نام دو تن از شعرای عثمانی است: 1- در عصر سلطان بایزید ثانی و او در حسن و جمال بی نظیر بوده است واز این رو بدو یوسف ثانی می گفته اند و وی از این شهرت تخلص خود را گرفته است و او را در جوانی یکی از دوستداران او از راه حسد بکشته است و از شعر اوست: دلربا لر دلا بتم نه مدر نور دیده م سرور سینه مدر، 2- از شعرای دورۀ سلطان مرادخان سوم و از طایفۀ قول اوغلی اسلامبول می باشد و او تتبع اشعار شعراء ایران میکرد بالخاصه بدیوان امیرعلی شیر نوائی توجه داشت و او را دیوانی است و از جملۀ اشعار اوست: کوکل مرآتنی صوفی مجلا ایتسک اولمزمی جمال یاری بویوزدن تماشا ایتسک اولمزمی
نام دو تن از شعرای عثمانی است: 1- در عصر سلطان بایزید ثانی و او در حسن و جمال بی نظیر بوده است واز این رو بدو یوسف ثانی می گفته اند و وی از این شهرت تخلص خود را گرفته است و او را در جوانی یکی از دوستداران او از راه حسد بکشته است و از شعر اوست: دلربا لر دلا بتم نه مدر نور دیده م سرور سینه مدر، 2- از شعرای دورۀ سلطان مرادخان سوم و از طایفۀ قول اوغلی اسلامبول می باشد و او تتبع اشعار شعراء ایران میکرد بالخاصه بدیوان امیرعلی شیر نوائی توجه داشت و او را دیوانی است و از جملۀ اشعار اوست: کوکل مرآتنی صوفی مجلا ایتسک اولمزمی جمال یاری بویوزدن تماشا ایتسک اولمزمی
اسب فراخ گام، (مهذب الاسماء)، اسب گام دور نهنده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد)، اسبی که در دویدن دم خود را بردارد، (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء)، اسبی که بر دیگر اسبان حمله کند، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سخت گیرنده بر کسی، (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء)، حمله کننده و مغلوب کننده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اسب بر سر خود رونده، (منتهی الارب)، شتر نری که به غلبۀ شهوت از میان شتران بیرون آید از یکی بر دیگری، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درازبالا، (منتهی الارب) (آنندراج)، طویل، (ناظم الاطباء)، بسیارشونده، چشنده، (منتهی الارب) (المنجد)
اسب فراخ گام، (مهذب الاسماء)، اسب گام دور نهنده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد)، اسبی که در دویدن دم خود را بردارد، (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء)، اسبی که بر دیگر اسبان حمله کند، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سخت گیرنده بر کسی، (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء)، حمله کننده و مغلوب کننده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اسب بر سر خود رونده، (منتهی الارب)، شتر نری که به غلبۀ شهوت از میان شتران بیرون آید از یکی بر دیگری، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درازبالا، (منتهی الارب) (آنندراج)، طویل، (ناظم الاطباء)، بسیارشونده، چشنده، (منتهی الارب) (المنجد)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری اهر، و 2هزارگزی راه شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی، و هوایش معتدل، و آبش از قنات و چشمه، و محصولش غلات و حبوبات است، و 396 تن سکنه دارد که بزراعت و گله داری اشتغال دارند، از صنایع دستی محلی گلیم بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، در دو محل به فاصله یکهزار گز به ساطی بالا، و ساطی پائین مشهور، و سکنۀ ساطی بالا 281 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری اهر، و 2هزارگزی راه شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی، و هوایش معتدل، و آبش از قنات و چشمه، و محصولش غلات و حبوبات است، و 396 تن سکنه دارد که بزراعت و گله داری اشتغال دارند، از صنایع دستی محلی گلیم بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، در دو محل به فاصله یکهزار گز به ساطی بالا، و ساطی پائین مشهور، و سکنۀ ساطی بالا 281 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نوعی انگور منسوب به شاط در ایالت قرناطه، قصبه شاط که به ادریس نیز معروف است، انگورهای درشت خوش نمایی برنگ سرخ و لب ترش دارد که بهمه نقاط اسپانیا صادر می شود، (دزی ج 1 ص 716)، و رجوع به شاط و نیز معجم البلدان ذیل شاط شود
