جدول جو
جدول جو

معنی ثأطاء - جستجوی لغت در جدول جو

ثأطاء
(ثَءْ)
زن گول و در صفت داه مستعمل شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَءْ)
آواز و صیحۀ شغال و در اساس آمده که اختصاص به شغال ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
زن آراسته و زیب داده چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رأراء. رأراءه. رأراءه. (از اقرب الموارد) ، آنکه ’ر’ را غین تلفظ کند، و متعربۀ بغداد چنین بوده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
مؤنث ارأس. که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسفند سیاه سر. (دهار). میش سفید و سیاه. (سروری) (آنندراج). سپید و سیاه سر و روی: نعجه رأساء، میش سپید و سیاه سر و روی. ج، رأسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَءْ ضَءْ)
بانگ و فریاد مردمان در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
سختی. (منتهی الارب). و منه الحدیث: من کان له ثلاث بنات فصبر علی لأوائهن کن ّ له حجاباً من النار.
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
شادمانی تام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَءْ وَءْ)
آواز شغال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَءْ یَءْ)
اسم صوتی است که با آن مردم را به گرد آمدن دعوت کنند. (از اقرب الموارد). کلمه ای است که در اجتماع و گرد آمدن مردمان گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که جهت گرد آمدن گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَءْ غَءْ)
آواز و خروش فرستوک کوهی یا زاغ سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَءْ)
آواز یؤیؤ. (از اقرب الموارد) (آنندراج). یأیاءه. (منتهی الارب). رجوع به یأیاءه شود
لغت نامه دهخدا
(نَءْ نَءْ)
نأناء. رجوع به نأناء شود
لغت نامه دهخدا
(نَءْ)
نأناء، نأناء، نؤنؤ، مرد سست و ضعیف. (منتهی الارب). عاجز ضعیف. (معجم متن اللغه). عاجز جبان. (المنجد) (اقرب الموارد). عاجز درمانده. (منتهی الارب). درماندۀ جبان و ضعیف. (ناظم الاطباء) ، بسیار برگردانندۀ حدقۀ چشم. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، بددل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءْ)
مرد نیک خندنده. (منتهی الارب). رجل هأهاء، مرد نیک خنده کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءْ)
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب). صوتی است که شتر را بدان زجر کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ)
مرد نیک خندنده. (منتهی الارب). رجل هأهاء، مرد نیک خنده کننده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ رَءْ)
رأراء. رأراءه. زن آراسته چشم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زنی که چشمانش را بیاراید. (از اقرب الموارد) ، مرد تیزنگرنده و برگرداننده سیاهی چشم را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگردانندۀ چشم. (از اقرب الموارد). و رجوع به رأراء و رأراء شود
لغت نامه دهخدا
(قَءْ)
آواز زاغان عراق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کنیزک و زن گول، ماانا ابن ثأداء، نیستم عاجز، پرستار
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فرونشاندن آتش را، خواندن تکه را، دفع کردن از کسی. بازداشتن کسی را از کسی، دور کردن از جای. بدورداشتن، فروخوردن غضب، سخن ثاناک گفتن، سیراب کردن شتران، تشنه کردن شتران. (از اضداد است) ، سیراب شدن شتران، تشنه شدن آنها
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کلمه ای است که بدان تکّه را به گشنی دارند. کلمه ای است که بدان تکه را برای جهیدن بر ماده خوانند
لغت نامه دهخدا
(طَءْ طَءْ)
جای پست که بپوشد درآینده را. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب. (مهذب الاسماء). زمین پست. (صراح). زمین پست که هرکه در آن باشد ننماید و پوشیده ماند، شتر کوتاه بالا کوتاه گردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بأو. فخر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ)
سختی. بلا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ با)
دانشمند. (منتهی الارب). زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ اِ طِ طِ)
ثااطاطس. ثاطیطس. نامی از نامهای مردان یونانی و عنوان یکی از محاورات اصیل افلاطون. موضوع آن بحث در علم می باشد در این کتاب افلاطون تعریف و حد فلسفه را بیان و تقریر کرده و نظیر تعریف او در رسائل اخوان الصفا نیز دیده میشود آنچه افلاطون درین محاوره راجع به فلسفه و فیلسوف گفته در کتاب ششم مدینه تکمیل شده است
لغت نامه دهخدا
(ثُ ءَ)
دهن دره. خمیازه. آسا. بیاستو. فاژه. (دهار). ثأب. تثاؤب. و در مثل است: أعدی من الثؤباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَءْ فَءْ)
سخن فاناک گوینده و اکثارکننده فا را. (منتهی الارب). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
دریا. (منتهی الارب). یم. بحر
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دأداءه. دأداء. (لیله...) ، دأداه. سخت تاریک (شب). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنیزک. ج، دأث (د ء / د) . (منتهی الارب)، پرستار. (مهذب الاسماء).
- ابن دأثاء، احمق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
پست نمودن سر را. فروافکندن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج). سر پست کردن چنانکه در رکوع کنند. (غیاث اللغات). سر در پیش افکندن. سر پست کردن. (صراح). سر فروداشتن. (زوزنی). فرودآوردن سر را، طأطاء یده بالعنان، فروهشتن عنان را برای دوانیدن و تاختن اسب، طأطاء فی ماله، شتابی نمودن در خرج. مبالغه کردن در خرج. اسراف کردن در مال، طأطاء فرسه، درخستن اسب را بهر دو ران. جنبانیدن آنراتا بدود و تیزتر رود. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
بازداشتن. نهی کردن. منع کردن، دست اندازان رفتن. ذأذاءهً، ذاءذاءً، تذاءذا
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
رهطه. رهطاء. (لسان العرب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). یکی از سوراخهای کلاکموش که خاک خانه خود را از آن برون کشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سوراخ موش دشتی. ج، رواهط. (مهذب الاسماء). بمعنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). سوراخ کلاکموش و آن اولین سوراخی است که میکند. (از لسان العرب). و رجوع به رهطه و رهطاء شود، خاکی که کلاکموش بر دهان سوراخ خود و اطراف آن میریزد و باندازه ای جلو سوراخ را میگیرد که تنهانوری از آن بدرون سوراخ میتابد. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ)
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا