جدول جو
جدول جو

معنی تیغبازی - جستجوی لغت در جدول جو

تیغبازی
با هم بازی کردن به شمشیر ... و همچنین دوتیغه بازی کردن، (آنندراج)، شمشیربازی، نبرد کردن با شمشیر:
کاینجا نه حدیث تیغبازی است
دلالگییی به دلنوازی است،
نظامی،
سوسن ز سر زبان درازی
شد در سر تیغ و تیغبازی،
نظامی،
داشت از تیغ و تیغبازی دست
فارغانه به رود و باده نشست،
نظامی،
میدان تیغبازی برق است روزگار
بیچاره دانه ای که سر از خاک برکشید،
صائب (از آنندراج)،
رجوع به تیغ و ترکیبهای آن و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بچه بازی، رجوع به تازباز شود
لغت نامه دهخدا
عمل پیلباز، بازی کردن با فیل، باختن فیل، بازی فیل، بازی و لعب کردن چون فیل، با فیل به جنگ پرداختن و چپ و راست به حرکت درآوردن فیل برابر خصم:
هم این زابلی نامبردار مرد
زپیلی فزون نیست اندر نبرد
یکی پیلبازی نمایم بدوی
کزین پس نیارد سوی جنگ روی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عمل زیغباف، حصیربافی:
برو زیغبافی گزین کار کرد
نئی مرد شمشیر وروز نبرد،
فردوسی (از انجمن آرا)،
رجوع به زیغ و زیغباف شود
لغت نامه دهخدا
پیل بازی، (فرهنگ فارسی معین)، بازی کردن با فیل، یا فیل را به بازی گرفتن، به کار بردن مهرۀ پیل در بازی شطرنج، دلیری نمودن و سخت نبرد کردن:
یکی فیلبازی نمایم بدوی
کزین پس نیارد سوی جنگ روی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عمل مرغباز. (ناظم الاطباء). رجوع به مرغباز شود
لغت نامه دهخدا
(اِظْ ظِ)
بلند کردن سرین خود را، گام فراخ نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، بسیاری نمودن به آنچه نزد خود نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، تبازی رهام (مرغ غیرشکاری) ، خود را مانند باز نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ کَ)
با همدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
جنگ و ستیز با شمشیر کردن. شمشیربازی کردن. مبارزه کردن با شمشیر و جز آن:
که با دشمنم تیغبازی کنید
بدینگونه در جنگ بازی کنید.
فردوسی.
بمی در همی تیغبازی کنید
میان یلان سرفرازی کنید.
فردوسی.
زره پوشم ار تیغبازی کنی
کمر بندم ار صلح سازی کنی.
نظامی.
ولیکن چو شه تیغبازی کند
سر تیغ او سرفرازی کند.
نظامی.
رجوع به تیغ و ترکیبهای آن و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیغ بازی
تصویر تیغ بازی
با هم بازی کردن بشمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزبالی
تصویر تیزبالی
تندپروازی تیزیری
فرهنگ لغت هوشیار
علم پیلباز. بازی کردن با فیل، (شطرنج) باختن فیل، بازی مانند لعب فیل: هم این زابلی نامبردار مرد ز پیلی فزون نیست اندر نبرد. یکی پیلبازی نمایم بدوی کزین پس نیارد سوی جنگ روی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
زرنگی، رندی، فرصت طلبی سودجویانه، منفعت طلبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توپ بازی، ربودن نگهانی جسمی از دست فردی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش بازی
فرهنگ گویش مازندرانی