جدول جو
جدول جو

معنی تیربیحان - جستجوی لغت در جدول جو

تیربیحان
دهی از دهستان دابوست که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 220 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اعدام کردن محکوم بدین صورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند، فروریختن تیرهای پی در پی از هر سو
فرهنگ فارسی عمید
تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند، (آنندراج)، ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی، (ناظم الاطباء)، بارانی از تیر:
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب، خون اندر آمد به جوی،
فردوسی،
اگر مان بود دیگر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ،
اسدی،
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر،
سوزنی،
عالمی پر تیرباران جفاست
بر حقم گر چشم جان در بسته ام،
خاقانی،
تیرباران بلا پیش و پس است
از فراغت سپری خواهم داشت،
خاقانی،
ز بس تیرباران که آمد به جوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش،
نظامی،
گر آن تیرباران کنون آمدی
بجای نم ازابر خون آمدی،
سعدی،
زهرۀ مردان نداری چو زنان در خانه باش
ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد،
سعدی،
خلاف شرط یارانست سعدی
که برگردند روز تیرباران،
سعدی،
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر،
سعدی،
تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند
از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن،
دانش (از آنندراج)،
- تیرباران سحر، آه و ناله، آه سحر و گریۀ سحری، (ناظم الاطباء) :
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم،
خاقانی،
- تیرباران نگاه، نگاههای متوالی و ممتد:
ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد
تیرباران نگاه خلق را آماده باش،
صائب (از آنندراج)،
ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم
تیرباران نگاهی از خدامی خواستم،
محسن تأثیر (ایضاً)،
رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود،
، سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند، (ناظم الاطباء)، شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام، (فرهنگ فارسی معین)، محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن، و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ (جوخۀ تیر) محکوم را نشانۀ تیر سازند و با اشارۀ فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند، رجوع به تیرباران کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیرباران
تصویر تیرباران
کشتن محکومین با گلوله
فرهنگ فارسی معین
تیراندازی، گلوله باران، اعدام
فرهنگ واژه مترادف متضاد