(رَ مِدَ)
عین رمده، چشم دردآگین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمده
تصویر رمده
زنگ خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثروده
تصویر ثروده
از ریشه پارسی ترید و اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمده
تصویر آرمده
آرمیده، ساکن، بی حرکت
فرهنگ لغت هوشیار