همان تیرساز بدون اضافت... (آنندراج). سازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام. نابل. نبال. (دهار). نشاب. (منتهی الارب) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز می جهد پیوسته آن ابروکمان از من. سیفی (از آنندراج). رجوع به تیرساز شود، در بیت ذیل از خسرو و شیرین نظامی به معنی تیرانداز و صیاد هدف یاب بیشتر نزدیک است: چو چشم تیرگر جاسوس گشتم به دکان کمانگر برگذشتم. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100)
همان تیرساز بدون اضافت... (آنندراج). سازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام. نابل. نبال. (دهار). نشاب. (منتهی الارب) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز می جهد پیوسته آن ابروکمان از من. سیفی (از آنندراج). رجوع به تیرساز شود، در بیت ذیل از خسرو و شیرین نظامی به معنی تیرانداز و صیاد هدف یاب بیشتر نزدیک است: چو چشم تیرگر جاسوس گشتم به دکان کمانگر برگذشتم. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100)
تاریکی. (برهان) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظلمت. (ناظم الاطباء). مقابل روشنی چنانکه در هوا و آب و جز آن. تاری. تاریکی. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). از تیره (= تیرگ) + ی (مصدری). (حاشیۀ برهان چ معین) : مرد حرس کفکهاش پاک بگیرد تا بشود تیرگیش و گردد رخشان. رودکی. تو از تیرگی روشنائی مجوی که با آتش آب اندر آری بجوی. فردوسی. برآمد یکی ابر و گردی سیاه کز آن تیرگی دیده گم کرده راه. فردوسی. بیاید هم اکنون که شب تیره گشت ورا دیده از تیرگی خیره گشت. فردوسی. بدان تیرگی رستم او را بدید سبک تیغ تیز از میان برکشید. فردوسی. هوا را بود روشنی و لطیفی زمین را بود تیرگی و گرانی. فرخی. تا بباشد آسمان را تیرگی و روشنی تا بباشد اختران را اجتماع و افتراق. منوچهری. پس از تیرگی روشنی گیرد آب برآید پس ازتیره شب آفتاب. اسدی. چنان تیره گیتی که از بس خروش ز بس تیرگی ره نبردی بگوش. اسدی. برون آرد از دل بدی را خرد چو ازشیر مر تیرگی را نمد. ناصرخسرو. پیغامبران فرستاد تا که ایشان خلق را از تیرگی کفر سوی روشنائی ایمان راه نمایند. (مجمل التواریخ و القصص از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که شب را تیرگی چندان بماند که رخ پیدا کندخورشید انور. انوری. باﷲ که گر به تیرگی و تشنگی بمیرم دنبال آفتاب و پی کوثری ندارم. خاقانی. صورت خوبان به معنی چون ببینی آینه ست کز برونسو روشنی دارد درونسو تیرگی. خاقانی. تا کی این روز و شب و چندین مغاک و تیرگی آن درخت آبنوس این صورت هندوستان. خاقانی. چون سایه مرا به تیرگی جوی کاندر ره روشنی نیابی. خاقانی. اگر چشمه روشن بود به تیرگی جویهازیان ندارد و اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نباشد. (تذکرهالاولیاء عطار). اگر چند باشد شب دیرباز بر او تیرگی هم نماند دراز. سعدی. از نخشبی مدار طمع در جهان کرم نخ نام دیو باشدو شب تیرگی و غم. (از صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، کدورت خاطر. (برهان) (غیاث اللغات). کدورت. (ناظم الاطباء). کین. بغضاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندخویی و آتش مزاجی. (حاشیۀ برهان چ معین) : چو آمد بکار اندرون تیرگی گرفتند پرمایگان خیرگی. فردوسی. همان راه یزدان بباید سپرد ز دل تیرگی ها بباید