جدول جو
جدول جو

معنی تیم - جستجوی لغت در جدول جو

تیم
کاروان سرا، بنایی شامل چند دکان یا حجره که بازرگانان در آنجا داد و ستد می کنند، بازار، برای مثال امیدهاست که از یال او ادیم برند / هزار کفشگر اندر میان رستۀ تیم (سوزنی - لغتنامه - تیم)
گروهی بازیکن که با یکدیگر در مقابل یک گروه ورزشی دیگر بازی می کنند یا مسابقه می دهند مثلاً تیم فوتبال، گروهی مرکّب از دو نفر یا بیشتر که برای یک هدف مشخص تلاش می کنند مثلاً تیم پزشکی
اندوه، دلتنگی، غم خواری
تصویری از تیم
تصویر تیم
فرهنگ فارسی عمید
تیم
(تَ یَ)
بطنی است از غافق و از آن قبیله است: القاضی محمد التیمی که از انس روایت دارد. (از منتهی الارب). بطنی است از عرب. (ناظم الاطباء) ، کوهی است شرق مدینه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تیم
(تَ)
بندۀ خود کردن و رام و منقاد گردانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بنده گردانیدن به عشق. (زوزنی). به بندگی گرفتن دوستی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تیم
(تَ)
بنده و از آن است تیم الله بن ثعلبه بن عکابه و تیم الله بن قاسط در نمر، و در قریش. تیم بن مره قوم ابی بکر (رض) و تیم بن غالبین فهر و تیم بن قیس بن ثعلبه بن عکابه ودر بکر تیم بن شیبان بن ثعله و در ضبه تیم اللات و تیم بن ضبه و در خزرج تیم اللات که پدران قبیله اند. (منتهی الارب). بنده و تیم اﷲ بندۀ خدا و پدر چند قبیله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بنده و تیم اﷲ و تیم اللات و تیم قریش، هر سه نام قبیله ای است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تیم
کاروانسرای بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342)، کاروانسرای بزرگ را گویند، چه تیمچه کاروانسرای کوچک است، (برهان)، کاروان سرا، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات) (اوبهی)، کاروانسرای بزرگ است و حجره و خانه را نیز گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، کاروانسرای بزرگ و بازار، (ناظم الاطباء)، خانه و کاروانسرا، (شرفنامۀ منیری) :
چو پوست روبه بینی به تیم واتگران
بدان که تهمت از دنبۀبسرکار است،
رودکی،
نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس،
ابوالعباس،
پیش گرفته سبد باشتین
هر یک همچون در تیم حکیم،
منجیک،
از شمار تو کس طرفه به مهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم است دودر،
لبیبی،
چو مه گذشت تو شادی ز بهر غلۀ تیم
ولیکن آنکه ترا غله او دهد به غمست،
ناصرخسرو (دیوان ص 88)،
چشم داری ماه را تا نو شود
تا بیابی از سپنجی سیم تیم،
ناصرخسرو،
به سخاوت سمری، از بس که وقف رباط
بر فسوسی بدهی غلۀ گرمابه و تیم،
ناصرخسرو (دیوان ص 301)،
و کوی بکار و تیمچه های بازار و مدرسه فارجک و تیم کفشگران و ... همه بسوخت، (تاریخ بخارا ص 113)، چون به گرگان رسید ... یکی از خدم قابوس گفت که در فلان تیم جوانی آمده است عظیم ... (چهارمقالۀ عروضی)،
جامه شوئی نکرده مادر من
نه پدر تیم را نگهبانی،
سوزنی،
مگر خواهد خرشاعر که از خرکرگان وی
چو تیم خرفروشانی شود دیوان اشعارم،
سوزنی،
امیدهاست که از یال او ادیم برند
هزار کفشگر اندر میان رستۀتیم،
سوزنی،
گه چو دمسنجک از شاخ به شاخ
گاه چون شبپرک از تیم به تیم،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 903)،
ای کلام تو رشک در یتیم
وی عطای تو دیه و خانه و تیم،
عطار،
سالی بگذشت کاندرین تیمارم
تا دست تو گیرم و سوی تیم آرم،
عطار،
تو نترسی که باغ سازی و تیم
خرج آن جمله از خراج یتیم،
اوحدی،
مست و بیخود درآمد از در تیم
کرده بیجاده، جای در یتیم،
خواجه عمید (از انجمن آرا)،
نه مشغول گردی زیاد
به هر جا بنا کردی ایتام تیم،
؟ (از شرفنامۀ منیری)،
، کنایه از دنیا، (غیاث اللغات)، گرم و پرواس بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 351) (از اوبهی)، غم و اندوه و رنج، (از ناظم الاطباء)، تعهد، غمخواری، (فرهنگ فارسی معین) :
من ز تیم تو به تیمار گرفتار شدم
تو به تیمار مهل باز به تیم آر مرا،
؟ (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 351)،
جانم ار در تیم تیمار فراقش نیستی
آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تیم
بنده خود کردن و رام گردانیدن یک دسته ورزشکار در یک رشته از ورزشی
تصویری از تیم
تصویر تیم
فرهنگ لغت هوشیار
تیم
یک دسته ورزشکار از یک رشته ورزشی
تصویری از تیم
تصویر تیم
فرهنگ فارسی معین
تیم
کاروانسرای بزرگ
تصویری از تیم
تصویر تیم
فرهنگ فارسی معین
تیم
اندوه، دلتنگی
تصویری از تیم
تصویر تیم
فرهنگ فارسی معین
تیم
اکیپ، باند، دسته، گروه، تعهد، غم خواری، کاروان سرا، اندوه، دل تنگی، آویشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیم
دانه، بذر، تخم، تبار، نژاد، دسته، یک عدد نشای آماده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمور
