بی باکی و گستاخی در گفتار، جسارت و دلیری در گفتن مطلبی، لاف زنی: خاموش دلا ز تیزگوئی می خور جگری به تازه روئی، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
بی باکی و گستاخی در گفتار، جسارت و دلیری در گفتن مطلبی، لاف زنی: خاموش دلا ز تیزگوئی می خور جگری به تازه روئی، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند، (ناظم الاطباء)، دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود، که آواز آهسته شنود: برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزگوش، (شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424)، سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش وپهن پشت و نرم چرم و خردموی، منوچهری، گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای، منوچهری، تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی، منوچهری
آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند، (ناظم الاطباء)، دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود، که آواز آهسته شنود: برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزگوش، (شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424)، سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش وپهن پشت و نرم چرم و خردموی، منوچهری، گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای، منوچهری، تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی، منوچهری
تیزتک، تیزتاز، سریعالسیر، تندرو: کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی، اسدی، نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی، اسدی، بسان کهی جانور تیزپوی چو کوهی خروشنده و رزمجوی، اسدی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزتک، تیزتاز، سریعالسیر، تندرو: کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی، اسدی، نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی، اسدی، بسان کهی جانور تیزپوی چو کوهی خروشنده و رزمجوی، اسدی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
سوداوی. عصبی. تندخوی. (حاشیۀ برهان چ معین) : منصور بن اسحاق را برادرزاده ای بود برنا و تیزگونه گفت: ما سرای و جماع از خراسان نیاورده ایم و مال کم از آن نستانیم که بیستگانی ما باشد. (تاریخ سیستان از حاشیۀ برهان ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
سوداوی. عصبی. تندخوی. (حاشیۀ برهان چ معین) : منصور بن اسحاق را برادرزاده ای بود برنا و تیزگونه گفت: ما سرای و جماع از خراسان نیاورده ایم و مال کم از آن نستانیم که بیستگانی ما باشد. (تاریخ سیستان از حاشیۀ برهان ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
هوشیاری، هوشمندی، باهوشی، تیزویری، تیزهشی، (فرهنگ فارسی معین) : تا جهان داشت تیزهوشی کرد بی مصیبت سیاه پوشی کرد، نظامی، برگفت ز راه تیزهوشی افسانۀ آن زبان فروشی، نظامی، رجوع به تیزهوش و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
هوشیاری، هوشمندی، باهوشی، تیزویری، تیزهشی، (فرهنگ فارسی معین) : تا جهان داشت تیزهوشی کرد بی مصیبت سیاه پوشی کرد، نظامی، برگفت ز راه تیزهوشی افسانۀ آن زبان فروشی، نظامی، رجوع به تیزهوش و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود