جدول جو
جدول جو

معنی تیزی - جستجوی لغت در جدول جو

تیزی
تیز بودن، تند بودن، مقابل کندی، (فرهنگ فارسی معین) ...، معنی دیگر، که در مقابل کندی باشد خود ظاهر است، (برهان)، مقابل کندی چون تیزی تیر و تیغ و جز آن و سرشار از صفات اوست و با لفظ دادن و داشتن مستعمل ... (آنندراج) ...، تندی و برندگی، (ناظم الاطباء)، غرار، برندگی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تیزی شمشیر دارد و روش مار
کالبد عاشقان و گونۀ بیمار،
؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
، باریکی و برندگی، مانند سوزن و خار و هرچیزی که نوکی باریک و فرورونده دارد:
گلبن تازه ای و نیست ترا
چون گل نخل بند تیزی خار،
خاقانی،
نامدار از کان برآید درزمان من عقیق
تیزی الماس دارد ناخن اندیشه ام،
صائب (از آنندراج)،
، سوزش، (ناظم الاطباء) :
خرفروشانه دو سه زخمش بزد
کرد با خر آنچه با سگ می سزد
خر جهنده گشت از تیزی نیش
کو زبان تا خر بگوید حال خویش،
(مثنوی چ خاور ص 83)،
، خشم، تندی، خشونت، تندخویی:
بدادی به تندی و تیزی به باد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد،
فردوسی،
که تیزی نه کار سپهبدبود
سپهبد که تیزی کند بد بود،
فردوسی،
کنون روز تیزی و کین جستن است
رخ از خون دیده گه شستن است،
فردوسی،
بدو شاه چون خشم و تیزی نمود
نیارست آنگه سخن برفزود،
فردوسی،
ای دوست به یک سخن ز من بگریزی
خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی،
فرخی،
ز مهر دل شود تیزیش کندی
نیارد کرد با معشوق تندی،
(ویس و رامین)،
به نرمی گر سخن رانی همی ران
که از تیزی به رنج آید دل و جان،
ناصرخسرو،
گفتم که مکن میرپدر تندی و تیزی
رحم آر برین خسته دل کوفته سربر،
سوزنی،
مباداکز سر تندی و تیزی
کند در زیر آب آتش ستیزی،
نظامی،
شیر می گفت از سر تیزی و خشم
کزره گوشم عدو بربست چشم،
مولوی،
، حدت طعم (فلفل، زنجبیل و غیره)، (فرهنگ فارسی معین)، حمازت، زبان گزی چنانکه در پنیر کهنه و شراب و جز اینها، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
چرا آب در جام می افکنی
که تیزی نبید کهن بشکنی
پشوتن چنین گفت با می گسار
که بی آب جامی پر از می بیار،
فردوسی،
، حدت و سختی، (ناظم الاطباء)، حدت، سورت، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گرفته کینه و مهرت به نرمی و تیزی
همی کشند عنان و مهارش آتش و آب،
مسعودسعد،
به تیزی دم من بود ویری غم من
خروش سینۀ من داشت جوش غصۀ من،
خاقانی،
یا رب چه دولت است این، کز تازگی و تیزی
هر ساعتش فتوحی بر سان تازه بینی،
خاقانی،
، تندی بوی، چنانکه در خردل و پیاز و سیر و ترب، حروه، حراوه، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)، مقاومت، ستیزه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تا باد نجنبد نشود خوزپشه پاک
چون آتش برخیزد تیزی نکند خار،
منوچهری (از یادداشت ایضاً)،
، بی باکی، تهور: سید در مقام غرور به آخر پایۀ نردبان رسیده بود تهورو تیزی کرد و به پیش آن لشکر باز شد و هرچه محمد بن هرون آهستگی فرمود، تعجیل کرد، (تاریخ طبرستان)، حرارت، شدت گرمی، سوزندگی، اشتداد، در صفت آتش و جز آن: هرکه درگاه ملوک را لازم گیرد ... و تیزی آتش خشم به آب حلم بنشاند ... هرآینه مراد خویش ... او را استقبال واجب بیند، (کلیله و دمنه)، چو برق از تیغ بدرخشد تو پنداری یکی زنگی ز خرگاهی به خرگاهی دواند پارۀ اخگر براه اندر از آن اخگر بسوزد دستش از تیزی یکی زآن درد بخروشد بره برفکند آذر، (از تاج المآثر)، رواج، گرمی، روائی، رونق داشتن در صفت بازار:
راه ندانی چه روی پیش ما
بر طمع تیزی بازار خویش،
ناصرخسرو،
ستد و داد تو یک چند بود جان پدر
ستد و داد کن امروز به تیزی بازار،
سوزنی،
گل رخا تیزی بازار تو امروز بود
وای فردا که شود رسته ز گلزار تو خار،
سوزنی،
، سرعت، شتاب، شتافتن، تندی، عجله:
عنان را بپیچید و بگرفت راه
همی شد به تیزی چو ابر سیاه،
فردوسی،
به سالار گفتی که سستی مکن
همان تیزی و پیشدستی مکن،
فردوسی،
از آن پس که با خوارمایه سپاه
به تیزی برفتم ز درگاه شاه،
فردوسی،
نه تیزی نه سستی بکار اندرون
خرد باد جان ترا رهنمون،
فردوسی،
برفتن زتیزی چو فرمان سلطان
بخوردن ز خوشی چو عیش توانگر،
فرخی،
هم او به نرمی باد و هم او به تیزی آب
هم او به جستن آتش هم او بهنگ تراب،
(از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
به تیزی به از اسب تازی دوم
سه منزل به یک تگ به بازی دوم،
اسدی،
چنان گمان بودم کآسیاب گردون را
همی به تیزی بر فرق من بگردانی،
مسعودسعد،
عمر همچون جوی، نونو می رسد
مستمری می نماید در جسد
آن ز تیزی مستمرشکل آمده ست
چون شررکش تیز جنبانی بدست،
(مثنوی چ خاور ص 25)،
، قوت وقدرت بینائی: و هرچه فم معده را برنجاند چشم را و تیزی بصر را سخت زیان دارد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
به معنی عربی است و مراد از آن عربی نژادان فارسی زبانان باشند عموماً و ایشان را تازیک و تاجیک نیز خوانند، (برهان) (آنندراج)، عربی، یعنی عربی نژاد فارسی زبان، (ناظم الاطباء)، تازی، یعنی عربی عموماً، (فرهنگ رشیدی)، پارسی زبانان تازی را گویند عموماً، یعنی عربی، (فرهنگ جهانگیری)، اسب تازی را گویند خصوصاً، (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری)، و این بطریق اماله است، (فرهنگ رشیدی) ... لیکن در غیر شعر خسرو یافته نشد، (فرهنگ رشیدی) :