نوعی انگور منسوب به شاط در ایالت قرناطه، قصبه شاط که به ادریس نیز معروف است، انگورهای درشت خوش نمایی برنگ سرخ و لب ترش دارد که بهمه نقاط اسپانیا صادر می شود، (دزی ج 1 ص 716)، و رجوع به شاط و نیز معجم البلدان ذیل شاط شود
شاطی ٔ، کرانۀ رود، (مهذب الاسماء) (دهار)، کنارۀ دریا و رود، (آنندراج)، کنار، (نصاب)، کناره، ساحل، ریف، عدوه، جلهه: نبیذ پیش من آمد بشاطی برکه بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه، منوچهری، نگویم که بر آب قادر نیند که بر شاطی نیل مستسقی اند، سعدی (بوستان)، حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم بر شاطی نیل و باران بیوقت آمد و تلف شد، (گلستان)، و رجوع به شاطی ٔ شود
شاطی ٔ، کرانۀ رود، (مهذب الاسماء) (دهار)، کنارۀ دریا و رود، (آنندراج)، کنار، (نصاب)، کناره، ساحل، ریف، عِدوَه، جِلهَه: نبیذ پیش من آمد بشاطی برکه بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه، منوچهری، نگویم که بر آب قادر نیند که بر شاطی نیل مستسقی اند، سعدی (بوستان)، حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم بر شاطی نیل و باران بیوقت آمد و تلف شد، (گلستان)، و رجوع به شاطی ٔ شود
تخلص شاه عباس ثانی صفوی در شعر و این رباعی ازوست: از هجر توام بدیده خون میگردد احوال دلم بی تو زبون میگردد ای دوست اگر ترا ببیند ثانی برگرد سرت ببین که چون میگردد، و رجوع به عباس ... شود
تخلص شاه عباس ثانی صفوی در شعر و این رباعی ازوست: از هجر توام بدیده خون میگردد احوال دلم بی تو زبون میگردد ای دوست اگر ترا ببیند ثانی برگرد سرت ببین که چون میگردد، و رجوع به عباس ... شود
خاطی ٔ، کسی که به ارادۀ خود خطا کند و مخطی کسی که ارادۀ صواب کند و بی قصد خطا از او ظاهر گردد، (غیاث اللغات)، گناهکار، (مهذب الاسماء)، آنکه بعمد ناراست خواهد، (اقرب الموارد) (تاج العروس)، خطاکننده، مقابل مصیب: گر خطا گوید ورا خاطی مگو، مولوی (مثنوی)، ج، خطاءه، خاطئون، خاطئین: انا کنا خاطئین، (قرآن 97/12)، لایأکله الا الخاطئون، (37/69)، سهم خاطی، تیر که به نشانه نرسد، ج، خواطی، مثل: ’مع الخواطی ٔ سهم صائب’، یعنی از شخص خطاکننده صواب سرمیزند، (اقرب الموارد)
خاطی ٔ، کسی که به ارادۀ خود خطا کند و مخطی کسی که ارادۀ صواب کند و بی قصد خطا از او ظاهر گردد، (غیاث اللغات)، گناهکار، (مهذب الاسماء)، آنکه بعمد ناراست خواهد، (اقرب الموارد) (تاج العروس)، خطاکننده، مقابل مصیب: گر خطا گوید ورا خاطی مگو، مولوی (مثنوی)، ج، خَطَاءَه، خاطئون، خاطئین: انا کنا خاطئین، (قرآن 97/12)، لایأکله الا الخاطئون، (37/69)، سهم خاطی، تیر که به نشانه نرسد، ج، خواطی، مثل: ’مع الخواطی ٔ سهم صائب’، یعنی از شخص خطاکننده صواب سرمیزند، (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از ثنی، دوم، دوّم، دویم، جفت، دوتاکننده، برگرداننده، پیچیده، اسم یکی از اقسام مروارید، هذا ثانی اثنین، أی هو احد اثنین، همچنین است ثالث ثلاثه تا عشره، - فجر ثانی، صبح دوم، و رجوع به فجر شود
نعت فاعلی از ثنی، دوم، دوّم، دویم، جفت، دوتاکننده، برگرداننده، پیچیده، اسم یکی از اقسام مروارید، هذا ثانی اثنین، أی هو احد اثنین، همچنین است ثالث ثلاثه تا عشره، - فجر ثانی، صبح دوم، و رجوع به فجر شود
منسوب به داغون، نسبتی مر اهل مرو را و آنان بدان کس که بیع مکاعب و مداسات کند نسبت داغونی دهند، بدین نسبت مشهورست از دانشیان ابومحمد عبداﷲ بن محمد بن ابراهیم بن یزید الداغونی، شیخی فاضل و ثقه و مأنوس وآشنا بحدیث، وی از محمد بن ابراهیم بن سعید بوشنجی و ابوعلی صالح بن محمد بغدادی و از وی ابوالهیثم محمد بن مکی کشمیهنی ادیب و ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن محمدمزکی روایت کند، (سمعانی) (لباب الانساب ج 1 ص 406)
منسوب به داغون، نسبتی مر اهل مرو را و آنان بدان کس که بیع مکاعب و مداسات کند نسبت داغونی دهند، بدین نسبت مشهورست از دانشیان ابومحمد عبداﷲ بن محمد بن ابراهیم بن یزید الداغونی، شیخی فاضل و ثقه و مأنوس وآشنا بحدیث، وی از محمد بن ابراهیم بن سعید بوشنجی و ابوعلی صالح بن محمد بغدادی و از وی ابوالهیثم محمد بن مکی کشمیهنی ادیب و ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن محمدمزکی روایت کند، (سمعانی) (لباب الانساب ج 1 ص 406)