جدول جو
جدول جو

معنی تیش - جستجوی لغت در جدول جو

تیش
کوهی به اندلس از خرۀ جیان در نزدیکی آن شهری خراب و قدیمی است (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تیش
لفظ ترکی است به معنی دندان و لفظ تیشه که آلت نجاران است از این مأخوذ است و حرف ’ها’ برای تشبیه و مشابهت، چنانکه در لفظ دندانه، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تیش
ترکی از تیز پارسی دندان
تصویری از تیش
تصویر تیش
فرهنگ لغت هوشیار
تیش
علاقه ی شدید، گارد گرفتن در کشتی گیله مردی، تند و تیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکش
تصویر تکش
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان سلسله خوارزمشاهیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیشه
تصویر تیشه
آلتی دسته دار شبیه چکش با سر آهنی پهن و تیز که در نجاری، بنّایی و سنگ تراشی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیشتر
تصویر تیشتر
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
در اصطلاح بنایان بنائی که گل و بوته از آجر برآرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
دهی از بخش آبدانان است که در شهرستان ایلام واقع است و 227 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
معروف. (آنندراج). نجار:
تیشه زن اندر هنر آموختن
تخته نسازد ز پی سوختن.
میر خسرو (از آنندراج).
رجوع به تیشه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نُ / نِ / نَ دَ)
با افزار آهنی کار کردن. افزار مخصوص سنگ تراشان را بر سنگ یا خاک زدن. افزار مخصوص کندن سنگ و خاک و جز آن را:
تو خوش می زیستی با دلبران شاد
قلم شاپور می زد تیشه فرهاد.
نظامی.
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
بگوش آمدم ناله ای دردناک.
سعدی.
رجوع به تیشه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
فعل تیشه دار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نِ)
تبر. (ناظم الاطباء). رجوع به تیشه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ تَ)
در اوستا تیشتریه یکی از ایزدان مزدیسنا و نگهبان باران است. رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 58 و تشتر و تیر در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
از ریشه تش (به معنی تبر پهلوی) تیشک و تش (طبری تاشه) (حاشیۀ برهان چ معین). افزار آهنی نجاران. (فرهنگ فارسی معین). افزاری که مرکب اسب از قطعه ای آهنین برنده و از دسته که بدان چوب را می برند و می شکافند. و تبر. (ناظم الاطباء). افزار آهنین که نجاران...دارند و... در عرف هند بسولا خوانند. سرش از پیش افکنده می باشد و از قفا بطور حلقۀ سوراخدار بود که دستۀ چوب در آن استوار کنند... (آنندراج) :
برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی، خارزنی گرد بیابان.
خجسته.
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
کجا زو تبر اره و تیشه کرد.
فردوسی.
گروه ورا تیشه بر خاک بود
درختان لک و کشتشان ماک بود.
اسدی (از یادداشت بخطمرحوم دهخدا).
در خانه دین چون بری سازی
از فکرت تیشه ساز و دست اره.
ناصرخسرو.
نجار گوهرم که نجیبان طبع من
جز زیر تیشۀ پدر خویشتن نیند.
خاقانی.
ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا
این بزیر تیشه دارد و آن بسایۀ دوکدان.
خاقانی.
تیشه در بیشۀ بلا بردی
هر سر شاخ بابزن کردی.
خاقانی.
رومیان هندوان پیشۀ او
چینیان ریزه چین تیشۀ او.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 59).
گرد عالم شد این حکایت فاش
تیز شد تیشه ها ز بهر تراش.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 121).
حطب را اگر تیشه بر پی زنند
درخت برومند را کی زنند.
سعدی (بوستان).
ترا تیشه دادم که هیزم شکن
نگفتم که دیوار مسجد بکن.
سعدی.
همه اندر تراش چون تیشه
کی بماند درخت در بیشه.
اوحدی.
ندهد این بجز آن راد که چون تیشه بود
دور باد آنکه ترا شد سوی خود چون تیشه.
ابن یمین.
سر خویش چون تیشه افکنده پیش
نهی پیشش انگشت بر چشم خویش.
طاهر وحید (از آنندراج).
، افزار آهنی سنگ تراشان. (فرهنگ فارسی معین). افزار آهنین که... سنگ تراشان دارند... پارۀ آهنی باشد به شکل انگشت مردم که سر تیزی دارد و بی دسته بود و سنگ تراشان سنگ بدان کنند و آن را در عرف هندی یانکی گویند... (آنندراج) :
کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم
رخنه چرا به تیشۀ کان کن درآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 241)
به تیشه روی خارا می خراشید
چو بید از سنگ مجرا می تراشید.
نظامی.
سخن تا نپرسند لب بسته دار
گهر نشکنی تیشه آهسته دار.
نظامی.
به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل.
سعدی (گلستان).
هنرپیشگان تیشه برداشتند
نمودند هرچ از هنر داشتند.
امیرخسرو.
ناخن تیشه براندم به رگ و ریشه سنگ
کوه غم در ته پا سوده به جولان رفتم.
