جدول جو
جدول جو

معنی تیل - جستجوی لغت در جدول جو

تیل
نقطه، خال
تصویری از تیل
تصویر تیل
فرهنگ فارسی عمید
تیل
(تَ)
تار فلزی. مفتولی از طلا یا آهن یا نقره. تار برنجی در آلات موسیقی. (از دزی ج 1 ص 156)
لغت نامه دهخدا
تیل
به معنی نقطه و خال را نیز گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)، از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است، رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا
تیل
دهی از دهستان شاهروداست که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 564 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان شرفخانه است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 2685 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تیل
شاهدانه های چینی از گیاهان
تصویری از تیل
تصویر تیل
فرهنگ لغت هوشیار
تیل
خال، نقطه
تصویری از تیل
تصویر تیل
فرهنگ فارسی معین
تیل
گل و لای، طول، دراز، بذر، دانه، آستین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیلت
تصویر تیلت
تیلت (Tilt) یکی از تکنیک های حرکت دوربین در فیلم برداری و سینما است که به تغییر زاویه دوربین در محور عمودی اشاره دارد. در این تکنیک، دوربین به سمت بالا یا پایین حرکت می کند، بدون اینکه موقعیت افقی آن تغییر کند. تیلت معمولاً برای ایجاد تأثیرات بصری خاص یا دنبال کردن حرکت عمودی سوژه ها به کار می رود.
کاربردهای تیلت
1. نمایش ارتفاع :
- یکی از کاربردهای رایج تیلت، نمایش ارتفاع یا ابعاد عمودی است. برای مثال، زمانی که می خواهیم ارتفاع یک ساختمان بلند یا یک درخت بزرگ را نشان دهیم، دوربین از پایین به بالا تیلت می شود.
2. تبعیت از حرکت سوژه :
- تیلت می تواند برای دنبال کردن حرکت عمودی سوژه ها استفاده شود. برای مثال، هنگامی که یک شخصیت از پله ها بالا می رود یا از نردبان پایین می آید، دوربین به سمت بالا یا پایین تیلت می شود تا حرکت او را دنبال کند.
3. ایجاد تأثیرات روانی :
- حرکت تیلت می تواند تأثیرات روانی خاصی ایجاد کند. تیلت به سمت بالا می تواند حس عظمت یا قدرت را منتقل کند، در حالی که تیلت به سمت پایین ممکن است حس ضعف یا کوچک بودن را القا کند.
4. ایجاد تعلیق :
- تیلت می تواند برای ایجاد تعلیق و افزایش تنش در یک صحنه به کار رود. برای مثال، دوربین می تواند به آرامی از پایین به بالا حرکت کند تا یک تهدید یا خطر را به تدریج به مخاطب نشان دهد.
نحوه اجرای تیلت
1. استفاده از سه پایه :
- برای اجرای تیلت به صورت نرم و روان، معمولاً از سه پایه استفاده می شود. سه پایه هایی که قابلیت حرکت عمودی دارند، به دوربین اجازه می دهند تا به سمت بالا یا پایین حرکت کند.
2. کنترل سرعت :
- سرعت حرکت دوربین در تیلت بسیار مهم است. حرکت سریع می تواند حس شتاب یا اضطراب را منتقل کند، در حالی که حرکت آهسته می تواند به ایجاد حس تأمل یا تعلیق کمک کند.
3. ترکیب با دیگر حرکات دوربین :
- تیلت می تواند با دیگر حرکات دوربین مانند پن (Pan) یا تراکینگ (Tracking) ترکیب شود تا تأثیرات بصری پیچیده تری ایجاد کند.
مثال های استفاده از تیلت در فیلم ها
- `تایتانیک` (Titanic) : در صحنه ای که دوربین از پایین به بالا تیلت می کند تا عظمت کشتی تایتانیک را نشان دهد.
- `ماتریکس` (The Matrix) : در صحنه هایی که دوربین از پایین به بالا تیلت می کند تا شخصیت ها را به صورت قهرمانانه نشان دهد.
تیلت یکی از تکنیک های اساسی و تأثیرگذار در فیلم برداری است که به کارگردانان و فیلم برداران امکان می دهد تا داستان را به شیوه ای جذاب تر و بصری تر روایت کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از تیلا
تصویر تیلا
رسن، چرخ رسن تابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیله
تصویر تیله
گلولۀ کوچک و توپر سنگی یا بلوری که کودکان با آن بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
ترجمان، یعنی زبانهای مختلف فهم کند و هر یکی را بزبان وی فهم کند، (آنندراج)، مترجم و ترجمان، (ناظم الاطباء)، صاحب منتهی الارب کلمات ترجمان و لسان را تیلماجی معنی کرده و مرحوم دهخدا در چند یادداشت آرد: دیلماج، مترجم، ترجمان، سخن گزاری، ترجمه، مترجمی و آنگاه افزاید: شاید از ترکی است، کارگذار، (آنندراج)، آنکه هر کاری را بخوبی می پردازد و حاذق و کارآزموده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُ)
دهی از دهستان کلباد است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 730 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ مُ)
تاریخدان فرانسوی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان سرقلعۀ گرمسیر ولدبیگی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی است که برای پی گم کردن، یهودان به حفاری شهرهای قدیم داده اند که از آنجاها اشیاء آنتیک قیمتی استخراج می کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حفار. آنکه زمین های خسف شده و مانند آن را کاود، یافتن اشیاء عتیقه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ بُ)
دهی از دهستان نرم آب است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ / لَ)
سفال شکستۀ خردشده. (ناظم الاطباء). خردۀسفال. ریزۀ سفال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در تداول، سنگ مدوری که بدان قمار بازند
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی از دهستان تبادگان است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 346 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جامۀ پیش و از آستین کوتاه را گویند، (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی از اکراد بناحیۀ زوزان
لغت نامه دهخدا
اتل. عدیل. رودی است که از شمال بحر خزر وارد آن دریاچه میشود و امروز به ولگا معروفست. گویند خزر را کنار جوی اتیل خوش آمد از دیگر جایها و آنجا شهر خزران بنا نهاد. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به آتل و اتل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوهی است در یمامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند کوهی است در یمامه. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زن از دنیا بریده بجهت خدای تعالی، برگشته گردیدن لب از خنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی از دهستان ولوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کاپیتان آلمانی و فرماندۀ قوای کاتولیک در جنگ سی ساله (1559-1632 میلادی) او در سال 1620 میلادی پیروز گردید و بعضی از نواحی دشمن را متصرف شد ولی در مقابل گوستاو ادولف، شکست خورد و تا سرحد مرگ زخمی گردید، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیلماچی
تصویر تیلماچی
تر زبان، کار گزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیلا
تصویر تیلا
پر خط و خال
فرهنگ لغت هوشیار
خرده سفال، سفال خرد شده گلوله کوچک سنگی با بلوری که اطفال با آن بازی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیلا
تصویر تیلا
چرخ رسن تابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیله
تصویر تیله
((لِ))
گلوله کوچک سنگی یا شیشه آبی که کودکان با آن بازی کنند
فرهنگ فارسی معین
((لِ))
تراکتور کوچکی که راننده به دنبال آن می رود و آن را هدایت می کند و از آن برای انجام کارهای سبک در مزارع استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
چرب بودگی، چرب بودن
دیکشنری اردو به فارسی
تدهین، با روغن مسح کنند
دیکشنری اردو به فارسی
مقدّس کردن، روغن کاری، روغن زدن
دیکشنری اردو به فارسی
چرب، روغنی
دیکشنری اردو به فارسی