تصویر تیمور
(پسرانه)
نام سردار پادشاه بزرگ مغول و مؤسس سلسله تیموریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیمورتاش
تصویر تیمورتاش
(پسرانه)
نام یکی از طوایف ترک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیما
تصویر تیما
(دخترانه و پسرانه)
دشت، بیابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیماس
تصویر تیماس
(پسرانه)
جنگل، بیشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب می توان انجام داد، قصد کردن، از روی قصد و عمد کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
از ’ی م م’، قصد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد کردن و اراده نمودن. (آنندراج) ، بخاک دست و روی مالیدن به نیت عبادت. و منه قوله تعالی: فتیمموا صعیداً طیباً (قرآن 4 / 43، 5 / 6). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک وضو کردن. (آنندراج). در شرع عبارت از قصد به سوی خاک پاکیزه ای است که به آن تطهیر کنند برای برطرف ساختن حدث. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). حقیقت تیمم آن است که نام است مر مسح روی و دست را با خاک پاکیزه با شرایط خاص و قصد نیز از همان شرایط است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دست و روی به خاک مالیدن به عوض وضو و غسل. (ناظم الاطباء). مسح کردن دست و روی به خاک بوجه شرعی، نماز و عبادت را. وضو کردن به خاک. مسح کردن دست و روی به خاک به عوض وضو یا غسل. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تیمم در صورتی بدل از وضو یا غسل واقع شود که آب نایاب بود یا استعمال آن متعذربود به طریقی که در کتب فقه مسطور است:
تا درگه او یابی مگذر به در کس
زیرا که حرام است تیمم به لب یم.
رودکی.
عهد تو و در زمانه تقدیم
آب آمده آنگهی تیمم.
انوری.
چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند.
خاقانی.
من تیمم به سر خاک نجس
کی کنم کآب به جایست مرا.
خاقانی.
چون در زمانه آب کرم هیچ جا نماند
جای تیمم است بخاک در سخاش.
خاقانی.
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان.
مولوی.
به غفلت بدادی ز دست آب پاک
چه چاره کنون جز تیمم بخاک.
سعدی (بوستان).
چو آب آمد تیمم نیست در کار
چو روزآمد چراغ از پیش بردار.
پوریای ولی.
چو بنمود رخ قدر طاووس مست
ز آب رخش چون تیمم شکست.
طاهر وحید (از آنندراج).
مرا توبه از دیدن خم شکست
چو شد آب پیدا تیمم شکست.
اشرف (ایضاً).
بهر سجده پیش پایش هم ز خاک پای او
دیده را دیدم تیمم گرچه غرق آب بود.
میر خسرو (ایضاً).
به آن خاک هر کس تیمم کند
کف از آب رحمت چو قلزم کند.
ملاطغرا (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
منقادتر. رام تر.
لغت نامه دهخدا
(اُ تَیْ یِ)
آبی است در قسمت غربی سلمی که یکی از دو کوه طی است. (معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
شکمبه در لهجۀ طبری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دشت و بیابان را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اسانسی است که از (تیموس دولگاریس) ، آویشن شیرازی گیرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیموکراسی
تصویر تیموکراسی
حکومتی که اختیار آن در دست توانگران باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیموس
تصویر تیموس
غده ای که در کودکان در بالای قفسه سینه و جلو نای قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمور
تصویر تیمور
ترکی پولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیما
تصویر تیما
نجد دشت بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره شاه پسند که بصورت درخت یا درختچه میباشد. اصل آن از هندوستان و افریقای مرکزی است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت شود. برگش بیضوی کامل و سطح فوقانی پهنکش سبز رنگ و سطح تحتانی پهنک سفید است. پوست آن در تداوی بعنوان مدر مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
قصد کردن، طهارت با خاک به جای وضو
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ))
گیاهی از تیره شاه پسند که به صورت درخت یا درختچه می باشد. اصل آن از هندوستان است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت می شود. برگش بیضوی کامل و پوست آن در تداوی به عنوان مدر مستعمل است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
((تَ یَ مُّ))
از روی قصد و عمد کاری کردن، به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیما
تصویر تیما
((تَ))
دشت، بیابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
پاساژ، آرکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیمار
تصویر تیمار
مراقبت
فرهنگ واژه فارسی سره
وضو یا غسل با خاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکم
فرهنگ گویش مازندرانی