مرکز جند. میانه و مرکز اجناد بر رایات، مجتمع جند بر لواء و علم قائد خویش. مؤلف تاج العروس از المحکم نقل میکند که کلمه فارسی است و جمع واژۀ عربی آن ثکن است، گروهی از کبوتران و مرغان، گردن بند، حمیل، رایت. علامت، قبر، چاه آتش، مغاکچه، نیت ایمان با کفر. (منتهی الارب) ، پاره ای پشم که بر گردن شتر آویزند، میانۀ لشکر
مرکز جند. میانه و مرکز اجناد بر رایات، مجتمع جند بر لواء و علم قائد خویش. مؤلف تاج العروس از المحکم نقل میکند که کلمه فارسی است و جَمعِ واژۀ عربی آن ثکن است، گروهی از کبوتران و مرغان، گردن بند، حمیل، رایت. علامت، قبر، چاه آتش، مغاکچه، نیت ایمان با کفر. (منتهی الارب) ، پاره ای پشم که بر گردن شتر آویزند، میانۀ لشکر
دربانان و خادمان، و این جمع سادن است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سدنۀ کعبه، خادمان کعبه. (دهار). جمع واژۀ سادن. رجوع به سادن شود. - سدنۀ سبعه، هفت خانه ضحاک ساخته بود هر یک بنام یکی از کواکب سبعۀ سیاره و هر یک از آن خانه ها را به سادنی از علما سپرده بود طینقروس بابلی سادن خانه مریخ بود و قیطوار سادن خانه دیگری بود و تینکلوس سادن یکی از خانه ها. هرمس بابلی سادن بیت عطارد بود. (فهرست ابن الندیم ص 377)
دربانان و خادمان، و این جمع سادن است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سدنۀ کعبه، خادمان کعبه. (دهار). جَمعِ واژۀ سادِن. رجوع به سادن شود. - سدنۀ سبعه، هفت خانه ضحاک ساخته بود هر یک بنام یکی از کواکب سبعۀ سیاره و هر یک از آن خانه ها را به سادنی از علما سپرده بود طینقروس بابلی سادن خانه مریخ بود و قیطوار سادن خانه دیگری بود و تینکلوس سادن یکی از خانه ها. هرمس بابلی سادن بیت عطارد بود. (فهرست ابن الندیم ص 377)
پیه و گوشت. یقال لرجل انه لحسن الکدنه. (منتهی الارب). کثرت پیه و گوشت و گفته اند خود پیه و گوشت هنگامی که زیاد باشد. (از اقرب الموارد). امراءه ذات کدنه، دارای گوشت. (اقرب الموارد) ، قوم مرد. (منتهی الارب) (آنندراج)
پیه و گوشت. یقال لرجل انه لحسن الکدنه. (منتهی الارب). کثرت پیه و گوشت و گفته اند خود پیه و گوشت هنگامی که زیاد باشد. (از اقرب الموارد). امراءه ذات کدنه، دارای گوشت. (اقرب الموارد) ، قوم مرد. (منتهی الارب) (آنندراج)
پینۀ زانو، آنچه بر زمین رسد از تن شتر وقت نشستن، چون زانو و سینه و دست، زانو و مجتمع ران و ساق از مردم، باطن زانوی اسب یعنی چفتۀ آن، عدد و جماعت از مردم، ناقه که به ثفنه کسی را زند. ج، ثفنات، نعت است از ثفن: ناقه ثفنه، کنارۀ سفره و توشه دان، ج، ثفن
پینۀ زانو، آنچه بر زمین رسد از تن شتر وقت نشستن، چون زانو و سینه و دست، زانو و مجتمع ران و ساق از مردم، باطن زانوی اسب یعنی چفتۀ آن، عدد و جماعت از مردم، ناقه که به ثفنه کسی را زند. ج، ثَفنات، نعت است از ثفن: ناقه ثفنه، کنارۀ سفره و توشه دان، ج، ثُفُن
تنه. پیکر. بدنۀ عمارت. (فرهنگ فارسی معین). قسمتی از دیوار که غیر ستون است. آنچه میان دو جرز واقع شود. یک طرف ظاهر عمارت. در اصطلاح بنایان، تمام دیوار یک جانب بنا. (از یادداشتهای مؤلف) : دگمۀ برقی کناربدنۀ دیوار را فشار داد. (سایه روشن هدایت ص 13) ، زیان آور. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس)
تنه. پیکر. بدنۀ عمارت. (فرهنگ فارسی معین). قسمتی از دیوار که غیر ستون است. آنچه میان دو جرز واقع شود. یک طرف ظاهر عمارت. در اصطلاح بنایان، تمام دیوار یک جانب بنا. (از یادداشتهای مؤلف) : دگمۀ برقی کناربدنۀ دیوار را فشار داد. (سایه روشن هدایت ص 13) ، زیان آور. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس)
نام شهری به ترکیه (عثمانی) در کیلیکیه، دارای هفتادوسه هزار سکنه. نام قدیم بخشی از انطاکیه، که در زمان سلوکیان نام آن وتارس را انطاکیه نامیدند. (ایران باستان ص 2116)
نام شهری به ترکیه (عثمانی) در کیلیکیه، دارای هفتادوسه هزار سکنه. نام قدیم بخشی از انطاکیه، که در زمان سلوکیان نام آن وتارس را انطاکیه نامیدند. (ایران باستان ص 2116)
شتر و گاو قربانی که به مکه فرستند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر یا ماده گاو که در مکه نحر شود و چون آنها را تناور و پروار می کردند از آن بدنه نامیده اند و از آنجاست: ’اراک اضعف السدنه و انت فی قد البدنه’. (از اقرب الموارد). آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). کشتار و قربانی از نوع شتر و گاو که به مکه برند قربانی را و نر و ماده هر دو را بدنه گویند. فسیکه. ذبیحه. (یادداشت مؤلف). ج، بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء).
شتر و گاو قربانی که به مکه فرستند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر یا ماده گاو که در مکه نحر شود و چون آنها را تناور و پروار می کردند از آن بدنه نامیده اند و از آنجاست: ’اراک اَضعف السدَنه و انت فی قدِ البدنه’. (از اقرب الموارد). آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). کشتار و قربانی از نوع شتر و گاو که به مکه برند قربانی را و نر و ماده هر دو را بدنه گویند. فسیکه. ذبیحه. (یادداشت مؤلف). ج، بُدُن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء).