جدول جو
جدول جو

معنی تیزمغز - جستجوی لغت در جدول جو

تیزمغز
(مَ)
کنایه از مردم تند و تیز است که زود از جا درآیند. (برهان). تندخوی و گستاخ. (ناظم الاطباء). مرد تند و تیز که زود از جا دررود. (فرهنگ فارسی معین). کنایه ازمردم تند و کم حوصله باشد. (انجمن آرا) :
ور ایدون که داور بود تیزمغز
نیاید ز گفتار او کار نغز.
فردوسی.
چو پیمان شکن باشی و تیزمغز
نیاید ز پیکار تو کار نغز.
فردوسی.
کزین شاه دیوانۀ تیزمغز
نه گفتار نیکو نه کردار نغز.
فردوسی.
، تیزهوش. تیزویر. (آنندراج) :
بپرسید پس موبد تیزمغز
که اندر جهان چیست زیبا و نغز.
فردوسی.
در آن داوری هرمس تیزمغز
بحق گفتن اندیشه ای داشت نغز.
نظامی.
رجوع به تیزویر و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تیزمغز
مرد تند و مرد تیز که زود از جا در رود
تصویری از تیزمغز
تصویر تیزمغز
فرهنگ لغت هوشیار
تیزمغز
((مَ))
برّنده، تندخو
تصویری از تیزمغز
تصویر تیزمغز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیز مغز
تصویر تیز مغز
کسی که زود خشمگین شود و تندی کند، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو مَ)
مغز گردو. مغز گردکان. جوزمغز: بگیرند مغز پنبه دانه و گوزمغز تیزگشته... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند برنگ کابلی مقشر و خرمای دانه بیرون کرده از هر یکی ده درم، گوزمغز ده درم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تفشیله، گوشت و گندنا و گشتنیز و گوزمغز در هم کنند. (لغت فرس ص 444: تفشیله)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مغز، که مغز ندارد. پوک. پوچ. (آنندراج)، میان تهی. کاواک:
نبود عجب که مازوی بی مغز و بی مزه
یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین.
سوزنی.
سر میفراز تا کله داران
سرت بی مغز چون کله نکنند.
خاقانی.
آدمی را زبان فضیحت کرد
جوز بی مغز را سبکباری.
سعدی.
سراسیمه گوید سخن بر گزاف
چو طنبور بی مغز و بسیارلاف.
سعدی.
کس از سربزرگی نباشدبچیز
کدو سربزرگ است و بی مغز نیز.
سعدی.
- امثال:
پستۀ بی مغز چون دهان بگشاید خود را رسوا کند. (یادداشت مؤلف)، رجوع به مغز شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تندی. بردباری. شتاب کردن در خشم:
مکن تیزمغزی و آتش سری
نه زینسان بود مهتر لشکری.
فردوسی.
هرکه فرهنگ ازو فروهید است
تیزمغزی از او نکوهیداست.
عنصری.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند، (ناظم الاطباء)، سریعالسیر، تندرو:
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز،
فردوسی،
دگرموبدی گفت کای سرفراز
دو اسب گرانمایۀ تیزتاز،
فردوسی،
سوی جاهش سهم غیب تیزتاز
چون خرد منهی و کار آگاه باد،
سنائی،
یکی کاروان جمله شاهین و باز
به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز،
نظامی،
با حلم پایدارت کوه گران سبک سر
با عزم تیزتازت برق عجول کاهل،
سلمان
لغت نامه دهخدا
پرشتاب:
باد چون بشنید آمد تیزتیز
پشه بگرفت آن زمان راه گریز،
مولوی،
، بخشم، غضبناک: چون برمک بر تخت نشست سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست، (تاریخ بخارا)،
نگه کرد قاضی بر او تیزتیز
معرف گرفت آستینش که خیز،
(بوستان)،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تیزتک، تند، تندرو:
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بسخون،
اسدی (از گنج بازیافته ص 58)،
تیز چو گوش فرس تیزخیز
صورت و معنی به صفت هر دو تیز،
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
که تیز آموزاند، که تیز آموخته شود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر پیشه که از آن کهتر نباشد و هر صناعت که از آن تیزآموزتر نبود، تا مرد مدتی بر مزاولت آن مداومت نمی نماید در آن مهارتی ... حاصل نمی کند، (المعجم فی معاییر اشعارالعجم از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ مَ)
کم خرد. بی خرد. نادان. احمق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی مغز و نادان و بی هوش. (ناظم الاطباء). کنایه از احمق و بی خرد. (آنندراج) :
بدو گفت موبد کانوشه بدی
تهی مغز را فر و توشه بدی.
فردوسی.
تاجم سر پرمغز را ولیکن
مرپای تهی مغز را عقالم.
ناصرخسرو.
به که تهی مغز و خراب ایستی
تا چو کدو بر سر آب ایستی.
نظامی.
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر.
سعدی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیز مغزی
تصویر تیز مغزی
حالت تیزمغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
أبلهٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
Brainless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
stupide
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
无脑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
মূর্খ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
безмозглый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
hirnlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
безмозкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
bezmózgowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
بے دماغ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
aptala benzer
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
bila akili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
sem cérebro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
뇌 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
頭の悪い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
חסר מוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
मूर्ख
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
bodoh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
hersenloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
tonto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
senza cervello
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
ไร้สมอง
دیکشنری فارسی به تایلندی