تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند، (آنندراج)، ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی، (ناظم الاطباء)، بارانی از تیر: چنان تیرباران بد از هر دو روی که چون آب، خون اندر آمد به جوی، فردوسی، اگر مان بود دیگر ایدر درنگ نبینید جز تیرباران و سنگ، اسدی، از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر، سوزنی، عالمی پر تیرباران جفاست بر حقم گر چشم جان در بسته ام، خاقانی، تیرباران بلا پیش و پس است از فراغت سپری خواهم داشت، خاقانی، ز بس تیرباران که آمد به جوش فکند ابر بارانی خود ز دوش، نظامی، گر آن تیرباران کنون آمدی بجای نم ازابر خون آمدی، سعدی، زهرۀ مردان نداری چو زنان در خانه باش ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد، سعدی، خلاف شرط یارانست سعدی که برگردند روز تیرباران، سعدی، گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر، سعدی، تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن، دانش (از آنندراج)، - تیرباران سحر، آه و ناله، آه سحر و گریۀ سحری، (ناظم الاطباء) : تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم، خاقانی، - تیرباران نگاه، نگاههای متوالی و ممتد: ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد تیرباران نگاه خلق را آماده باش، صائب (از آنندراج)، ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم تیرباران نگاهی از خدامی خواستم، محسن تأثیر (ایضاً)، رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود، ، سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند، (ناظم الاطباء)، شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام، (فرهنگ فارسی معین)، محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن، و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ (جوخۀ تیر) محکوم را نشانۀ تیر سازند و با اشارۀ فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند، رجوع به تیرباران کردن شود
تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند، (آنندراج)، ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی، (ناظم الاطباء)، بارانی از تیر: چنان تیرباران بد از هر دو روی که چون آب، خون اندر آمد به جوی، فردوسی، اگر مان بود دیگر ایدر درنگ نبینید جز تیرباران و سنگ، اسدی، از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر، سوزنی، عالمی پر تیرباران جفاست بر حقم گر چشم جان در بسته ام، خاقانی، تیرباران بلا پیش و پس است از فراغت سپری خواهم داشت، خاقانی، ز بس تیرباران که آمد به جوش فکند ابر بارانی خود ز دوش، نظامی، گر آن تیرباران کنون آمدی بجای نم ازابر خون آمدی، سعدی، زهرۀ مردان نداری چو زنان در خانه باش ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد، سعدی، خلاف شرط یارانست سعدی که برگردند روز تیرباران، سعدی، گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر، سعدی، تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن، دانش (از آنندراج)، - تیرباران سحر، آه و ناله، آه سحر و گریۀ سحری، (ناظم الاطباء) : تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم، خاقانی، - تیرباران نگاه، نگاههای متوالی و ممتد: ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد تیرباران نگاه خلق را آماده باش، صائب (از آنندراج)، ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم تیرباران نگاهی از خدامی خواستم، محسن تأثیر (ایضاً)، رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود، ، سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند، (ناظم الاطباء)، شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام، (فرهنگ فارسی معین)، محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن، و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ (جوخۀ تیر) محکوم را نشانۀ تیر سازند و با اشارۀ فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند، رجوع به تیرباران کردن شود
تیراندازی شدید درگرفتن میان دولشکر: تیرباران رفت چنانکه آفتاب را بپوشید و نیک نیرو کردند تا آن پل بستدند. تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
تیراندازی شدید درگرفتن میان دولشکر: تیرباران رفت چنانکه آفتاب را بپوشید و نیک نیرو کردند تا آن پل بستدند. تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
بیونانی نام گلی است لاجوردی و برگهای آن دراز می باشد و گل و شاخ و برگ آن همه تلخ است، و آن را غافت بر وزن آفت نیز گویند، و بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که بتازی غافث گویند. (ناظم الاطباء). اغافت را گویند و رازی گوید بر سر نبات گلی است که به بنفشه ماند و از آن بزرگتر است و بمزه تلخ بود و در حرف الف گفته است. (ترجمه صیدنه)
بیونانی نام گلی است لاجوردی و برگهای آن دراز می باشد و گل و شاخ و برگ آن همه تلخ است، و آن را غافت بر وزن آفت نیز گویند، و بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که بتازی غافث گویند. (ناظم الاطباء). اغافت را گویند و رازی گوید بر سر نبات گلی است که به بنفشه ماند و از آن بزرگتر است و بمزه تلخ بود و در حرف الف گفته است. (ترجمه صیدنه)
