جدول جو
جدول جو

معنی ثامج - جستجوی لغت در جدول جو

ثامج(مِ)
نعت فاعلی از ثمج. آمیزنده
لغت نامه دهخدا
ثامج
آمیزنده
تصویری از ثامج
تصویر ثامج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثامر
تصویر ثامر
(پسرانه)
میوه دهنده، ثمردهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثامر
تصویر ثامر
میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثامن
تصویر ثامن
هشتم، هشتمین
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
با هم آمیختن
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شب تاریک، رجل دامج، مرد توانا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از ثبج
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرغی که بدام بندند تا بدان مرغان شکاری را شکار کنند. (منتهی الارب). رامق. معرب رامگ. ملواح. (یادداشت مؤلف). پای دام. پادام. خرخشه. خردهه. خرخسه. رجوع به پادام و پایدام در همین لغت نامه و نیز به المعرب جوالیقی ص 162 شود، جغد است که پای آنرا بندند تا باز را شکارکنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیارخوار، بسیار آرمندۀ با زنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معرب نامه است، بصورت مزید مؤخر در کلماتی، از قبیل: برنامج و رهن نامج و غیره
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنچه گذاشته و ترک کرده باشند به طوری که یکی در دیگری درآید. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء). المتروک یموج بعضه فی بعض کالغنم بلاراع و العسکر بلاقائد. (اقرب الموارد) ، همج هامج، گرسنگی بسیار سخت، توکید است مانند لیل لائل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردم فرومایه. رذال الناس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نامی از نامهای مردان عرب از جمله پدر عبدالله رئیس ترسایان معاصر ذونواس صاحب الاخدود. (مجمل التواریخ و القصص ص 169)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
تشنه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گرم و تشنه شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز رفتن و سیر سخت نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
گرما و تشنگی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
موضعی است میان مکه و مدینه. (ناظم الاطباء). شهری است از توابع مدینه. رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود، عذر خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعتذار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثام م)
نعت فاعلی از ثم ّ
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی ازثمد، ستور ریزه که علف خوردن گیرد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از ثمر، غله ای است که آنرا لوبیا خوانند. آبی که آنرا در آن پخته باشند حیض و بول را براند. (برهان). لوبیا. دجر، درختی که میوۀ او رسیده باشد، درخت میوه ناک، گل یا شکوفۀ حماض که بفارسی ترشه است، و رنگ آن سرخ باشد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شمشیری که از دیر صیقل نشده، بلد ثامل، ای یحمل المقام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از ثمن، هشتم
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از ثماء
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
بانگ کردن گوسپند
لغت نامه دهخدا
(ثَءْجْ)
چشمه ای از بحرین بفاصله چندمیلی آن، نام قریه ای به بحرین. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از ثمغ
لغت نامه دهخدا
تصویری از دامج
تصویر دامج
شب تار، توانا
فرهنگ لغت هوشیار
پایدام ماده مرغی که پای بندند تا نرینگان بر آن فرود آیند و در دام افتند رامگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثامن
تصویر ثامن
هشتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثامر
تصویر ثامر
میوه ناک میوه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاج
تصویر ثاج
روان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامج
تصویر لامج
پر خور، بکن پرگای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امج
تصویر امج
گرم شدن، تشنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمج
تصویر ثمج
آمیختن هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثامن
تصویر ثامن
((مِ))
هشتم، هشتمین
فرهنگ فارسی معین