جدول جو
جدول جو

معنی تیار - جستجوی لغت در جدول جو

تیار
موج، موج دریا
آماده، مهیا، ساخته، مالش، مالش دادن و لوله ساختن تریاک
تیار کردن: آماده ساختن، مهیا کردن
تصویری از تیار
تصویر تیار
فرهنگ فارسی عمید
تیار
دهی از دهستان چلاو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 505 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تیار
تاج سلطان فارس و ماد و تیار پاپ نیز به تقلید از آن ساخته شده است، و دراویش نیز امروز کلاهی به همین شکل دارند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پارسی ها ... کلاهی نمدین که خوب مالیده بودند و آن را تیار می گفتندبر سر ... (ایران باستان ج 1 ص 732)، کلاه نمدی، (ایران باستان ج 1 ص 732)، طرز لباس را پارسی ها از مادیها اقتباس کردند، شاه لباسی از پارچه های گرانبها و تاجی بلند بر سر داشت که آن را مورخین یونانی گاهی تیار و در مواردی کیداریس می نامیدند، (ایران باستان ج 2ص 1463)، رجوع به همین کتاب ص 1398 و ص 1518 شود
لغت نامه دهخدا
تیار
(تَیْ یا / تَ)
درست. تمام. راست. کامل. مهیا. معد. صحیح. طیار. درست تیار. تمام و تیار. رجوع به طیار شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). مهیا و آماده و حاضر. و آنچه در محاورت گویند که فلان چیز تیار است، یعنی درست و مهیاست. به معنی مجاز باشد از معنی لغوی، یعنی فلان چیزاز باعث درستی خود جهنده و جلدرفتار است بسوی استعمال، ای مقتضی استعمال است. پس لفظ تیار عربی است. کسانی که فارسی گمان برند خطا است. و در بهار عجم و چراغ هدایت و سراج اللغات نوشته اند که برای معنی آماده و مهیا طیار به طاء مهمله است چه در اصل اصطلاح میرشکاران است که چون جانور شکاری از گریز برآمده مستعد وآمادۀ پرواز و شکاراندازی میشود، گویند که این جانور طیار شده و چون به این معنی شهرت گرفته مجازاً هرشی ٔ مهیا را طیار گویند. پس تیار و طیار به هر دو طور صحیح باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
بدولت ار نزنم پا چو چرخ کوزه گری
خمیرمایۀ رزقم نمی شود تیار.
اثر (از آنندراج).
- تیار شدن، مستعدو آماده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیار
(تَیْ یا)
موج دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موج آب. (مهذب الاسماء) : کالبحر یقذف بالتیار تیاراً. (اقرب الموارد) : این بگفت و در کشتی آز نشست وبه دریای تیار قرین شد. (نقض الفضائح ص 174). چنگیزخان بنفس خویش بدان بلاد رسید و تیار بلا از لشکر تتاردر موج بود. (جهانگشای جوینی) ، مرد متکبر شوریده عقل لاف زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازذیل اقرب الموارد) : رجل تیار، ای تیاه. (ناظم الاطباء) ، قطع عرقاً تیاراً، ای سریعالجریه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جلدرفتار و جهنده و مواج. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تیار
درست، تمام، راست، کامل، مهیاو صحیح، و بمعنی موج دریا و موج آب هم هست
فرهنگ لغت هوشیار
تیار
((تِ یّ))
مهیا، ساخته، مالش دادن، لوله ساختن تریاک
تصویری از تیار
تصویر تیار
فرهنگ فارسی معین
تیار
((تَ یّ))
موج دریا، لاف زدن، متکبر و مغرور
تصویری از تیار
تصویر تیار
فرهنگ فارسی معین
تیار
آماده، تدارک، تهیه، فراهم، مهیا، حاضر، درست، کامل، صحیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیار
از توابع چلاو آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تیار
آماده
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیام
تصویر تیام
(دخترانه و پسرانه)
در گویش لرستان به معنی چشمانم، بسیار عزیز و دوست داشتنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخار
تصویر تخار
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
(رِ)
شهر و مرکز ولایتی است در الجزایر که دردامنۀ کوهی بهمین نام واقع است و 24800 تن سکنه دارد و یکی از مراکز فلاحتی این کشور است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هرچیز که آن در نظر زشت و قبیح نماید. (برهان). پتیار. پتیاره. هرچیز که در نظر بد و مکروه نماید. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و رجوع به پتیار و پتیاره شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مشقت. رنج. محنت. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (از فرهنگ شعوری ورق 162). درد. پتیاره. (فرهنگ فارسی معین) :
به وزن عدلش میزانهای ظلم سبک
به عون رایش بتیارهای دهر سلیم.
ابوالفرج رونی.
، برانگیختن غبار را. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یا)
آمادگی و تدارک. (ناظم الاطباء). رجوع به تیار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیسر
تصویر تیسر
آسان شدن کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمار
تصویر تیمار
رنج و اندوه، غم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره شاه پسند که بصورت درخت یا درختچه میباشد. اصل آن از هندوستان و افریقای مرکزی است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت شود. برگش بیضوی کامل و سطح فوقانی پهنکش سبز رنگ و سطح تحتانی پهنک سفید است. پوست آن در تداوی بعنوان مدر مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیاسر
تصویر تیاسر
بسمت چپ گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغار
تصویر تیغار
پارسی تازی گشته تغار
فرهنگ لغت هوشیار
مس زرد رومی خور داد ماه سیم رومی یکی از ماه های سریانی لاتینی تازی گشته هوا (هوا پارسی است) یکی از ماههای مشهور رومی مطابق ماه سوم بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزار
تصویر تزار
روسی بر نام شاهان روسستان عنوان پادشاهان روسیه قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعار
تصویر تعار
بیدار خوابی بیدار زدگی پهلو به پهلو گشتن در بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسار
تصویر تسار
همرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیاح
تصویر تیاح
هم آوای سیاح: توسن اسپ سرخوش اسپ سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقار
تصویر تقار
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهن گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتیار
تصویر بتیار
رنج مشقت، زشت قبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبار
تصویر تبار
آل، نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیمار
تصویر تیمار
مراقبت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانان، سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره
رنج، محنت، مشقت، زشت، قبیح
متضاد: زیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساخت، آماده سازی، آمادگی
دیکشنری اردو به فارسی