جدول جو
جدول جو

معنی ثرمداء - جستجوی لغت در جدول جو

ثرمداء
(ثَ مَ)
موضعی است یا آبی بدیار بنی سعد. صاحب مراصد الاطلاع گوید: آبی است از بنی سعد در وادی الستارین و گویند بکسر میم نام شهری است و هم گویند نام قریه ای است در وشم یمامه. و با کسر ثاء هم روایت شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرمدان
تصویر حرمدان
کیسه ای چرمی که در آن زر و سیم ریخته و به کمر می بستند، چنته، همیان، خرمدان و چرمدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمدان
تصویر چرمدان
کیسۀ چرمی، کیسۀ پوستی، چنته، کیسه ای که در آن پول می ریختند و به کمر می بستند، همیان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بسیارگوشت شدن سینه
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
پیی است در جای زانوبند شتر که از بستن زانو آن پی خشک شود و حیوان حرداء گردد یعنی پی زانو خشک شده
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
ریگی است به بلاد ابی بکر بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
دولمیان چرمی. کیسه ای که از پوست دوزند. این کلمه در برهان و غیاث و جز آن ’چرمدان’ ضبط شده است. رجوع به چرمدان شود:
به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرد دندان.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(طِ مِ)
تاریکی، تراکم تاریکی، ابر تنک، گرد و غبار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کنیزک و زن گول، ماانا ابن ثأداء، نیستم عاجز، پرستار
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ نی یَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
سرمه دان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ دِ)
خاکستر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). ارمداء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود، پردۀ نازکی در میانۀ ناف و عانه. (ناظم الاطباء). مریطاء
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زیرفون. نرمدار نامی است که در نور و گرگان و مازندران به درخت زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف). عذار. کپ. گاو کهل. پالاد. پالاس. کدر. کدار. کیو. (از درختان جنگلی ص 179). رجوع به نمدار شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
دولمیان چرمی را گویند، یعنی کیسه ای که از پوست دوزند. (برهان). کیسه ای باشد که از پوست سازند و آنرا دولمیان نیز گویند. (جهانگیری). کیسۀ چرمی را گویند، یعنی کیسه ای که از پوست دوزند و در آن زر و سیم کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی کیسه. (غیاث). دولمیان و کیسه ای که از پوست سازند. (ناظم الاطباء). کیسۀچرمین که بر پهلو بندند و پول و سایر اشیاء در آن ریزند. (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 248). همیان. چنتۀ چرمی که از پهلو آویزند. همیان که بر کمر بندند. کیسه و کیف چرمی. کیف چرمی که پول و کاغذ در آن نهند. پرت فوی:
ایمنیم از فکر دزد و راهزن
زانکه چون زر درچرمدان توایم.
مولوی (از جهانگیری).
کاسۀ ارزاق لبالب پر است
کیسۀ اقبال چرمدان ماست.
مولوی (از آنندراج).
که درین کشتی چرمدان گم شده است
جمله را جستیم نتوانی تو رست.
مولوی.
چونکه حق و باطلی آمیختند
نقد و قلب اندرچرمدان ریختند.
مولوی.
حکایتی آورده اند، که پادشاهی بود و او را بنده ای بود خاص و مقرب عظیم چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی اهل حاجت قصه ها ونامه ها بدو دادندی که بر پادشاه عرض دار، او آنرا در چرمدان کردی، چون در خدمت پادشاه رسیدی تاب جمال او برنتافتی، پیش پادشاه مدهوش افتادی، پادشاه در کیسه و جیب و چرمدان او کردی بطریق عشقبازی که این بندۀ مدهوش من چه دارد، آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی، کارهای جمله را بی آنک او عرض دارد برآوردی.... (فیه مافیه چ فروزانفر ص 13)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
بدرد آمدن چشم. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
خاکستر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ رمضان، ماه نهم سال عربی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چادر بر خویشتن افکندن. ردا برافکندن. (زوزنی). ردا برافکندن خویشتن را. (تاج المصادر بیهقی). رداء بر دوش افکندن. چادر برافکندن زن.
لغت نامه دهخدا
آبی است در کنده و معروف است، عین ثرماء. قریه ای است به دمشق. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث اثرم. زن دندان پیش شکسته
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمداء
تصویر رمداء
شترمرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداء
تصویر ارتداء
چادر بر خویشتن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمدان
تصویر درمدان
زوزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمدار
تصویر درمدار
دارنده زوزندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمدداء
تصویر رمدداء
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خرمدان کیسه چرمی که در آن دانگ (سکه) و زر برگ نهند کیسه ای چرمین که در آن پول و اشیا دیگر گذارند: (چونک حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند) (مثنوی) توضیح این کلمه بصورت (جرمدان) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیا دیگر را در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
نابود کردن نیست گرداندن از میان بردن، یاری دادن، یارشدن، تباهیدن، هیچ کارگی، ستون نهادن هک کردن هک ساختن نابود کردن نیست گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ رَ))
کیسه ای چرمین که درویشان و مسافران بر پهلو بندند و پول و اشیاء دیگر را در آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
بارآور، بارور، مثمر، میوه دار
متضاد: بی بر، عقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چمدان
فرهنگ گویش مازندرانی