عرفی (ایضاً).
فرهادم و اندیشۀ شیرین به سر امّا
آلوده به خردل نکنم تیشۀ خود را.
طالب آملی (ایضاً).
ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من
به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم.
صائب (از آنندراج).
شود صلح عشاق حاصل ز جنگ
چو از تیشه همواری زخم سنگ.
طاهر وحید (ایضاً).
صدای تیشه که بر سنگ می خورد دگر است
خبر بگیر که آواز تیشه و جگر است.
ملا نسبتی (از آنندراج).
- تیشه بپای خودزدن، کنایه از ضایع کردن خود و خود را از کار بازداشتن باشد. (انجمن آرا) :
در این محنت سرا یک عشق پیشه
نزد چون من به پای خویش تیشه.
جامی.
رجوع به ترکیب بعد شود.
- تیشه بر پای خود زدن، کنایه از برهم زدن و ضایع کردن کار و بار خود است. (برهان). کنایه از، از تردد بازماندن و برهم زدن کار و بار خود. (آنندراج). کار و بار خود را ضایع کردن و برهم زدن. (ناظم الاطباء) :
مکن فحش و دروغ و هزل پیشه
مزن بر پای خود زینهار تیشه.
ناصرخسرو.
تا به کی هر سو دوم در سومنات
تیشه ای بر پای ایمان می زنم.
عرفی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب قبل شود.
- تیشه بر خویشتن زدن، تیشه بر پای خود زدن:
به بیرحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان زند تیشه بر خویشتن.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
- تیشه بر قدم خویش زدن، تیشه بر پای خود زدن:
ابله که تیشه بر قدم خویش می زند
بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
- تیشه به ریشه کسی زدن، قصد نابودی وی را داشتن. موجبات فنای کسی را فراهم ساختن.
- تیشه بسوی خودزدن، کنایه از حریص و طامع بودن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و حرص و شره و طمع باشد. (برهان). و حرص و شره داشتن. (ناظم الاطباء).
- تیشه بودن، کنایه از صرفه جوئی و مال جمع کردن از دیگران برای خود. (انجمن آرا) :
کردگارا مشت رندی ده جهان را خوش تراش
تا کی از قومی که هم ایشان و هم ما تیشه ایم.
انوری (از آنندراج).
- تیشۀ رو بخود، آنکه آنچه خواهد برای نفس خویش خواهد و برای دیگری سهمی در خوی او نیست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیشۀ فرهاد تیز کردن، کنایه از شروع عشق و عاشقی کردن باشد. (برهان). شروع درعشق کردن. (فرهنگ رشیدی). کنایه از شروع به عشقبازی کردن در جای خطرناک. (انجمن آرا). کنایه از شروع کردن در عشق و در مؤید فرهاد را عشق آموختن. (آنندراج). شروع در عشق و عاشقی نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیش
تصویر بیش
زیادتی و افزونی، بسیار، بس، علاوه، کثیر
فرهنگ لغت هوشیار
زمین را شخم کردن و نا کشته گذاشتن استراحت دادن زمین تا دوباره نیروی باروری خود را باز یابد، زمینی که یک سال نکارند تا قوت گیرد زمین نوبتی. یا دو آیش. آیش کردن زمین یک سال در میان. یا سه یا سه آیش. آیش کردن زمین دو سال در میان، تقسیم کردن زمینهای ده بسه قسمت و هر سال یکی ازین سه قسمت را نا کشته گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
نمونه بارز یکدسته، دسته، گروه، نوع، جنس، صنف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیب
تصویر تیب
سرگشته مدهوش حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیشه
تصویر تیشه
تبر، ابزاری که بدان چوب را میشکافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیشه به ریشه زدن
تصویر تیشه به ریشه زدن
کنایه از خود را به آستانه نابودی کشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیشه
تصویر تیشه
((ش ِ))
ابزاری فلزی که نوک آن پهن و تیز است و در نجاری و سنگ تراشی به کار می رود
تیشه به ریشه خود زدن: کنایه از خود را به آستانه نابودی کشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیشتر
تصویر تیشتر
((تَ))
نام ایزد موکل بر باران که با دیو خشکسالی می جنگد، شعرای یمانی، ستاره ای پر نور در صورت فلکی سگ بزرگ، تشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیر
تصویر تیر
عطارد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیپ
تصویر تیپ
چهرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنش
تصویر تنش
تشنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تپش
تصویر تپش
ضربان، نبض
فرهنگ واژه فارسی سره
تبر، چکش لبه تیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شاخ کردن، تیز کردن کارد، سرعت گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت سریع زیرگیری، گارد در کشتی گیله مردی
فرهنگ گویش مازندرانی
آماده ی حمله شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیشه، از ابزار درودگری
فرهنگ گویش مازندرانی
بی محابا گذشتن، طناب رخت اویز از الیاف گیاهی، حدود
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش
فرهنگ گویش مازندرانی