جدول جو
جدول جو

معنی تیغور - جستجوی لغت در جدول جو

تیغور
(وَ)
تیغدار. شمشیرزن:
بسته و خسته روند تیغوران پیش او
بسته به شست سبک خسته به گرزگران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمور
تصویر تیمور
(پسرانه)
نام سردار پادشاه بزرگ مغول و مؤسس سلسله تیموریان
فرهنگ نامهای ایرانی
(گَ)
تیغساز. آنکه تیغها را بسازد. (آنندراج) :
مغنی ز دف ساختی چون سپر
به قانون خبرگیر ازین تیغگر.
طغرا (از آنندراج).
رجوع به تیغساز شود
لغت نامه دهخدا
تیغ خرد، تیغ کوچک، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بابا یک سوزنی یا تیغوئی کند داشته، (مزارات کرمان ص 164، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چشم دور فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). چشم به گودی فروشدن: تغور ظاهر العین، دخل فی الرأس. (از ذیل اقرب الموارد) ، به غور آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باران ریختن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجهیدن خون از رگ. برجستن آب از درز مشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرغی است شبیه به طاووس ماده به عربی شفنین خوانند و شفانین هم گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام مرغی است شبیه به طاووس ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
شهامت و آن حرصی است بر کارهای بزرگ از برای حدوث جمیله. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شهسواراست که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرد بردبار و باوقار و آهسته. (منتهی الارب) (آنندراج). وقار و بردباری. (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). ’تاء’ آن مبدل ’واو’ است چنانکه در تراث و وراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای کهن ایتالیا است که با داشتن مناظر بسیار زیبا محل رفت و آمد ثروتمندان روم بود و امروز آن را تی ولی گویند، (از لاروس)، رجوع به تی ولی و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ی س ر’، دابه حسن التیسور، ستوری نیکوبردارندۀ قوائم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شود
لغت نامه دهخدا
تغار، (منتهی الارب) (آنندراج)، ظرف آب، (ناظم الاطباء)، الاجانه و یأها زائده، ج، تیاغیر، (اقرب الموارد)، رجوع به اجانه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان پسکوه است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 681 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
دهان تنگ. (برهان) ، مرطبان کوچک و امثال آن. (برهان). مرتبان کوچک
لغت نامه دهخدا
(اَ / ای)
ملک معموری از ترکستان شرقی که در انتهای شرقی چین ممتد شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اویغور. ایغر. ایغورها. قوم آسیایی ترک نژاد که اول بار در قرن هفتم میلادی در اطراف رود جیحون سکنی گزیدند و اهمیت یافتند. چندین شهر بنا کردند که از جمله قراقوروم است. اویغورها بسرعت قلمرو خود را بسط دادند و در اوایل قرن هشتم تمام مغولستان را از دست سلسلۀ تانگ خارج نمودند و مملکتی تأسیس کردند که از 745 تا 856 میلادی دوام یافت. سپس به ترکستان شرقی و به قسمتهایی از سرزمین ایالت کنونی سینکیانگ مهاجرت کردند در آنجا مملکت دیگری تأسیس نمودند که در قرن 13 میلادی مقهور مغول گردیدند. امروز قسمت زیادی از سکنۀسینکیانگ بزبان ایغوری تکلم میکنند و ممکن است از اعقاب ایغورها باشند. (دایرهالمعارف فارسی). رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی و تاریخ گزیده و اویغور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
امیر. نخستین پادشاه گورکانی و مؤسس سلطنت این سلسله که از 771 تا 807 هجری قمری در بیشتر ممالک آسیا با کمال قدرت و عظمت پادشاهی کرد. (ناظم الاطباء). نام پادشاه مشهور است. (غیاث اللغات) (آنندراج). سردار و پادشاه بزرگ مغول 736-807 هجری قمری) است. وی پسر امیر ترغای بود و در ترکستان و میان طایفۀ برلاس پرورش و در سواری و تیراندازی مهارت یافت. در جوانی حکومت شهر کش به او واگذار شد و پس از ازدواج با دختر خان کاشغر او را گورکان، یعنی داماد نامیدند. در جنگ با والی سیستان نیز چند زخم برداشت و دو انگشت دست راستش افتاد و پای راستش چنان صدمه دید که تا پایان عمر می لنگید و بدین جهت او را تیمور لنگ خواندند. وی در سن 24 سالگی نامبردار شد و ده سال بعد هنگامی که رقیب خود امیرحسین