تیزتک، تیزتاز، سریعالسیر، تندرو: کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی، اسدی، نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی، اسدی، بسان کهی جانور تیزپوی چو کوهی خروشنده و رزمجوی، اسدی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزتک، تیزتاز، سریعالسیر، تندرو: کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی، اسدی، نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی، اسدی، بسان کهی جانور تیزپوی چو کوهی خروشنده و رزمجوی، اسدی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
همان تیزبال است. (آنندراج). مرغی که به تندی و سرعت پرواز می کند. (ناظم الاطباء). که به شتاب پرد. که تند پرد. تیزپرواز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از آن بیشه بگریختی شیر نر همی ز آسمان کرکس تیزپر. فردوسی. رستم چرا نخواند به روز مرگ آن تیزپر و چنگل، عنقا را. ناصرخسرو. باز جهان تیزپر و خلق شکار است باز جهان را جز از شکار چه کار است. ناصرخسرو. دولت تیز، مرغ تیزپراست عدل شه پایدام او زیبد. خاقانی. دهر صیاد و روز و شب دو سگ است چرخ باز کبود تیزپر است. خاقانی. تیزپر از کبوتری، برج به برج می پرد بیضۀزر همی نهد، دربدر از سبکسری. خاقانی. تو شاهی چو شاهین مشو تیزپر به آهستگی کوش چون شیر نر. نظامی. خبرم ده که بی خبر شده ام تا نپرم، که تیزپر شده ام. نظامی. و از بروج قوس سیارات تیر تیزپر را طلوع دادند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
همان تیزبال است. (آنندراج). مرغی که به تندی و سرعت پرواز می کند. (ناظم الاطباء). که به شتاب پرد. که تند پرد. تیزپرواز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از آن بیشه بگریختی شیر نر همی ز آسمان کرکس تیزپر. فردوسی. رستم چرا نخواند به روز مرگ آن تیزپر و چنگل، عنقا را. ناصرخسرو. باز جهان تیزپر و خلق شکار است باز جهان را جز از شکار چه کار است. ناصرخسرو. دولت تیز، مرغ تیزپراست عدل شه پایدام او زیبد. خاقانی. دهر صیاد و روز و شب دو سگ است چرخ باز کبود تیزپر است. خاقانی. تیزپر از کبوتری، برج به برج می پرد بیضۀزر همی نهد، دربدر از سبکسری. خاقانی. تو شاهی چو شاهین مشو تیزپر به آهستگی کوش چون شیر نر. نظامی. خبرم ده که بی خبر شده ام تا نپرم، که تیزپر شده ام. نظامی. و از بروج قوس سیارات تیر تیزپر را طلوع دادند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
سریعالسیرو تندرو، (ناظم الاطباء)، تیزپای، که در رفتن سریع است، تیزرو، که بشتاب رود، سریع در رفتار، که تند رود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزرفتار: گراینده دو تیزپای نوند همان شست بدخواه کردش به بند، فردوسی، گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیزپایی و دانوش نام، عنصری، یکی نامه زآنگونه کو دید رای بفرمود و شد زنگی تیزپای، اسدی (گرشاسب نامه)، کجا توانم جستن که تیزپایانند چه چاره دانم کردن که چیره دستانند، مسعودسعد، تیر تو چه تیزپی پران پیک است کاندر دل خصم تو چه اندیشه رسید، اسعد بخاری سمرقندی، چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان بپای، سعدی (بوستان)، شود توسن گریه ام تیزپای برو، هی زند هر زمان های های، ظهوری (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
سریعالسیرو تندرو، (ناظم الاطباء)، تیزپای، که در رفتن سریع است، تیزرو، که بشتاب رود، سریع در رفتار، که تند رود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزرفتار: گراینده دو تیزپای نوند همان شست بدخواه کردش به بند، فردوسی، گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیزپایی و دانوش نام، عنصری، یکی نامه زآنگونه کو دید رای بفرمود و شد زنگی تیزپای، اسدی (گرشاسب نامه)، کجا توانم جستن که تیزپایانند چه چاره دانم کردن که چیره دستانند، مسعودسعد، تیر تو چه تیزپی پران پیک است کاندر دل خصم تو چه اندیشه رسید، اسعد بخاری سمرقندی، چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان بپای، سعدی (بوستان)، شود توسن گریه ام تیزپای برو، هی زند هر زمان های های، ظهوری (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزبوی. که بوئی تند دارد چون گندنا و ترتیزک. حادالمرائحه. ذاک. ذاکیه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). ذعلوق تره ای است تیزبوی. (منتهی الارب) (زمخشری) (ربنجنی) : و هرچه تیزبوی تر بود (از بلسان... بهتر. (الابنیه عن حقایق الادویه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزبوی. که بوئی تند دارد چون گندنا و ترتیزک. حادالمرائحه. ذاک. ذاکیه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). ذعلوق تره ای است تیزبوی. (منتهی الارب) (زمخشری) (ربنجنی) : و هرچه تیزبوی تر بود (از بلسان... بهتر. (الابنیه عن حقایق الادویه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