دهی از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس و دارای 750 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن خرما است. مزارع جلال آباد، محمدشاهی و دلالان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس و دارای 750 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن خرما است. مزارع جلال آباد، محمدشاهی و دلالان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه شیلات جزیره میانکاله است. این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنۀ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500 گزی پاسگاه واقع است، تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه شیلات جزیره میانکاله است. این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنۀ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500 گزی پاسگاه واقع است، تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
تیرقامت، از اسماء محبوب است، (آنندراج)، تیرقد، راست بالا، سهی بالا، قد و بالائی چون تیر راست و بلند، تیروار قامت: من آن تیربالا نگارم که هرگز چو ابروی من کس نبیند کمانی، فرخی، تیربالائی و مانندۀ تیری که ترا هرچه نزدیکتر آرم تو ز من دورتری، فرخی، ای نگار تیربالا روز تیر خیز و جام باده ده بر لحن زیر، مسعودسعد، رجوع به تیرقد و تیر ودیگر ترکیبهای آن شود
تیرقامت، از اسماء محبوب است، (آنندراج)، تیرقد، راست بالا، سهی بالا، قد و بالائی چون تیر راست و بلند، تیروار قامت: من آن تیربالا نگارم که هرگز چو ابروی من کس نبیند کمانی، فرخی، تیربالائی و مانندۀ تیری که ترا هرچه نزدیکتر آرم تو ز من دورتری، فرخی، ای نگار تیربالا روز تیر خیز و جام باده ده بر لحن زیر، مسعودسعد، رجوع به تیرقد و تیر ودیگر ترکیبهای آن شود
سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد از جعبۀ خاص به او دهند و این نشان امان باشد. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم. سعدی. چومژگانش به قتل عام شاد است وزان تیر امان کس را نداده ست. مسیحی (ازآنندراج)
سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد از جعبۀ خاص به او دهند و این نشان امان باشد. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم. سعدی. چومژگانش به قتل عام شاد است وزان تیر امان کس را نداده ست. مسیحی (ازآنندراج)
دهی از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 15هزارگزی جنوب خاور فلاورجان، متصل براه آب نیل بپل بابامحمود. جلگه، معتدل، دارای 467 تن سکنه. آب آن از زاینده رود محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه ماشین رو است. دبستان و زیارتگاه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 15هزارگزی جنوب خاور فلاورجان، متصل براه آب نیل بپل بابامحمود. جلگه، معتدل، دارای 467 تن سکنه. آب آن از زاینده رود محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه ماشین رو است. دبستان و زیارتگاه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
کنایه از باران فراوان بزرگ، و از بعضی مسموع است که باران آخر بر شکال که آنرا در هندی هتیه گویند و این گویا ترجمه پیلباران است لیکن چون برشکال در ولایت نمیباشد ظاهراً بارش آن موسم را می گفته باشند، (آنندراج) : شدی فیل از تیر لرزان چنان که از پیلباران برهنه تنان، کلیم (از آنندراج)، ز خرطوم چون آب سازد روان بود معنی پیلباران همان، محمدقلی سلیم (از آنندراج)، شد از حوضۀ ژنده پیلان جنگ عیان پیلباران تیر و تفنگ، سعید اشرف (از آنندراج)
کنایه از باران فراوان بزرگ، و از بعضی مسموع است که باران آخر بر شکال که آنرا در هندی هتیه گویند و این گویا ترجمه پیلباران است لیکن چون برشکال در ولایت نمیباشد ظاهراً بارش آن موسم را می گفته باشند، (آنندراج) : شدی فیل از تیر لرزان چنان که از پیلباران برهنه تنان، کلیم (از آنندراج)، ز خرطوم چون آب سازد روان بود معنی پیلباران همان، محمدقلی سلیم (از آنندراج)، شد از حوضۀ ژنده پیلان جنگ عیان پیلباران تیر و تفنگ، سعید اشرف (از آنندراج)
تیرباران کردن. گرفتن بارانی از تیر بر روی کس یا کسانی: کمانش کمین سواران گرفت بر آن نامور تیرباران گرفت. فردوسی. به سهراب بر تیرباران گرفت چپ و راست جنگ سواران گرفت. فردوسی. ابر زنگله تیرباران گرفت به هر سو کمین سواران گرفت. فردوسی. رجوع به تیرباران کردن و تیرباران و دیگر ترکیبهای تیر شود
تیرباران کردن. گرفتن بارانی از تیر بر روی کس یا کسانی: کمانش کمین سواران گرفت بر آن نامور تیرباران گرفت. فردوسی. به سهراب بر تیرباران گرفت چپ و راست جنگ سواران گرفت. فردوسی. ابر زنگله تیرباران گرفت به هر سو کمین سواران گرفت. فردوسی. رجوع به تیرباران کردن و تیرباران و دیگر ترکیبهای تیر شود
انداختن تیر بسیار. (ناظم الاطباء). رشق. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عمل تیرباران: بکردند یک تیرباران نخست بسان تگرگ بهاران درست. دقیقی. چو بر دشمنان تیرباران کنم کمان را چو ابر بهاران کنم. فردوسی. سکندر بفرمود تا لشکرش یکی تیرباران کنند از برش. فردوسی. یکی تیرباران بکردند سخت چو باد خزان برجهد بر درخت. فردوسی. آه من دوش تیرباران کرد ابر خونبار از آسمان برخاست. خاقانی. از پیش و پس قبیله یاران کردند به صبح تیرباران. نظامی. ساقی خورشید ما چون نور بخشد ماه را چشم ما گر تیز بیند تیربارانش کنم. میرخسرو (از آنندراج). و جنگ و حرب درپیوستند و بر دیلم تیرباران کردند. (تاریخ قم ص 248)
انداختن تیر بسیار. (ناظم الاطباء). رشق. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عمل تیرباران: بکردند یک تیرباران نخست بسان تگرگ بهاران درست. دقیقی. چو بر دشمنان تیرباران کنم کمان را چو ابر بهاران کنم. فردوسی. سکندر بفرمود تا لشکرش یکی تیرباران کنند از برش. فردوسی. یکی تیرباران بکردند سخت چو باد خزان برجهد بر درخت. فردوسی. آه من دوش تیرباران کرد ابر خونبار از آسمان برخاست. خاقانی. از پیش و پس قبیله یاران کردند به صبح تیرباران. نظامی. ساقی خورشید ما چون نور بخشد ماه را چشم ما گر تیز بیند تیربارانش کنم. میرخسرو (از آنندراج). و جنگ و حرب درپیوستند و بر دیلم تیرباران کردند. (تاریخ قم ص 248)