جدول جو
جدول جو

معنی تیراب - جستجوی لغت در جدول جو

تیراب
(تَ)
لغتی است در تیرب. (منتهی الارب). خاک. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیران
تصویر تیران
(پسرانه)
نام چند تن از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویراب
تصویر ویراب
(پسرانه)
از نامهای امروزی زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیناب
تصویر تیناب
(دخترانه)
آنچه در خواب دیده می شود، رؤیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیراب
تصویر هیراب
(پسرانه)
نام فرشته باد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میراب
تصویر میراب
کسی که آب را به خانه ها و کشتزارها تقسیم می کند، نگهبان آب، آبیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیراب
تصویر سیراب
سیر شده از آب، پرآب، تازه، با طراوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیراژ
تصویر تیراژ
تعداد نسخه های روزنامه، مجله یا کتاب که در یک نوبت به چاپ برسد، شمارگان
فرهنگ فارسی عمید
راه آب زیر حوض یا استخر که هرگاه بخواهند آب خارج شود آن را باز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزاب
تصویر تیزاب
مایعی بی رنگ و تندبو که فلزات را (غیر از طلا و برخی فلزات کمیاب دیگر) حل می کند، در طب و صنعت به کار می رود. استنشاق بخار آن خطرناک است، تندآب، اسیدنیتریک، اسیدازتیک، جوهر شوره
تیزاب سلطانی: در علم شیمی مخلوط اسیدنیتریک و اسیدکلریدریک که می تواند طلا و طلای سفید را حل کند
فرهنگ فارسی عمید
نام ملکی است که رب النوع عنصر باد باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای بود که از آن تا بخارا سه فرسنگ است. (فرهنگ جهانگیری). نام قریه ای است در سه فرسنگی بخارا. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). ’تارابی’ که خروج کرد و جمعی را بهلاکت افکند از اهل تاراب بوده. (آنندراج) (انجمن آرا). نام قریه ای به بخارا و عرب آنرا طاراب گویند: چون سمرقند مستخلص شد توشا باسقاق را به امارت و شحنگی ناحیت بخارا فرمان داد، ببخارا آمد و بخارا اندکی روی بعمارت نهاد تا چون از حکم پادشاه جهان... قاآن مقالید حکومت در کف اهتمام صاحب یلواج نهاد، شذاذ و متفرقان که در زوایا و خبایا مانده بودند بمغناطیس عدل و رأفت ایشان را با اوطان قدیم جذب کرد و از بلدان و امصار و اقاصی و اقطار روی بدانجا نهادند و کار عمارت بحسن عنایت او روی ببالا نهاد، بلک درجۀ اعلی پذیرفت، و عرصۀ آن مستقر کبار و کرام و مجمع خاص و عام گشت. ناگاه در شهور سنۀ ست وثلثین وستمائه از تاراب بخارا غربال بندی در لباس اهل خرقه خروجی کرد و عوام برو جمع آمدند تا کار بجایی ادا کرد که فرمان رسانیدند تا تمامت اهالی آنرا بکشند... (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 83- 84).... بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند... (تاریخ جهانگشای ایضاً ص 85).... حجاج جواب نوشت که آنچه یاد کردی معلوم شد و عجب آمد مرا از این دو دانه مروارید بزرگ و از آن مرغانی که آورده اند و (از این) عجب تر سخاوت تو که (چنین) چیزی فاخر بدست آوردی و بنزدیک ما فرستادی بارک اﷲ علیک، پس بیکند سالهای بسیار خراب بماند چون قتیبه از کار بیکند فارغ شد به خنبون رفت و حربها کرد و خنبون و تاراب و بسیار دیهای خرد بگرفت و به وردانه رفت و آنجا پادشاهی بود وردان خدات نام و با وی حربهای بسیار کرد و بعاقبت وردان خدات بمرد و [وردانه و بسیار دیه ها بگرفت واندر میان روستاهای بخارا میان تاراب و خنبون و رامتین لشکرها گرد آمدند بسیار و قتیبه را در میان گرفتند... (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 54). در آن فرصت که تاراب را عمارت میکردند خلق ولایت بخارا قوی در تشویش شده بودند... قدم شوم را بطرف تاراب رسان باشد که مسلمانان خلاص یابند، به اشارت خواجه بطرف تاراب رفتم چون به تاراب رسیدم غلبه و شوری در آن خلق دیدم...درحال مردم از تاراب بطرف شهر بخارا روان گشتند... (انیس الطالبین بخاری، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 78، و طاراب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، دارای 480 تن سکنه، آب آن از رود خانه کلنجین، محصول آنجا غلات، سیب زمینی، قلمستان، شغل اهالی زراعت، قالی وجاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
