جدول جو
جدول جو

معنی ثخرط - جستجوی لغت در جدول جو

ثخرط
(ثِ رِ)
گیاهی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرط
تصویر خرط
تراشیدن چیزی، به ویژه چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
به دمغزه گرفتن روغن از روغن دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تخرّط الطائر، از باب تفعل، یعنی گرفت پرنده روغن را از روغن دان به بزدم خود. (شرح قاموس). تخرط الطائر تخرطاً، اذا اخذ الدهن من مدهنه بزمکاه، کذا نص الصاغانی و الذی فی اللسان: اخذ الدهن من زمکاه. (تاج العروس ج 5 ص 128)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
ناقۀ پیر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
آب بینی شتر و گوسپند. (منتهی الارب) (ترجمه قاموس) (از لسان العرب) (اقرب الموارد) ، آب دهن شتر و گوسپند. (از منتهی الارب). لعاب شتر و گوسفند. (از ترجمه قاموس) (از متن اللغه) (از محیط المحیط) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، نوعی از گیاه. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
سازندۀ برج و مخروط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آنکه بندد خریطه را به دوال. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خریطه را به دوال می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخراط شود، گوسفند یا ناقه که منجمد و با زرداب برآید شیر از پستان، بجهت نشستن بر زمین نمناک. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). ماده شتری که شیر منجمد و بازرداب از پستان وی برآید و کذا شاط مخرط. ج، مخارط و مخاریط. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَرْ رِ)
دوا که راند شکم را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوائی که شکم را می راند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَ رَ)
طهماسبقلی جلایر، سردار کابل که در قیام مردم سیستان بر ضد نادر با علی قلی خان برادرزادۀ نادرشاه همدست شد و سر از فرمان نادر باززد. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 10 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَعْ عُ)
گولی. گول شدن، عیب کردن، ثلط. سرگین انداختن. ریغ زدن. ریخ زدن، سریش کردن
لغت نامه دهخدا
(خِ)
شیر چشم زخم رسیده، شیر بسته و با زرداب از نشستن گوسفند و ناقه بر زمین نمناک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ/ خُ رُ)
جمع واژۀ خروط. رجوع به ’خروط’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند، منجمد و با زرداب بر آمدن شیر از پستان بجهت نشستن بر زمین نمناک، رسن از دست کشندۀ خود در کشیدن ستور و راه خود پیش گرفتن، دست فرومالیدن بر درخت تا برگ آن فروریزد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: ’دونه خرط القتاد’، کنایه از بس مشکلی کاریست چه ’قتاد’ خاریست و ’خرط’ دست بر این خار کشیدنست تا آن خارها از چوب باز شود و این کار از مشکلاتست و در عبارت ’دون هذا الامر خرط القتاد’ مقصود آن است که خرطالقتاد پایین تر و آسانتر از این امر است، تراشیدن چوب و برابر ساختن آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). پوست از چوب باز کردن. (دهار) : و بر سر آن دکه ستونها از سنگ خارا سپید بخرط کرده چنانک از چوب مانند آن بکنده گری و نقاشی نتوان کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126).
سرگشته چو گویم که سر و پای ندارم
خسته بگه خرط و شکسته گه طبطاب.
خاقانی.
هر یک بمیانۀ دگر شرط
افتاده بشکل گوی در خرط.
نظامی.
، گذاشتن شتران را در چرا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: قد خرط علینا الاحتلام، ای ارسل (هذا قول عمر رضی اﷲعنه لما رأی منیاً فی ثوبه). (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، گائیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خرطت الجاریه، خوشه ای را چون انگور در دهان گذاشتن و چوب آنرا برهنه از دانه بیرون آوردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، تیز دادن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه، خرط باًسته، روان کردن دارو شکم فلان را: خرط الدواء فلاناً، دراز کردن آهن چون عمود، منه: خرط الحدید، فرستادن بازی بشکار: خرط البازی، برگماشتن بندۀ خود را بر ایذای، گیاه تر شتر را بر یخ زدن انداختن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ای خرط الرطب البعیر
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخرط
تصویر زخرط
زنبکک گونه ای زنبک خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرط
تصویر خرط
خراشش تراش چوب تراشیدن چوب
فرهنگ لغت هوشیار