جنبش تیزی سواران دلیر
لرزه می افکند بر اندام شیر،
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)،
چون روز شد بلند شه مشتری سوار
دامن کشان به تیزی خورشید شد سوار،
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)،
، زنجبیل را نیز گفته اند، (برهان) (آنندراج)، زنجبیل، (فرهنگ فارسی معین) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء)، یکی از آهنگهای موسیقی، (فرهنگ فارسی معین) : و مغنیان هموم این قول را در پردۀ احزان حسینی بر آهنگ تیزی مخالف راست کرده که ... (جهانگشای جوینی)، نوک و نقطه و سر ... (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیزی
تیزبودن تندبودن مقابل کندی، حدت طعم (فلفل زنجبیل و غیره)، زنجبیل، یکی ازآهنگهای موسیقی. یا تیزی با خرز. پرده ایست از موسیقی قدیم. یاتیزی راست. نغمه ایست ازموسیقی قدیم گردانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تیزی
برایی، برندگی
متضاد: کندی، تندی، حدت، تندخویی، خشونت، غضب، قهر، دم، لبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیزی
حدّةً
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به عربی
تیزی
Keenness, Acuteness, Incisiveness, Sharpness
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تیزی
acuité, incisivité, netteté
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تیزی
острота , проницательность
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به روسی
تیزی
Schärfe, Scharfsinn
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به آلمانی
تیزی
гострота
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تیزی
ostrość, przenikliwość
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به لهستانی
تیزی
尖锐 , 敏锐 , 锐度
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به چینی
تیزی
acuidade, incisividade, perspicácia, nitidez
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تیزی
acutezza, incisività, nitidezza
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تیزی
agudeza, incisividad
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تیزی
scherpte
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به هلندی
تیزی
ความคมชัด , ความเฉียบแหลม , ความคม
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به تایلندی
تیزی
شتاب، سرعت دادن، تیزی، سرعت، چابکی
دیکشنری اردو به فارسی
تیزی
تیزی , تیز فہمی , تیزی
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به اردو
تیزی
তীক্ষ্ণতা , তীক্ষ্ণতা , প্রখরতা
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به بنگالی
تیزی
ukali, makali
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تیزی
keskinlik
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تیزی
鋭さ , 鋭さ
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تیزی
חדות , חַדוּת , חדות , חַדִירוּת
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به عبری
تیزی
तीव्रता , तीक्ष्णता
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به هندی
تیزی
ketajaman
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تیزی
날카로움
تصویری از تیزی
تصویر تیزی
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

لغتی در توزین است که روستائی است به حلب، (از منتهی الارب)، قریۀ بزرگی است از نواحی حلب، (مراصد الاطلاع) (از معجم البلدان)، نام شهری میان قنسرین و حلب، (ابن بطوطه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، از قراء حلب، (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 236)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازی
تصویر تازی
کسی که در عربستان میماند، عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیزی
تصویر پیزی
مقعد، دبر، نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزی
تصویر توزی
منسوب به توز، پارچه کتانی نازکی که نخست در شهر توز می بافته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیزی
تصویر تمیزی
پاک و پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزی
تصویر تعزی
شکیبدن به خود گرفتن شکیب ورزیدن شکیبایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چلیپاییان که جزو سبزیهای خوراکی معمولی است و مزه اش تند و تیز است. گیاهی است یکساله و برگهایش کوچک و میوه اش خرجینک و بالدار است: تر تیزک رشاد تره تندک حب الرشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیزی
تصویر دیزی
ظرف سفالی یا سنگی استوانه ای شکل که در آن آبگوشت درست می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بخش شدن لختش (لخت جز) قسمت شدن بهره شدن: غیر قابل تجزی، جمع تجزیات
فرهنگ لغت هوشیار