سترد. فردوسی. بگفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگی ها بدین آب شوی. فردوسی. مردی بود (بلکاتکین حاجب) که از وی... و جوانمردتر کم دیدند اما تیرگی قوی بر وی مستولی بود و... (تاریخ بیهقی از حاشیۀ برهان چ معین). روز به شب کرده ای به تیرگی حال شب به سحر کن به روشنائی باده. خاقانی. گفت یکی وحشت این در دماغ تیرگی آرد چو نفس در چراغ. نظامی. ، سیاهی. (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دو چشمش بسان دو نرگس بباغ مژه تیرگی برده از پر زاغ. فردوسی
تاریکی. (برهان) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظلمت. (ناظم الاطباء). مقابل روشنی چنانکه در هوا و آب و جز آن. تاری. تاریکی. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). از تیره (= تیرگ) + ی (مصدری). (حاشیۀ برهان چ معین) : مرد حرس کفکهاش پاک بگیرد تا بشود تیرگیش و گردد رخشان. رودکی. تو از تیرگی روشنائی مجوی که با آتش آب اندر آری بجوی. فردوسی. برآمد یکی ابر و گردی سیاه کز آن تیرگی دیده گم کرده راه. فردوسی. بیاید هم اکنون که شب تیره گشت ورا دیده از تیرگی خیره گشت. فردوسی. بدان تیرگی رستم او را بدید سبک تیغ تیز از میان برکشید. فردوسی. هوا را بود روشنی و لطیفی زمین را بود تیرگی و گرانی. فرخی. تا بباشد آسمان را تیرگی و روشنی تا بباشد اختران را اجتماع و افتراق. منوچهری. پس از تیرگی روشنی گیرد آب برآید پس ازتیره شب آفتاب. اسدی. چنان تیره گیتی که از بس خروش ز بس تیرگی ره نبردی بگوش. اسدی. برون آرد از دل بدی را خرد چو ازشیر مر تیرگی را نمد. ناصرخسرو. پیغامبران فرستاد تا که ایشان خلق را از تیرگی کفر سوی روشنائی ایمان راه نمایند. (مجمل التواریخ و القصص از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که شب را تیرگی چندان بماند که رخ پیدا کندخورشید انور. انوری. باﷲ که گر به تیرگی و تشنگی بمیرم دنبال آفتاب و پی کوثری ندارم. خاقانی. صورت خوبان به معنی چون ببینی آینه ست کز برونسو روشنی دارد درونسو تیرگی. خاقانی. تا کی این روز و شب و چندین مغاک و تیرگی آن درخت آبنوس این صورت هندوستان. خاقانی. چون سایه مرا به تیرگی جوی کاندر ره روشنی نیابی. خاقانی. اگر چشمه روشن بود به تیرگی جویهازیان ندارد و اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نباشد. (تذکرهالاولیاء عطار). اگر چند باشد شب دیرباز بر او تیرگی هم نماند دراز. سعدی. از نخشبی مدار طمع در جهان کرم نخ نام دیو باشدو شب تیرگی و غم. (از صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، کدورت خاطر. (برهان) (غیاث اللغات). کدورت. (ناظم الاطباء). کین. بغضاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندخویی و آتش مزاجی. (حاشیۀ برهان چ معین) : چو آمد بکار اندرون تیرگی گرفتند پرمایگان خیرگی. فردوسی. همان راه یزدان بباید سپرد ز دل تیرگی ها بباید سترد. فردوسی. بگفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگی ها بدین آب شوی. فردوسی. مردی بود (بلکاتکین حاجب) که از وی... و جوانمردتر کم دیدند اما تیرگی قوی بر وی مستولی بود و... (تاریخ بیهقی از حاشیۀ برهان چ معین). روز به شب کرده ای به تیرگی حال شب به سحر کن به روشنائی باده. خاقانی. گفت یکی وحشت این در دماغ تیرگی آرد چو نفس در چراغ. نظامی. ، سیاهی. (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دو چشمش بسان دو نرگس بباغ مژه تیرگی برده از پر زاغ. فردوسی