عده کتاب یا روزنامه ای که در یک بار به طبع رسد: تیراژ روزنامۀ ... بیست هزار است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کرون است که در بخش نجف آباد شهرستان اصفهان واقع است و 6100 تن سکنه ومعدن قلع دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان بربرود است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 343 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از بخش راور شهرستان کرمان است که 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
پرندۀ سبزرنگ که پر آن را در زردوزی بکار برند و آن را سبزک گویند، (ناظم الاطباء) :
بی خبر هست ز تیر آهم
گر بود دلبر من تیرآهی،
عبدالغنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی جنوب شوسه که کوهستانی و معتدل و دارای 255 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مباشر و ناظر تقسیم آبها، (ناظم الاطباء)، باغبان که آب رسانی ذمۀ او باشد، (از غیاث)، آبران، آبرانه، قلاّد، آب بخش، آبیار، اویار، آن که آب را بخشد، (یادداشت مؤلف)، آن که بر سهمیۀ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا قنات یا چشمه نظارت دارد و شغل او رساندن سهم آب هرکس به اوست در موعدهای مقرر:
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین میراب را،
مولوی،
می شکافد سینه ام را عاقبت همچون صدف
می دهد گر قطره ای میراب این دریا مرا،
کلیم کاشی (از آنندراج)،
در بیان تفصیل شغل میراب دارالسلطنۀ اصفهان تعیین مادی سالاران و تنقیۀ انهار و جداول و رسانیدن آب زاینده رود به تمامی محال اصفهان که از آب رودخانه شرب می شود، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 50)، داروغۀ گذر دریاکه کشتیها به اختیار او باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی باختری گرمی با 120 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هریس است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 140 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آبی زبان گز، تیزابه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَصْ صُ)
تقرب به تقرباً و تقراباً، نزدیکی جستن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقرب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
نوشیدن آب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغتی است در تراب. (منتهی الارب). مرادف تراب، یعنی خاک. (ناظم الاطباء). خاک. (مهذب الاسماء). تورب. تیرب. به معنی تراب، یعنی خاک. (از اقرب الموارد). رجوع به تراب و تورب و تیرب شود
لغت نامه دهخدا
آنچه در خواب دیده میشود و به عربی رؤیا خوانند، (برهان)، رؤیا و آنچه در خواب بینند، (ناظم الاطباء)، به معنی خواب که به عربی آن را رؤیا گویند، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیراب
تصویر سیراب
سیر گردیده از آب پر آب آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایراب
تصویر ایراب
رسیدن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژ
تصویر تیراژ
کشش، کشیدگی، تعداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراب
تصویر میراب
آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیراب
تصویر سیراب
پر آب، سیر شده از آب، طراوت و آبداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیراژ
تصویر تیراژ
شمارگان، واحدی برای شمارش روزنامه، مجله و کتابی که در یک نوبت به چاپ می رسد، شمار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیزاب
تصویر تیزاب
اسیدنیتریک، مایعی است بی رنگ و تندبو، همه فلزات غیر از طلا را آب می کند، اگر با اسیدکلریدریک آمیخته شود، تیزآب سلطانی می شود که طلا را هم آب می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیراژ
تصویر تیراژ
شمارگان
فرهنگ واژه فارسی سره
اسید نیتریک، جوهر شوره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شناگر
دیکشنری اردو به فارسی