جدول جو
جدول جو

معنی تیرگر - جستجوی لغت در جدول جو

تیرگر
تیرساز، سازندۀ تیر
تصویری از تیرگر
تصویر تیرگر
فرهنگ فارسی عمید
تیرگر
(گَ)
همان تیرساز بدون اضافت... (آنندراج). سازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام. نابل. نبال. (دهار). نشاب. (منتهی الارب) :
ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من
که گزگز می جهد پیوسته آن ابروکمان از من.
سیفی (از آنندراج).
رجوع به تیرساز شود، در بیت ذیل از خسرو و شیرین نظامی به معنی تیرانداز و صیاد هدف یاب بیشتر نزدیک است:
چو چشم تیرگر جاسوس گشتم
به دکان کمانگر برگذشتم.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100)
لغت نامه دهخدا
تیرگر
از خاندان های ساکن در کفا و کوشکک لورای محال ثلاث نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
تاریکی، سیاهی، کدورت
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
شغل تیرسازی. (ناظم الاطباء). عمل تیرگر. رجوع به تیرگر شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دو روستا از دهستان حسنوند که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقعند. زیرگر بالا 120 تن و زیرگر پائین 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
چاقو تیزکن. شحاذ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزکننده شمشیر و کارد و نیزه و جز اینها. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
تاریکی. (برهان) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظلمت. (ناظم الاطباء). مقابل روشنی چنانکه در هوا و آب و جز آن. تاری. تاریکی. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). از تیره (= تیرگ) + ی (مصدری). (حاشیۀ برهان چ معین) :
مرد حرس کفکهاش پاک بگیرد
تا بشود تیرگیش و گردد رخشان.
رودکی.
تو از تیرگی روشنائی مجوی
که با آتش آب اندر آری بجوی.
فردوسی.
برآمد یکی ابر و گردی سیاه
کز آن تیرگی دیده گم کرده راه.
فردوسی.
بیاید هم اکنون که شب تیره گشت
ورا دیده از تیرگی خیره گشت.
فردوسی.
بدان تیرگی رستم او را بدید
سبک تیغ تیز از میان برکشید.
فردوسی.
هوا را بود روشنی و لطیفی
زمین را بود تیرگی و گرانی.
فرخی.
تا بباشد آسمان را تیرگی و روشنی
تا بباشد اختران را اجتماع و افتراق.
منوچهری.
پس از تیرگی روشنی گیرد آب
برآید پس ازتیره شب آفتاب.
اسدی.
چنان تیره گیتی که از بس خروش
ز بس تیرگی ره نبردی بگوش.
اسدی.
برون آرد از دل بدی را خرد
چو ازشیر مر تیرگی را نمد.
ناصرخسرو.
پیغامبران فرستاد تا که ایشان خلق را از تیرگی کفر سوی روشنائی ایمان راه نمایند. (مجمل التواریخ و القصص از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
که شب را تیرگی چندان بماند
که رخ پیدا کندخورشید انور.
انوری.
باﷲ که گر به تیرگی و تشنگی بمیرم
دنبال آفتاب و پی کوثری ندارم.
خاقانی.
صورت خوبان به معنی چون ببینی آینه ست
کز برونسو روشنی دارد درونسو تیرگی.
خاقانی.
تا کی این روز و شب و چندین مغاک و تیرگی
آن درخت آبنوس این صورت هندوستان.
خاقانی.
چون سایه مرا به تیرگی جوی
کاندر ره روشنی نیابی.
خاقانی.
اگر چشمه روشن بود به تیرگی جویهازیان ندارد و اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نباشد. (تذکرهالاولیاء عطار).
اگر چند باشد شب دیرباز
بر او تیرگی هم نماند دراز.
سعدی.
از نخشبی مدار طمع در جهان کرم
نخ نام دیو باشدو شب تیرگی و غم.
(از صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، کدورت خاطر. (برهان) (غیاث اللغات). کدورت. (ناظم الاطباء). کین. بغضاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندخویی و آتش مزاجی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو آمد بکار اندرون تیرگی
گرفتند پرمایگان خیرگی.
فردوسی.
همان راه یزدان بباید سپرد
ز دل تیرگی ها بباید سترد.
فردوسی.
بگفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی ها بدین آب شوی.
فردوسی.
مردی بود (بلکاتکین حاجب) که از وی... و جوانمردتر کم دیدند اما تیرگی قوی بر وی مستولی بود و... (تاریخ بیهقی از حاشیۀ برهان چ معین).
روز به شب کرده ای به تیرگی حال
شب به سحر کن به روشنائی باده.
خاقانی.
گفت یکی وحشت این در دماغ
تیرگی آرد چو نفس در چراغ.
نظامی.
، سیاهی. (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
دو چشمش بسان دو نرگس بباغ
مژه تیرگی برده از پر زاغ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شهسواراست که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تیغساز. آنکه تیغها را بسازد. (آنندراج) :
مغنی ز دف ساختی چون سپر
به قانون خبرگیر ازین تیغگر.
طغرا (از آنندراج).
رجوع به تیغساز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
تاریکی، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تاری، تاریکی، سیاهی، ظلمت
متضاد: روشنایی، کدورت، کدورت خاطر، کین، کینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
الظّلام
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
Opaqueness, Somberness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opacité, gravité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کسی که در اثر ضربه ای کاری بر زمین افتد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opacidad, tristeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
غیر شفافیت , اداسی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
непрозрачность , мрачность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
Undurchsichtigkeit, Düsterkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
непрозорість , похмурість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
nieprzejrzystość, ponurość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
不透明度 , 忧郁
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opacidade, sobriedade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
অস্বচ্ছতা , অন্ধকারাচ্ছন্নতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
ondoorzichtigheid, somberheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
ugumu wa kuona kupitia, huzuni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opaklık, kasvet
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
불투명성 , 침울함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
不透明さ , 暗さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
עֲמוּמוּת , קַדרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
अपारदर्शिता , उदासी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
ketidaktransparan, kesuraman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opacità, cupezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
ความทึบแสง , ความมืดมน
دیکشنری فارسی به تایلندی