جدول جو
جدول جو

معنی ثاعب - جستجوی لغت در جدول جو

ثاعب
(عِ)
روان سازنده
لغت نامه دهخدا
ثاعب
روان سازنده
تصویری از ثاعب
تصویر ثاعب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثاقب
تصویر ثاقب
(پسرانه)
روشن، فروزان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاعب
تصویر لاعب
بازی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثاقب
تصویر ثاقب
نافذ (فکر)، جمع ثواقب، روشن، تابان، درخشان، در پزشکی ویژگی دردی که صاحب آن می پندارد اندام او را سوراخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خمیازه کشیدن. دهان دره کردن. آسا کردن. فاژیدن. تثاؤب
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از ثوب و ثوبان، باد تند که پیش از باران وزد، آب خیز دریا که بعد از فروخوردن آب روان گردد. (منتهی الارب). مدّ مقابل جزر
لغت نامه دهخدا
(یِ)
باد تند که پیش از باران وزد، باد سخت
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نعت فاعلی از ثلب، نام درختی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نعت فاعلی از ثقوب و ثقب. مضی ٔ. روشن. فروزان، سوراخ کننده، نافذ، رخشان. تابان. تابنده، افروخته، روشن کننده، باتلألؤ. درخشان. (غیاث، کشف و منتخب) ، نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی در اندام او سوراخها میکند. (لطائف و کنز) ، نیازک، ستارۀ روشن.
- رأی ثاقب، رأی نافذ. رأی حاذق: ودر معرفت کارها و شناخت مناظم آن رأی ثاقب و فکرت صایب روزی کرد. (کلیله و دمنه). چه به زمانی اندک بسیاری از ممالک عالم به رأی ثاقب و تدبیر صایب... (رشیدی).
- شهاب ثاقب، شعلۀ افروخته. افروزۀ روشن:
زرقیب دیوسیرت بخدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی کند سها را.
حافظ.
- عقل ثاقب، عقل نافذ.
- نجم ثاقب، ستارۀ بلند و روشن از ستارگان یا اسم زحل است که کیوان باشد: کان رأی الامام القادر بالله نجماً ثاقباً (تاریخ بیهقی ص 300).
نجم ثاقب گشته حارس دیو ران
که بهل دزدی ز احمد سر ستان.
مولوی.
، اشتر بسیارشیر. ج، ثواقب
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شیخ تقی الدین محمد، از عارفان معاصر امیرشرف الدین مظفر بن مبارزالدین محمد از امرای آل مظفر، رجوع شود به تاریخ عصر حافظ ج 1ص 64، نام صاحب ترجمه در حبیب السیر چ کتاب خانه خیام که از روی چ بمبئی طبع شده است، شیخ داد ضبط است
لغت نامه دهخدا
(عِ)
هادی سیاح. (از اقرب الموارد). هادی بسیاررونده و سیرکننده در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نوک نیزه ای. (ناظم الاطباء) ، سیل که وادی را پر کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْبْ)
ثوباء. خامیاز. خامیازه. خمیازه. دهن دره. دهان دره. آسا. فاژ. باسک. کهنزه. بیاستو. هاک. فاژه. آهنیابه
لغت نامه دهخدا
دشنام دهنده، نسبت کننده کسی را به بدی
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ سُ)
یک مرتبه انداختن قی، روان شدن، چنانکه آب: ثاع الماء، روان شد آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کشنده. جارّ. جاذب. جالب. نازع
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آبی که برجهد در جریان، مزاح کننده. لاعب با مزاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت فاعلی از ثرب
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دوش. (منتهی الارب). کتف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مثعب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مثعب شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نعت فاعلی از ثغب. نیزه زننده، ذبح کننده
لغت نامه دهخدا
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاعب
تصویر کاعب
نار پستان ستادک پستان ستاده پستان نار پستان و پستان بر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعب
تصویر قاعب
گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعب
تصویر شاعب
کتف، دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعب
تصویر داعب
آب جهنده، مرد شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاعی
تصویر ثاعی
نسبت کننده کسی را ببندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاقب
تصویر ثاقب
تابان، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثائب
تصویر ثائب
باد سخت، خیزابه (موج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاعب
تصویر زاعب
جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعب
تصویر راعب
ترسان، ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعب
تصویر لاعب
((ع))
بازی کننده، بازیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاعب
تصویر صاعب
((عِ))
سخت گیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثاقب
تصویر ثاقب
((قِ))
روشن، درخشان، روشن کننده، نافذ، سوراخ کننده، ستاره روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاعب
تصویر کاعب
((عِ))
نار پستان و پستان برآمده
فرهنگ فارسی معین