رهوار. نوند. تندرو. تیزپا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزگام. (آنندراج). پرشتاب. سریع: برفت اهرمن را به افسون ببست چو بر تیزرو بارگی برنشست. فردوسی. ز پویندگان هرچه بد تیزرو خورش دادشان سبزه و کاه و جو. فردوسی. پر از خشم و پرکینه سالار نو نشست از بر چرمۀ تیزرو. فردوسی. خدنگ تیزروش را یکی ستاره شناس ستاره ای که کند با دل عدوش قران. فرخی. که کن و بارکش و کارکن و راه نورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری. ز بس تیزی زنگی تیزرو بدو پهلوان گفت چندین مدو. اسدی (گرشاسب نامه). نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو دارد فروساید اگر سنگی که پرتیز است سوهانش. ناصرخسرو. چند همی بقدرت اوگردد این آسیای تیزرو بی در. ناصرخسرو. ... اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو. (مجمل التواریخ و القصص). عدل او بود با قضا همسر حکم او بود تیزرو چو قدر. سنائی. تیزرو باشد به سوی راه دوزخ روز حشر هرکه این جا در ره مهرت رود با کاهلی. سوزنی. سر سال کز گنبد تیزرو شمار جهان را شدی روز نو. نظامی. چنان تیزرو شد که دریافتش به زخمی سر از ملک برتافتش. نظامی. نباید تیزدولت بود چون گل که آب تیزرو زود افکند پل. نظامی. نقل است که یک روزش بدعوتی خوانده بودند مگر منتظر کسی بودند دیر می آمد یکی از جمع مردی تیزرو بود گفت: ای شکم... (تذکرهالاولیاء عطار). ای بسا اسب تیزرو که بماند خرک لنگ جان بمنزل برد. سعدی (گلستان). از سر که سیل های تیزرو وزتن ما جان عشق آمیزرو. مولوی. چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی. حافظ. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
رهوار. نوند. تندرو. تیزپا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزگام. (آنندراج). پرشتاب. سریع: برفت اهرمن را به افسون ببست چو بر تیزرو بارگی برنشست. فردوسی. ز پویندگان هرچه بد تیزرو خورش دادشان سبزه و کاه و جو. فردوسی. پر از خشم و پرکینه سالار نو نشست از بر چرمۀ تیزرو. فردوسی. خدنگ تیزروش را یکی ستاره شناس ستاره ای که کند با دل عدوش قران. فرخی. که کن و بارکش و کارکن و راه نورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری. ز بس تیزی زنگی تیزرو بدو پهلوان گفت چندین مدو. اسدی (گرشاسب نامه). نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو دارد فروساید اگر سنگی که پرتیز است سوهانش. ناصرخسرو. چند همی بقدرت اوگردد این آسیای تیزرو بی در. ناصرخسرو. ... اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو. (مجمل التواریخ و القصص). عدل او بود با قضا همسر حکم او بود تیزرو چو قدر. سنائی. تیزرو باشد به سوی راه دوزخ روز حشر هرکه این جا در ره مهرت رود با کاهلی. سوزنی. سر سال کز گنبد تیزرو شمار جهان را شدی روز نو. نظامی. چنان تیزرو شد که دریافتش به زخمی سر از ملک برتافتش. نظامی. نباید تیزدولت بود چون گل که آب تیزرو زود افکند پل. نظامی. نقل است که یک روزش بدعوتی خوانده بودند مگر منتظر کسی بودند دیر می آمد یکی از جمع مردی تیزرو بود گفت: ای شکم... (تذکرهالاولیاء عطار). ای بسا اسب تیزرو که بماند خرک لنگ جان بمنزل برد. سعدی (گلستان). از سر کُه سیل های تیزرو وزتن ما جان عشق آمیزرو. مولوی. چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی. حافظ. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزتگ. تندرو: اضریج، اسب نیکورو و تیزدو. (منتهی الارب). هایل هیونی تیزدو، اندک خور و بسیاررو از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن. معزی (از سندبادنامه)
تیزتگ. تندرو: اضریج، اسب نیکورو و تیزدو. (منتهی الارب). هایل هیونی تیزدو، اندک خور و بسیاررو از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن. معزی (از سندبادنامه)