جدول جو
جدول جو

معنی تیرباران - جستجوی لغت در جدول جو

تیرباران
اعدام کردن محکوم بدین صورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند، فروریختن تیرهای پی در پی از هر سو
فرهنگ فارسی عمید
تیرباران
تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند، (آنندراج)، ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی، (ناظم الاطباء)، بارانی از تیر:
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب، خون اندر آمد به جوی،
فردوسی،
اگر مان بود دیگر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ،
اسدی،
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر،
سوزنی،
عالمی پر تیرباران جفاست
بر حقم گر چشم جان در بسته ام،
خاقانی،
تیرباران بلا پیش و پس است
از فراغت سپری خواهم داشت،
خاقانی،
ز بس تیرباران که آمد به جوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش،
نظامی،
گر آن تیرباران کنون آمدی
بجای نم ازابر خون آمدی،
سعدی،
زهرۀ مردان نداری چو زنان در خانه باش
ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد،
سعدی،
خلاف شرط یارانست سعدی
که برگردند روز تیرباران،
سعدی،
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر،
سعدی،
تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند
از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن،
دانش (از آنندراج)،
- تیرباران سحر، آه و ناله، آه سحر و گریۀ سحری، (ناظم الاطباء) :
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم،
خاقانی،
- تیرباران نگاه، نگاههای متوالی و ممتد:
ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد
تیرباران نگاه خلق را آماده باش،
صائب (از آنندراج)،
ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم
تیرباران نگاهی از خدامی خواستم،
محسن تأثیر (ایضاً)،
رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود،
، سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند، (ناظم الاطباء)، شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام، (فرهنگ فارسی معین)، محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن، و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ (جوخۀ تیر) محکوم را نشانۀ تیر سازند و با اشارۀ فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند، رجوع به تیرباران کردن شود
لغت نامه دهخدا
تیرباران
کشتن محکومین با گلوله
تصویری از تیرباران
تصویر تیرباران
فرهنگ فارسی معین
تیرباران
تیراندازی، گلوله باران، اعدام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ گَ تَ)
تیراندازی شدید درگرفتن میان دولشکر: تیرباران رفت چنانکه آفتاب را بپوشید و نیک نیرو کردند تا آن پل بستدند. تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
پیل باران، (فرهنگ فارسی معین)، باران فراوان و بسیار، رگبار شدید:
شدی فیل از تیر لرزان چنان
که از فیلباران برهنه تنان،
کلیم
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ترگوراست که در بخش سلوانای شهرستان رضائیه واقع است و 103 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یونانی غافث. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
بیونانی نام گلی است لاجوردی و برگهای آن دراز می باشد و گل و شاخ و برگ آن همه تلخ است، و آن را غافت بر وزن آفت نیز گویند، و بجای بای ابجد یای حطی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که بتازی غافث گویند. (ناظم الاطباء). اغافت را گویند و رازی گوید بر سر نبات گلی است که به بنفشه ماند و از آن بزرگتر است و بمزه تلخ بود و در حرف الف گفته است. (ترجمه صیدنه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مزرعی که بهنگام باران کاشته شود. (آنندراج). کشتزاری که در هنگام باران کشته شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس و دارای 750 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن خرما است. مزارع جلال آباد، محمدشاهی و دلالان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه شیلات جزیره میانکاله است. این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنۀ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500 گزی پاسگاه واقع است، تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دابوست که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 220 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تیرقامت، از اسماء محبوب است، (آنندراج)، تیرقد، راست بالا، سهی بالا، قد و بالائی چون تیر راست و بلند، تیروار قامت:
من آن تیربالا نگارم که هرگز
چو ابروی من کس نبیند کمانی،
فرخی،
تیربالائی و مانندۀ تیری که ترا
هرچه نزدیکتر آرم تو ز من دورتری،
فرخی،
ای نگار تیربالا روز تیر
خیز و جام باده ده بر لحن زیر،
مسعودسعد،
رجوع به تیرقد و تیر ودیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ اَ)
سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد از جعبۀ خاص به او دهند و این نشان امان باشد. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم.
سعدی.
چومژگانش به قتل عام شاد است
وزان تیر امان کس را نداده ست.
مسیحی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 15هزارگزی جنوب خاور فلاورجان، متصل براه آب نیل بپل بابامحمود. جلگه، معتدل، دارای 467 تن سکنه. آب آن از زاینده رود محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه ماشین رو است. دبستان و زیارتگاه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
کنایه از باران فراوان بزرگ، و از بعضی مسموع است که باران آخر بر شکال که آنرا در هندی هتیه گویند و این گویا ترجمه پیلباران است لیکن چون برشکال در ولایت نمیباشد ظاهراً بارش آن موسم را می گفته باشند، (آنندراج) :
شدی فیل از تیر لرزان چنان
که از پیلباران برهنه تنان،
کلیم (از آنندراج)،
ز خرطوم چون آب سازد روان
بود معنی پیلباران همان،
محمدقلی سلیم (از آنندراج)،
شد از حوضۀ ژنده پیلان جنگ
عیان پیلباران تیر و تفنگ،
سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جایگاهی است به مغرب ایران که خط سرحدی ایران و ترکیه از آن میگذرد. (جغرافی غرب ایران ص 126)
لغت نامه دهخدا
بارانی از شمشیر و تیغ، جنگی سخت با شمشیر:
سر از تیغباران چو برگ درخت
یکی ریخت رخت و یکی یافت تخت،
فردوسی،
رجوع به تیغ و ترکیبهای آن و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
تیرباران کردن. گرفتن بارانی از تیر بر روی کس یا کسانی:
کمانش کمین سواران گرفت
بر آن نامور تیرباران گرفت.
فردوسی.
به سهراب بر تیرباران گرفت
چپ و راست جنگ سواران گرفت.
فردوسی.
ابر زنگله تیرباران گرفت
به هر سو کمین سواران گرفت.
فردوسی.
رجوع به تیرباران کردن و تیرباران و دیگر ترکیبهای تیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ کَ دَ)
انداختن تیر بسیار. (ناظم الاطباء). رشق. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عمل تیرباران:
بکردند یک تیرباران نخست
بسان تگرگ بهاران درست.
دقیقی.
چو بر دشمنان تیرباران کنم
کمان را چو ابر بهاران کنم.
فردوسی.
سکندر بفرمود تا لشکرش
یکی تیرباران کنند از برش.
فردوسی.
یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزان برجهد بر درخت.
فردوسی.
آه من دوش تیرباران کرد
ابر خونبار از آسمان برخاست.
خاقانی.
از پیش و پس قبیله یاران
کردند به صبح تیرباران.
نظامی.
ساقی خورشید ما چون نور بخشد ماه را
چشم ما گر تیز بیند تیربارانش کنم.
میرخسرو (از آنندراج).
و جنگ و حرب درپیوستند و بر دیلم تیرباران کردند. (تاریخ قم ص 248)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان حسین آباد است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 150تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برباران
تصویر برباران
کشت زاری که در هنگام باران کشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربامان
تصویر تربامان
یونانی تلخه گیا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
باران بزرگ و فراوان: شی فیل از تیر لرزان چنان که از پیلباران برهنه تنان. (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن تیرهای متوالی و بسیار از هر طرف، نوعی اعدام و آن چنی است که محکوم را سرپا نگاهداشته چند سرباز با یک فرمان بسوی او شلیک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیربار
تصویر تیربار
سلاح خودکار آتشین، مسلسل سنگین
فرهنگ فارسی معین