ابن سمیدع. نام یکی از ملوک عمالقه شوهرزنوبیا (یا زینب) و او در اواسط مائۀ سوم حکمران تدمر بود. و با مدد رومیان دو بار بر سپاهیان شاپور ذوالأکتاف غالب آمد و سپس به تحریک زن خویش زنوبیا به رومیان اعلان جنگ کرد و هم باز به تفتین زنوبیا بدست پسر یا خال او بقتل رسید. (از قاموس الأعلام ترکی)
ابن سمیدع. نام یکی از ملوک عمالقه شوهرزنوبیا (یا زینب) و او در اواسط مائۀ سوم حکمران تدمر بود. و با مدد رومیان دو بار بر سپاهیان شاپور ذوالأکتاف غالب آمد و سپس به تحریک زن خویش زنوبیا به رومیان اعلان جنگ کرد و هم باز به تفتین زنوبیا بدست پسر یا خال او بقتل رسید. (از قاموس الأعلام ترکی)
مصغر اذن. گوش خرد. گوشک، رأی دیدن. (زوزنی). رأی اندیشیدن، ظاهر شدن حماقت و گولی کسی، نمودن. اراء. اراه. (تاج المصادر بیهقی) ، بیمار شش شدن، ارآء رایت، بر زمین زدن نیزه را، کاری کردن که او را نیک پندارند، جنبانیدن هر دو پلک را در دیدن، دیدن در آینه پس پری زده شدن، پیرو قول بعض فقهاء شدن، بسیار شدن خوبی و نیکوئی دیدار کسی، پدیدار شدن اثر آبستنی در پستانهای شتر یا گوسفند، برگردیدن سر بینی شتر بجانب حلق وی، نمودن خدای تعالی کسی را عذاب وهلاک: اری اﷲ بفلان کذا و کذا، أی اری الناس به العذاب و الهلاک و لایقال ذلک الاّ فی الشر. (تاج العروس)
مصغر اُذُن. گوش خرد. گوشک، رأی دیدن. (زوزنی). رأی اندیشیدن، ظاهر شدن حماقت و گولی کسی، نمودن. اراء. اَراه. (تاج المصادر بیهقی) ، بیمار شُش شدن، ارآء رایت، بر زمین زدن نیزه را، کاری کردن که او را نیک پندارند، جنبانیدن هر دو پلک را در دیدن، دیدن در آینه پس پری زده شدن، پیرو قول بعض فقهاء شدن، بسیار شدن خوبی و نیکوئی دیدار کسی، پدیدار شدن اثر آبستنی در پستانهای شتر یا گوسفند، برگردیدن سر بینی شتر بجانب حلق وی، نمودن خدای تعالی کسی را عذاب وهلاک: اری اﷲ بفلان کذا و کذا، أی اری الناس به العذاب و الهلاک و لایقال ذلک الاّ فی الشر. (تاج العروس)
اوذیمس. دو حکیم یونانی از شاگردان ارسطو این نام داشتند و هر دو در حدود 300 قبل از میلاد زندگی میکردند. یکی از آنان از اهل قبرس و دیگری از ردس بود و شخص اخیر رسایلی در باب مطالبی که استاد وی بحث کرده بود، تألیف کرده است ولی امروز در دست نیست و فقط سمپلیسیوس چند قطعه از تألیف وی را در باب طبیعیات نقل کرده است. اذیمس در این باب عقاید ارسطو را مورد انتقاد قرار داده و نیز بشخص اخیر ’اخلاق اذیمس’ را نسبت داده اند که به اقرب احتمال از استاد او ارسطو است و نیز مباحثی در خصوص منطق و تاریخ هندسه بدو منسوب است. و رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 36 و 57 و 68 و 84 و ج 2 ص 102 شود
اوذیمس. دو حکیم یونانی از شاگردان ارسطو این نام داشتند و هر دو در حدود 300 قبل از میلاد زندگی میکردند. یکی از آنان از اهل قبرس و دیگری از رُدِس بود و شخص اخیر رسایلی در باب مطالبی که استاد وی بحث کرده بود، تألیف کرده است ولی امروز در دست نیست و فقط سَمپلیسیوس چند قطعه از تألیف وی را در باب طبیعیات نقل کرده است. اذیمس در این باب عقاید ارسطو را مورد انتقاد قرار داده و نیز بشخص اخیر ’اخلاق اذیمس’ را نسبت داده اند که به اقرب احتمال از استاد او ارسطو است و نیز مباحثی در خصوص منطق و تاریخ هندسه بدو منسوب است. و رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 36 و 57 و 68 و 84 و ج 2 ص 102 شود
همان باذبین و باذن باشد، رجوع به باذبین و باذن و باذنه و الوزراء و الکتاب ص 27 شود، میوه داشتن، ثمر داشتن: شرف دارد درخت از میوه آری که باشد تا ندارد هیچ باری ؟ ناصرخسرو، ، بمجاز، درد و رنج داشتن
همان باذبین و باذن باشد، رجوع به باذبین و باذن و باذنه و الوزراء و الکتاب ص 27 شود، میوه داشتن، ثمر داشتن: شرف دارد درخت از میوه آری که باشد تا ندارد هیچ باری ؟ ناصرخسرو، ، بمجاز، درد و رنج داشتن
یکی از سه ناحیۀ گرمسیر فارس در نزدیکی کازرون، از توابع اردشیر خوره که اغلب هوای آن گرم و غله بوم است، (فارسنامه ابن بلخی چ سید جلال الدین طهرانی ص 112)، رجوع به دادین و دادین بالا و دادین پایین شود
یکی از سه ناحیۀ گرمسیر فارس در نزدیکی کازرون، از توابع اردشیر خوره که اغلب هوای آن گرم و غله بوم است، (فارسنامه ابن بلخی چ سید جلال الدین طهرانی ص 112)، رجوع به دادین و دادین بالا و دادین پایین شود
الطبیب، او در صدر اسلام میزیست و طبیب حجاج بن یوسف ثقفی بود، کناش بزرگی بنام پسر خود تألیف کرده است، گویند روزی حجاج از او پرسید دواء گل خوارگی چیست ؟ او گفت عزیمت مردی چون تو، و حجاج بترک آن عادت گفت و دیگر بار گل نخورد، ممکن است او همان ثیاذوق طبیب باشد، رجوع به ثیاذوق شود
الطبیب، او در صدر اسلام میزیست و طبیب حجاج بن یوسف ثقفی بود، کناش بزرگی بنام پسر خود تألیف کرده است، گویند روزی حجاج از او پرسید دواء گِل خوارگی چیست ؟ او گفت عزیمت مردی چون تو، و حجاج بترک آن عادت گفت و دیگر بار گل نخورد، ممکن است او همان ثیاذوق طبیب باشد، رجوع به ثیاذوق شود