جدول جو
جدول جو

معنی تیساپه - جستجوی لغت در جدول جو

تیساپه
پابرهنه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیساگل
تصویر تیساگل
(دخترانه)
در گویش مازندران مرکب از تیسا (خالص) + گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
(دخترانه)
رنگین کمان، قوس قزح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیسا
تصویر تیسا
(دخترانه)
در گویش مازندران خالص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تویه، آلیسا، قزح، آدینده، تربیسه، قوس و قزح، آژفنداک، سویسه، تربسه، شدکیس، نوشه، ایرسا، نوسه، تیراژی، رخش، درونه، آفنداک، کلکم، نوس، آزفنداک، ترسه، سرگیس، توبه، سدکیس، سرکیس، سرویسه، کرکم، اغلیسون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساچه
تصویر تساچه
تمساح، نهنگ، کروکودیل
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
دهی از دهستان حومه بخش خمام است که در شهرستان رشت واقع است و در حدود 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
پرندۀ سبزرنگ که پر آن را در زردوزی بکار برند و آن را سبزک گویند، (ناظم الاطباء) :
بی خبر هست ز تیر آهم
گر بود دلبر من تیرآهی،
عبدالغنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ چِ)
تمساح و نهنگ و دوزن و مگرمج، که بزبان فرانسه کروکودیل و به زبان رومی کروکودیلس گویند. حیوانی است. ذوالمعاشین، از طایفۀ لزارد و آنچه از این حیوان در رودخانه های بزرگ افریقا دیده می شود، از شش تا هشت متر طول دارد و کلۀ آن دارای وضع مخصوصی است که درازایش دو مرتبه زیادتر از پهنای وی می باشد و 38 دندان در بالا و 30 عدد در پایین دارد و پنجه های آن از طرف خلف مانند پنجۀ اردک می باشد و دم این حیوان پهن و مخصوص به سباحت آن است و این حیوان در روی خاک به اشکال و زحمت حرکت می کند ولی در آب بسیار جسور و متهور است به انسان حمله می نمایدو گلوله هایی را که به اطراف آن می اندازند بواسطۀ پوستش دفع می کند و اهالی مصر در قدیم این حیوان را پرستش می کردند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمساح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نادانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام دو ستاره است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عنز تیساء، آنکه هر دو شاخش به شاخهای بز کوهی ماند. (منتهی الارب). ماده بزی که شاخهای وی به شاخهای بز کوهی ماند. (ناظم الاطباء). رجوع به تیس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ت وق’، تاق توقاً و تؤقاً و تیاقهً و توقاناً، آرزومند کسی شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهر و مرکز ولایتی است در الجزایر که دردامنۀ کوهی بهمین نام واقع است و 24800 تن سکنه دارد و یکی از مراکز فلاحتی این کشور است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زن نرم و نازک خوش عیش. (منتهی الارب). ناعمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَسْ سا نی یَ)
شهری است نزدیک قرطبه. ابن اصیبعه آرد: آنگاه منصور ابوالولیدبن رشد را مورد کینه توزی قرار داد و امر کرد در یسانه که شهری نزدیک قرطبه است اقامت گزیند و از آنجا بیرون نرود و شهر مزبور از آن یهودیان بوده است. (از عیون الانباء ج 2 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
فراوانی و بسیاری. (ناظم الاطباء) ، آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توانگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). فراخی عیش. یسار. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ سی یَ)
تکبر و بزرگ منشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تیسوسیه شود
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
زمین نرم کوفته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
قوس قزح. (انجمن آرا) (آنندراج). تیراژه
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
قوس قزح. (اوبهی) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 529) (ناظم الاطباء). آزفنداک. نوشه. انطلیسون. کمر رستم. کمردون. طوق بهار. قوس قزح. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توسه. رخش. سریر. سدکیس. قالیچۀ فاطمه. کمان رستم. (یادداشت ایضاً). رجوع به تیرازه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
تیزاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، آب زبان گز: تیزابۀ اسفناج را پس از پختن باید گرفت. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
معرب دارسنا ی ایتالیایی است که آن هم از دارالصناعه گرفته شده است. (دزی ج 1 ص 145). ترسخانه. مستودع الذخائر و ادوات الحرب. (المنجد). معمل المراکب (دخیله). (المنجد). جرجی زیدان آرد: دارالصناعه آنرا گویند که ما امروز ترسانه یا ترسخانه گوییم و ترسانه یا ترسخانه از این کلمه نقل شده است. هنگامی که فرنگیان، بلاد عرب را گشودند ازجمله چیزها که از آنان اقتباس کردند کشتی سازی بود، چنانکه عربها نیز آنرا از اسلاف آنان اقتباس کردند و اسپانیائیها دارالصناعه را ’دارسنه’ نامیدند و دیگر اروپائیان آنرا ازایشان گرفتند تا آنکه این کلمه بصورت منحوت ’آرسنال’ درآمد، سپس عرب آنرا ازطریق ترکیه از اسپانیائیها گرفته و آنرا ترکی پنداشته و به ترسخانه یا ترسانه معرب کردند، و بهتر است دارالصناعه خوانده شود. (از تاریخ تمدن اسلام ص 161). و رجوع به ترسخانه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یسر. (ناظم الاطباء). رجوع به یسر شود، اندک شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاپه
تصویر تاپه
سرگین گاو تپه تاپال تپاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسافه
تصویر تسافه
نادانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یساره
تصویر یساره
توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساچه
تصویر تساچه
نهنگ، تمساح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
تیراژدی (قوس و قزح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
((ژَ یا ژِ))
تیراژی، رنگین کمان، قوس و قزح
فرهنگ فارسی معین
رنگین کمان، قوس وقزح، تیراژی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پابرهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی توت، توت سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین یا جایی که از قالی و فرش و دیگر گستردنی ها خالی باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پلوی خالی و بدون خورشت
فرهنگ گویش مازندرانی