رامغلوب و مقتول ساخت به لقب صاحبقران ملقب گردید. تیمور بین سالهای 733 و 781 هجری قمری چهار بار به خوارزم لشکر کشید و عاقبت آنجا را ویران کرد. دشت قپچاق ومغولستان را فتح نمود و در 782 پسر چهارده سالۀ خودمیرانشاه را با سپاهی مأمور تسخیر خراسان کرد و خود نیز بدانان پیوست. نیشابور و هرات را گرفت و در هرات از کله های مردم مناره ها ساخت. سپس مازندران را که تا سال 750 بدست ملوک باوند بود تسخیر کرد و در یورش سه ساله که از 788 تا 790 طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را مسخر کرد و در اصفهان با هفتاد هزار سر بریده مناره ها ساخت. سپس به شیراز شتافت و آن را تسخیر کرد. در سال 793 خوارزم راقتل عام نمود. یورش پنجسالۀ وی بین سالهای 794 تا 798 هجری قمری صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهری را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود داد. سپس مسکو را مسخر ساخت و در سال 801 هندوستان را فتح کرد و صدهزار تن بکشت. تیمور پس از تقسیم شهرها و نواحی به سمرقند بازگشت. لشکرکشی وی را به ایران که از 802 تا 807 هجری قمری طول کشید یورش هفت ساله گویند. در 803 با عثمانیان جنگ کرد و چند شهر را گرفت. در همین هنگام سفرائی به مصر فرستاد ولی چون نتیجه نگرفت، مصمم شد به مصر حمله کند و حلب و دمشق و سپس بغداد را تسخیر کرد. در سال 804 بایزید سلطان عثمانی را مغلوب و اسیر کرد. و سپس قصد فتح چین نمود و بکنار سیحون رسیدولی در اترا بیمار شد و در سال 807 هجری قمری به سن 71 سالگی درگذشت. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 و 4 و عجائب المقدور فی تاریخ تیمور چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب و تزوکات تیموری شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
این لفظ ترکی است به معنی فولاد و چون در ترکی قاعده ای است که بعد از حرف مضموم ’واو’، بعد مفتوح ’الف’، و بعد مکسور ’یا’ مینویسند مگر آن ’واو’ و ’الف’، و ’یا’ در خواندن نمی آید، در این لفظ نیز ’یا’ و ’واو’ بخواندن نمی آید، چرا که علامت کسره و ضمه است و اگر در نظم به سبیل اشباع خوانده شود جایز است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از ترکی، آهن... (ناظم الاطباء). تیمور ترکی مغولی، تمر. دمر به معنی آهن. (فرهنگ فارسی معین ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جزیره ای از مجمعالجزایر سند (جزایر مالزی) که در مشرق جزیره فلورس واقع است که میان کشورهای اندونزی و پرتقال تقسیم شده است. قسمت متعلق به اندونزی با وسعت یازده هزارونهصد و سی و پنج کیلومترمربع و 400000 تن سکنه و قسمت پرتقال با وسعت نوزده هزار کیلومترمربع و 442400 تن سکنه است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تیموره، سنگی که در شکم بعضی حیوانات تولید می گردد و آن را مانند فادزهر استعمال می کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ت ه ر’، زمین رست و هموار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین پست و هموار، بیابان دشوار. (منتهی الارب) ، مابین اعلای وادی و اسفل آن، مابین اعلای کوه و اسفل آن، مرد متکبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگ منشی. یقال: به تیه تیهور، اذا کان تایهاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، موج مرتفع دریا، ریگ توده که آب اطراف آن را کنده باشد. ج، تیاهیر، تیاهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریگ تودۀ بلند و آنچه شکسته گردد از ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شعوری بنقل فرهنگ نعمت الله این کلمه را قوش معنی کرده است. (لسان العجم ج 1 ورق 276 الف)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
یغر. از مصدر یغورماق (خمیر کردن) ترکی. در تداول عامه، ستبر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیر ورآمده). و رجوع به یغر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیور
تصویر تیور
مرغی است شبیه به طاوس ماده شفتین
فرهنگ لغت هوشیار
از یوغور ماق: ترکی زمخت نا هنجار ستبر گنده ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغار
تصویر تیغار
پارسی تازی گشته تغار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمور
تصویر تیمور
ترکی پولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغور
تصویر یغور
((یُ))
بزرگ، درشت، بدشکل
فرهنگ فارسی معین
قایق
فرهنگ گویش مازندرانی