جدول جو
جدول جو

معنی ثاء - جستجوی لغت در جدول جو

ثاء
نام حرف ’ث’، کثیر از هر چیزی، آنکه زندگانی کند از هر چیز، و تصغیر آن ثییّه است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثار
تصویر ثار
انتقام گرفتن، خون خواهی
فرهنگ فارسی عمید
(قَثْثا)
خداوند خیار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ شی ی)
کفته یا معیوب گردیدن دست بی شکستگی استخوان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). وثئت یده وثاءً و وثاءً و وثئت به طور مجهول نیز به همین معنی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَثْ ثا)
مار. (اقرب الموارد). در منتهی الارب به تخفیف ثاء ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
نام محلی است در شعر، نام موضعی است ببلاد هذیل
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گیاه ایهقان. ج، کثی (ک ثا) . (متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کثاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به کثاه شود. یا گیاهی است مانند غبیراء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَثْثا)
انبوه: لحیه کثاء، ریش انبوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریشی بسیارموی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
غثّاء. آب آورد. کفک، تباه و پوسیده از برگ درخت به کفک سیل آلوده و خراب شده. ج، اغثاء. (منتهی الارب) (آنندراج). در تاج العروس غثاء را چنین شرح داده: ’القمش و الزبد (و القذر) و الهالک و البالی (او الهالک البالی) من ورق الشجر المخالط السیل اذا جری’. کف. زبد. غثّاء. (اقرب الموارد) (تاج العروس). رودآورد، یعنی خاشاک سر آب. (دهار). خاشه. خاشه بر سر آب: و شاه برفراز او چون بچۀ عنقا در قلال جبال، و چون غثا در افواج امواج دریا متحیر و متفکر. (سندبادنامه ص 58)
لغت نامه دهخدا
(غُثْ ثا)
به معانی غثاء است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غثاء شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
بر سر آب برآمدن شیر و آب خالص در تحت آن ماندن، کف برآوردن دیگ، کفک از دیگ برگرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، روییدن گیاه یا ستبر و درشت گردیدن و دراز شدن آن، انبوه گردیدن و درپیچیدن گیاه. (منتهی الارب). ستبر گردیدن و درپیچیدن کشت. (از اقرب الموارد) ، دراز و بسیار گردیدن ریش، رستن موی و پشم شتر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُثْ ثا)
خیارتره که خیار دراز باشد، خیار. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم عربی خیار زه است که خیار دراز و خیار چنبر گویند و در بعضی امکنه طول او بقدر ذرعی میشود. در اواخر دوم سرد و جوف او مسکن حرارت و تشنگی و مدر سنضک کرده و مثانه و جهت التهاب معده و جگر مفید و لطیف تر از قثد و سریعالهضم تر از او و تخم او مدر بول و مفتح و جالی و قوی تر از تخم قثد و پوست و گوشت او مولد ریاح و قولنج و دیرهضم و خلطی که از او بهم رسد مستعد عفونت و دراکثر افعال مانند قثد است و مصلحش عسل و مویز و رازیانه و شرب برگ او جهت سگ دیوانه گزیده و خشک کردۀ او جهت اسهال صفراوی مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سنگها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جائی در سرزمین بنی سلیم. (ازمعجم البلدان) (از اقرب الموارد). ابوذؤیب گوید:
رفعت لها طرفی و قد حال دونها
رجال و خیل بالبثاء تغبر.
(از معجم البلدان).
نام آبی در دیار بنی سعد است و آن چشمه ای شیرین است که نخل ها را سیرآب کند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زمین نرم. (آنندراج) (منتهی الارب). و مفرد آن بثاءه است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب). زمین هموار نرم. (از اقرب الموارد). بثاءه. زمین نرم. (ناظم الاطباء). سرزمین نرم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به آب بازایستانیدن دیگ را از جوش. (منتهی الارب). فرونشاندن جوشش. (اقرب الموارد) ، شکستن خصم را به سخن. (منتهی الارب) ، به گرم کردن فرونشاندن سردی چیزی را. (اقرب الموارد) ، بازداشتن چیزی را از کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جوشیدن شیر پس از بالا برآمدن کف و پاره پاره شدن آن. (منتهی الارب) ، فرونشاندن خشم کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فثوء. رجوع به فثوء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثاو
تصویر ثاو
سستی و نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاء
تصویر یاء
یکی از حروف الفبا. یا ی
فرهنگ لغت هوشیار
آب، آب جمع میاه. یا ماء جاری. آب روان مقابل ماء راکد. توضیح آبی است که برروی سیلان داشته باشد مانند آب قناتها و نهرها و رودها وبملاقات نجس نجس نمیشود مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییریابد. یا ماء راکد. آب ایستاده مقابل ماء جاری. توضیح آبی است که جریان نداشته و دریک جا متوقف باشد و آن دو قسماست یا کر است یا کمتر از کر (که ماء قلیل گویند)، اگر بحد نصاب کر باشد طاهر و مطهر است مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییر کند و درین صورت بمحض برخورد با متنجس نجس می شود. این نوع آب را مضاف گویند. یا ماء معین. آب روان و پاک، (فردوسی) سخن را باسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید... یا ماء ورد. گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاء
تصویر ظاء
نام حرف بیستم از الفبای فارسی و حرف هفدهم از الفبای عرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاء
تصویر طاء
حرف نوزدهم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
گریستن بر مرده، گریه کردن، بر مرده، مرده ستای نیکیادی، مویش موییدن گریستن بر مرده، فراگرفتن به یاد سپردن گریه کردن، بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثطاء
تصویر ثطاء
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثار
تصویر ثار
انتقام، خونخواهی، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاب
تصویر ثاب
دهان دره کردن، خمیازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثای
تصویر ثای
تباهی زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مالدار شدن، توانگری، توانگر شدن، بی نیاز شدن، افزودن (مال و مردم و مانند آن)، بسیار مال گردانیدن، بسیاری مال توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاج
تصویر ثاج
روان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاد
تصویر ثاد
سرما، خاک نمناک، نم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساء
تصویر ساء
غمگین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جثاء
تصویر جثاء
پاداش، برابر، همقدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثاء
تصویر غثاء
کف، کفک کپک، میرنده، خنزرپنزر
فرهنگ لغت هوشیار
خیار چنبر خیار نیشابوری از گیاهان خیار چنبر خیار نیشابوری یا قثاء الحمار. سیماهنگ یا قثاء بری. سیماهنگ. یا قثاء هندی. فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاء
تصویر رثاء
((رَ))
گریستن بر مرده، سوک سرود، شعر گفتن برای مرده با تأسف و اندوه، مرده ستایی، مویه گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثار
تصویر ثار
کینه کشیدن، خون، کینه
فرهنگ فارسی معین