جدول جو
جدول جو

معنی ثج - جستجوی لغت در جدول جو

ثج
(تَ)
روان شدن آب، روان کردن آب و خون قربانی و جز آن. آب ریختن. شریدن آب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثجاج
تصویر ثجاج
روان شونده، فروریزنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کلانی و فراخی شکم، بزرگ شکم شدن. فراخ شکم شدن
لغت نامه دهخدا
(ثَجْ جا)
جمع واژۀ ثجّه
لغت نامه دهخدا
(ثَجْ جا)
فروریزنده. ریزان. روان شونده. سیّال: چون بحر مواج و سیل ثجاج به بلخ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264). بر دفع و انتقام چون برق وهّاج و سیل ثجاج اندرونی از انتقام مشحون با لشکری از قطار باران افزون. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیختن ثفل خرما با چیز دیگر، خرما را به کنجارۀ غورۀ خرما آمیختن. و آن در حدیث است، روان کردن (آب و جز آن)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
آبی است نزدیک نجران یا مابین وادی القری و شام، آبی است از بنی القین بن جسر در جوش. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ جِ / ثَ جَ)
سطبر. پهناور
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثجره
لغت نامه دهخدا
(ثُ جَ)
جماعتهای متفرقه، تیرهای پهناور سطبربیخ
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
میانۀ سینه یا اعلای آن، گرداگرد مغاک چنبر گردن، بروت شتر، پارۀ پریشان از گیاه و جزآن، میان وادی و فراخی آن. ج، ثجر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اثجل گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
موضعی است به شق ّ عالیه. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثجلاء و اثجل
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مؤنث اثجل، زنی که شکمش کلان و فراخ باشد یا زن برآمده تهی گاه، توشه دان فراخ. ج، ثجل
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زود باریدن و دوام گرفتن باران، زود بازداشتن از چیزی
زود برگردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَ جَ)
راه در زمین سخت و سنگستان
لغت نامه دهخدا
(ثَ جَ)
مسکۀ شیر که بر دست و مشک چسبد
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
ثفل هر چیز که فشرده یا کوفته و آب یا روغن آن گرفته باشند. کنجاره
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
کنجاره. ثفل، تکس خرما و انگور. هسته و استخوان انگور. (دهار). دانۀ انگور. (مهذب الاسماء) ، در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: لای چیزهای افشرده است و قوتش متوسط است ما بین عصاره و جرم آن چیز و از مطلق ثجیر مراد لای آب انگور است و آن قابض و ضمادش با نمک جهت ورم حار و ورم صلب و ورم پستان و حقنۀ او جهت قرحۀ امعاء و اسهال مزمن و سیلان رطوبات رحم و آشامیدن برشته کردۀ او با دانه های انگور که در او یافت شود جهت قرحۀ امعاء و تقویت معده و اسهال بغایت نافع است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار روان شدن آب، یقال: انثجرالماء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(ثُجْ جَ)
از نواحی یمن است در هشت فرسخی جند و هشت فرسخی سحول. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَجْ جَ)
مرغزاری که در آن استخرها و آبگیرها باشد. ج، ثجات
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
ثج ّ. ثجیج. روان شدن آب و خون به نیرو. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاموش گردیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثجیر
تصویر ثجیر
کنجاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجر
تصویر ثجر
هم آوای نهر ستبر، پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجل
تصویر ثجل
کلان شکمی، کلان تهیگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجلا
تصویر ثجلا
توشه دان فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجم
تصویر ثجم
هم آوای نجم زود باریدن، زود بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریزنده، روان شونده سران آبخیز سبزه زاری که در آن آبگیرها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جثجاف
تصویر جثجاف
توش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جثجاث
تصویر جثجاث
غافث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثجیر
تصویر تثجیر
پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجاج
تصویر ثجاج
فرو ریزنده، ریزان
فرهنگ لغت هوشیار