جدول جو
جدول جو

معنی تیقور - جستجوی لغت در جدول جو

تیقور
(تَ)
مرد بردبار و باوقار و آهسته. (منتهی الارب) (آنندراج). وقار و بردباری. (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). ’تاء’ آن مبدل ’واو’ است چنانکه در تراث و وراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمور
تصویر تیمور
(پسرانه)
نام سردار پادشاه بزرگ مغول و مؤسس سلسله تیموریان
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ تَرْ رُ)
گذشتن اکثر شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهور. (اقرب الموارد). رجوع به تقور شود، پیچیدن مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده و متفرق شدن ابر دائره وار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرغی است شبیه به طاووس ماده به عربی شفنین خوانند و شفانین هم گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام مرغی است شبیه به طاووس ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شعیر است که به فارسی جو نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شهسواراست که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای کهن ایتالیا است که با داشتن مناظر بسیار زیبا محل رفت و آمد ثروتمندان روم بود و امروز آن را تی ولی گویند، (از لاروس)، رجوع به تی ولی و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ی س ر’، دابه حسن التیسور، ستوری نیکوبردارندۀ قوائم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تیغدار. شمشیرزن:
بسته و خسته روند تیغوران پیش او
بسته به شست سبک خسته به گرزگران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان زاوه است که در بخش حومه شهرستان تربت حیدریه واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
اسم جمع بقر. (منتهی الارب). رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا
چارپای خرد، مشتق از کلمه پیکوس لاتینی، (النقود العربیه ص 160)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
امیر. نخستین پادشاه گورکانی و مؤسس سلطنت این سلسله که از 771 تا 807 هجری قمری در بیشتر ممالک آسیا با کمال قدرت و عظمت پادشاهی کرد. (ناظم الاطباء). نام پادشاه مشهور است. (غیاث اللغات) (آنندراج). سردار و پادشاه بزرگ مغول 736-807 هجری قمری) است. وی پسر امیر ترغای بود و در ترکستان و میان طایفۀ برلاس پرورش و در سواری و تیراندازی مهارت یافت. در جوانی حکومت شهر کش به او واگذار شد و پس از ازدواج با دختر خان کاشغر او را گورکان، یعنی داماد نامیدند. در جنگ با والی سیستان نیز چند زخم برداشت و دو انگشت دست راستش افتاد و پای راستش چنان صدمه دید که تا پایان عمر می لنگید و بدین جهت او را تیمور لنگ خواندند. وی در سن 24 سالگی نامبردار شد و ده سال بعد هنگامی که رقیب خود امیرحسین رامغلوب و مقتول ساخت به لقب صاحبقران ملقب گردید. تیمور بین سالهای 733 و 781 هجری قمری چهار بار به خوارزم لشکر کشید و عاقبت آنجا را ویران کرد. دشت قپچاق ومغولستان را فتح نمود و در 782 پسر چهارده سالۀ خودمیرانشاه را با سپاهی مأمور تسخیر خراسان کرد و خود نیز بدانان پیوست. نیشابور و هرات را گرفت و در هرات از کله های مردم مناره ها ساخت. سپس مازندران را که تا سال 750 بدست ملوک باوند بود تسخیر کرد و در یورش سه ساله که از 788 تا 790 طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را مسخر کرد و در اصفهان با هفتاد هزار سر بریده مناره ها ساخت. سپس به شیراز شتافت و آن را تسخیر کرد. در سال 793 خوارزم راقتل عام نمود. یورش پنجسالۀ وی بین سالهای 794 تا 798 هجری قمری صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهری را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود داد. سپس مسکو را مسخر ساخت و در سال 801 هندوستان را فتح کرد و صدهزار تن بکشت. تیمور پس از تقسیم شهرها و نواحی به سمرقند بازگشت. لشکرکشی وی را به ایران که از 802 تا 807 هجری قمری طول کشید یورش هفت ساله گویند. در 803 با عثمانیان جنگ کرد و چند شهر را گرفت. در همین هنگام سفرائی به مصر فرستاد ولی چون نتیجه نگرفت، مصمم شد به مصر حمله کند و حلب و دمشق و سپس بغداد را تسخیر کرد. در سال 804 بایزید سلطان عثمانی را مغلوب و اسیر کرد. و سپس قصد فتح چین نمود و بکنار سیحون رسیدولی در اترا بیمار شد و در سال 807 هجری قمری به سن 71 سالگی درگذشت. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 و 4 و عجائب المقدور فی تاریخ تیمور چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب و تزوکات تیموری شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
این لفظ ترکی است به معنی فولاد و چون در ترکی قاعده ای است که بعد از حرف مضموم ’واو’، بعد مفتوح ’الف’، و بعد مکسور ’یا’ مینویسند مگر آن ’واو’ و ’الف’، و ’یا’ در خواندن نمی آید، در این لفظ نیز ’یا’ و ’واو’ بخواندن نمی آید، چرا که علامت کسره و ضمه است و اگر در نظم به سبیل اشباع خوانده شود جایز است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از ترکی، آهن... (ناظم الاطباء). تیمور ترکی مغولی، تمر. دمر به معنی آهن. (فرهنگ فارسی معین ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جزیره ای از مجمعالجزایر سند (جزایر مالزی) که در مشرق جزیره فلورس واقع است که میان کشورهای اندونزی و پرتقال تقسیم شده است. قسمت متعلق به اندونزی با وسعت یازده هزارونهصد و سی و پنج کیلومترمربع و 400000 تن سکنه و قسمت پرتقال با وسعت نوزده هزار کیلومترمربع و 442400 تن سکنه است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تیموره، سنگی که در شکم بعضی حیوانات تولید می گردد و آن را مانند فادزهر استعمال می کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ت ه ر’، زمین رست و هموار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین پست و هموار، بیابان دشوار. (منتهی الارب) ، مابین اعلای وادی و اسفل آن، مابین اعلای کوه و اسفل آن، مرد متکبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگ منشی. یقال: به تیه تیهور، اذا کان تایهاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، موج مرتفع دریا، ریگ توده که آب اطراف آن را کنده باشد. ج، تیاهیر، تیاهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریگ تودۀ بلند و آنچه شکسته گردد از ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تایقور میرزا از امراء و بزرگان دربار شاه اسماعیل صفوی بود که در تاریخ 923 ه، ق، مأمور آوردن امیر سلطان (والی خراسان) بدرگاه گشت، رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 576 شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
یقر. یغور. یغر. رجوع به یقر و یغر و یغور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیور
تصویر تیور
مرغی است شبیه به طاوس ماده شفتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقور
تصویر یقور
بنگرید به یغور ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمور
تصویر تیمور
ترکی پولاد
فرهنگ لغت هوشیار
قایق
فرهنگ گویش مازندرانی